چند همسری و ازدواج با کنیز از دیدگاه سید قطب(۲-۱)
با این سرآغاز نیرومند اثربخش، و با این حقائق سرشتی ساده، و با این اصل اساسی بزرگ، به پیریزی پایهها و استوار داشتن بنیادهائی میپردازد که نظام و حیات جامعه بر آن استوار میگردد. از قبیل: ضمانت اجتماعی در میان خانواده و در میان مردم، رعایت حقوق ضعیفان جامعه، حفظ حقوق زن و رعایت کرامت وی، مواظبت از اموال جامعه بطورکلی، و تقسیم ترکه میان بازماندگان، بگونهای که متضمّن دادگری برای عموم افراد بوده و دربرگیرنده صلاح حال جامعه باشد.
بدین امر میآغازد و به سرپرستان یتیمان دستور میدهد که اموال آنان را کامل و سالم بدیشان بازپس دهند ، بدانگاه که پا به سن رشد گذاشتند، و با دخترکانی که تحت سرپرستی آنان هستند برایدستیابی به اموالشان ازدواج نکنند.
ولی به ابلهانی اموالشان باز پس داده نشود که بیم تلف شدن اموال در میان باشد اگر آن را دریافت دارند و بدستگیرند ؛ چرا که آن اموال در حقیقت اموال جامعه بشمار می آید و حق نظارت بر آن را دارند و مصلحت ایشان هم در آن است ؛ لذا درست نیست که جامعه اموال را به کسی عطاء کند که آن را تباه میگرداند.
هـمچنین دستور میدهد که مردان در زندگی با زنان بطورکلی دادگری و خوبی کنند.
«وَآتُوا الْیَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ وَلا تَأْکُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِکُمْ إِنَّهُ کَانَ حُوبًا کَبِیرًا. وَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَى فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَهً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ ذَلِکَ أَدْنَى أَلا تَعُولُوا. وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَهً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْسًا فَکُلُوهُ هَنِیئًا مَرِیئًا. وَلا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیَامًا وَارْزُقُوهُمْ فِیهَا وَاکْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلا مَعْرُوفًا. وَابْتَلُوا الْیَتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُوا النِّکَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلا تَأْکُلُوهَا إِسْرَافًا وَبِدَارًا أَنْ یَکْبَرُوا وَمَنْ کَانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَمَنْ کَانَ فَقِیرًا فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ وَکَفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا»
به یتیمان اموالشان را (بدانگاه که پا به رشد گذاشتند و به حد بلوغ رسیدند) باز پس بدهید، و اموال ناپاک (و بد خود) را با اموال پاک (و خوب یتیمان) جابجا نکنید، و اموال آنان را با اموال خودتان (به وسیله آمیختن و یـا تعویض کردن) نخورید. بیگمان چنین کاری، گناه بزرگی است. و اگر ترسیدید که درباره یتیمان نتوانید دادگری کنید (و دچار گناه بزرگ شوید، از این هم بترسید که نتوانید میان زنان متعدد خود دادگری کنید و از این بابت هم دچار گناه بزرگ شوید ولی وقتی که به خود اطمینان داشتید که میتوانید میان زنان، دادگری کنید و شرائط و ظروف خاص تعدد ازواج مهیا بود) با زنان دیگری که برای شما حلالند و دوست دارید، با دو یا سه یا چهار تا ازدواج کنید. اگر هم میترسید که نتوانید میان زنان دادگری را مراعات دارید، به یک زن اکتفاء کنید یا با کنیزان خود (که هزینه کمتری و تکلفات سبکتری دارند) ازدواج نمائید. این (کار، یعنی اکتفاء به یک زن، یا ازدواج با کنیزان) سبب میشود که کمتر دچار کجروی و ستم شـوید و فرزندان کمتری داشته باشید. و مهریههای زنان را به عنوان هدیهای خالصانه و فریضهای خدایانه بپردازید. پس اگر با رضایت خاطر چیزی از مهریه خود را به شما بخشیدند، آن را (دریافت دارید و) حلال و گوارا مصرف کنید. اموال کم خردان را که در اصل اموال شما است، به خود آنان تحویل ندهید ؛ چرا که خداوند اموال را برایتان قوام زندگی گردانده است. از (ثمرات) آن خوراک و پوشاک ایشان را تهیه کنید و با سخنان شایسته با آنان گفتگو کنید (و ایشان را نیازارید و با ایشان بدرفتاری نکنید). یتیمان را (پیش از بلوغ با در اختیار قرار دادن مقداری از مال و نـظارت بر نحوه معامله و کارآئی ایشان در میدان زندگی، پیوسته) بیازمائید تا انگاه که به سـن ازدواج میرسند. اگر از آنان صلاحیت و حسن تصرف دیدید، اموالشان را بدیشان برگردانید، و اموال یتیمان را با اسراف و تبذیر و با عجله و شتاب نخورید (و به خود بگوئید که) پیش از آن که بزرگ شوند (و اموال را از دست ما بازپس بگیرند آن را هر گونه که بخواهیم خرج می کنیم! و از سرپرستان آنان) هر کس که ثروتمند است (از دریافت اجرت سرپرسـی و دست زدن به مال ایشان) خودداری کند، و هر کس که نیازمند باشد به طرز شایسته (و به اندازه حق الزحمه خود و نیاز عرفی، از آن) بخورد. و هنگامی که اموالشان را به خودشان (بعد از بلوغ) بازپس دادید، بر آنان شاهد بگیرید، و (اگر چه علاوه بر گواهان، خدا گواه است و) کافی است خدا حسابرس ومراقب باشد. (نساء/۲-۶)
این سفارش های تند – همانگونه کهگفتیم – اشاره به چیزی دارند که در جاهلیت عربی وجود داشت و آن تضییع حقوق افراد ضعیف بطور عام و حقوق یتیمان و زنان بطور خاص بود … این رسوبات و تهنشستها در جامعه اسلامی – جامعهای که در اصل از جامعه جاهلی منفصل شده بود – باقی و برجای بود تا آنگاه که قرآن بیامد و آنها را ذوب نمود و زدود، ودر میانگروه مسلمانان جهانبینیها و اندیشههای تازه، بینشها و دریافتهای تازه، آداب و رسوم نو، و دیدگاههای نوینی را پدیدار و برقرار کرد.
(وَآتُوا الْیَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ وَلا تَأْکُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِکُمْ إِنَّهُ کَانَ حُوبًا کَبِیرًا)
به یتیمان اموالشان را (بدانگاه که پا به رشد گذاشتند و به حد بلوغ رسیدند) بازپس بدهید، و اموال ناپاک (و بد خود) را با اموال پاک (و خوب یتیمان) جابجا نکنید، و اموال آنان را با اموال خودتان (به وسیله آمیختن و یا تعویض کردن) نخورید. بیگمان چنین کاری، گناه بزرگی است.
به یتیمان اموالشان راکه در ید اختیار و تحت تصرف شما است، بازپس بدهید، و بد و زشت را بجای خوب و نیک بدیشان ندهید. مثلا زمین خوب ایشان را تصرف نکنید، و زمین بد خود را بدانان بدهید. یا وسیله سواری نیک، و قسمت عالی، یا نقدینههای خوبشان را – در صورتی که یکی ارزشمندتر از دیگری بوده و بهای بالاتری داشتهباشد- با وسیله سواری بد، و بخش ناپسند، و نقدینگیهای کم ارزش خویش، و دیگر انواع اموالی که در آنها خوب و بد باشد، عوض نکنید. همچنین اموال ایشان را ضمیمه اموال خویش نگردانید و بهمراه آن برخی یا همگی را نخورید … همه اینها گناه بزرگ بوده و خداوند شما را از اینگناه بزرگ، برحذر میدارد.
همه اینها در آن زمانی که محیط، بدین آیه، مخاطب قرارگرفته، رخ میداده است. چرا که خطاب خـود، بیانگر این واقعیت است که مخاطبانی در میان ایشان داشته است که چنین اموری در میانشان بوقوع میپیوسته است. اصلا انجام چنین کارهائی اثری همگام با سایر آثار جاهلیت و از ویژگیهای خاص آن است… در هر جاهلیتی هم، چنین کارهائی بوقوع میپیوندد. ما در جاهلیت کنونی خویش، در شهرها و روستاها، امثال اینگونه اعمال را میبینیم. پیوسته اموال یتیمان به صورتهای مختلف، و با نیرنگهایگوناگون، از سوی سرپرستان حیف و میل میگردد، با وجود این هـمه احتیاطهای قانونی، و مراقبتگـروههای دولتی ویـژه نظارت بر اموال موقوفه و منوره … اصلا در ایـن مساله، مقررات قانونی، و همچنین نـطارت ظـاهری موفق نخواهد بود. بهیچوجه بندها و مادههای قوانین چارهساز نخواهد شد. تنها یک چیز موفق و چارهساز خواهد بود و آن هم پرهیزگاری است. پرهیزگاری است که ضامن نظارت داخلی بر دلها است، و قانون در پرتو آن ارزش خود را باز مییابد و اثر خویش را میبخشد. همانگونه که بعد از نزول این آیه، بوقوع پیوست. و آن این که بدانگاه که این آیه شرف نزول پـیدا کرد، پرهیزگاری سرپرستان بدانجاکشید که اموال یتیمان را از اموال خویشتن دورکردند، و خوراک آنان را از خوراک خودشان جدا ساختند، از ترس این که نکند که دچارگناه بزرگی شوند که خداونـد ایشان را از آن برحذر فرموده است، در آنجاکه می گوید:
(إِنَّهُ کَانَ حُوبًا کَبِیرًا) بیگمان چنین کاری، گناه بزرگی است.
قطعا این کره زمین با قوانـین و مـقررات، خوب و شایسته نمیگردد، مادام که نظارت پرهیزگاری، برای اجراء قوانین و مقررات در درون پـدیدار نشود، و پاسبان تقوی بر دلها حـاکـم نگردد … این تقوی و پرهیزگاری هم در برابر قوانین و مقررات، شوری و جنبشی نـخواهد داشت، مگـر وقتی که از جانب خداوندگار آگاه از رازها و مراقب دلها صادر شود … تنها بدین هنگام است کسی که میخواهد، حرمت قانون را بشکند، احساس مینماید که دارد به خدا خیانت می کند، و از فرمانش نافرمانی می کند، و با خـواست خداوندگاری مبارزه میآغازد، در حالی که خـدا هـم، مطلع بر این قصد او و بر این کار او است … در ایـن وقت، گامهایش سست مـیگردد، و بندهای اندامش میلرزد، و تقوای او موج میگیرد و برمیجوشد.
قطعاً خداوند آگاهتر از هرکسی نسبت به بندگان خود است، و با سرشت ایشان آشناتر از هرکسـی است، و مطلعتر از همگان درباره وجود جان و روان و دم و دستگاه سلسله اعصاب بندگان است – چرا که او آنان را آفریده است – از اینجا است که قانونگذاری را قانونگذاری الهی، قـانون را قانون خدائی، سـیستم حکومتی را سیستم حکومتی خداوندگاری، و برنامه را برنامه پروردگاری میداند و بس، تا خدا در دلها ارج و اثر و مخافت و مهابت خود را داشته باشد …خداوند والا میدانسته است کـه هرگز از قانونی پیروی نمیگردد که تکیه بر این سو نداشته باشد که دلها از آن امید و بیم دارند، و میدانند که او آگاه از رازهای نهان و رمزهای پنهـان در لابلای اندرونشان است. همچنین خداوند بزرگوار میدانسته است که هر وقت که بندگان – بر امر زور و بیم، و یا مراقبت ظاهری و دیدهوری بیرونیی که از درونها بیخبر است – از قانون بندگان اطاعت کنند، قطعا ایشان خویشتن را از دست چنین قانونی رها میسازند و از آن سرباز میزنند، هر زمان که مراقبت را بیخبر بدانند و دیـدهوری را بـیدید ببینند، و برایشان فرصتی پیش آید و راه چارهای داشته باشند. گذشته از این، چنین بندگانی همیشه خود را سرکوفته و خوار میبینند و پیوسته آماده شورش و بدر آوردن زمام اختیار از کف زمامداران نابهنجار خواهند بود.
(وَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَى فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَهً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ ذَلِکَ أَدْنَى أَلا تَعُولُوا) اگر ترسیدید که درباره یتیمان نتوانید دادگری کنید (و دچار گناه بزرگ شوید، از این هم بترسید که نتوانید میان زنان متعدد خود دادگری کنید و از این بـابت هم دچار گناه بزرگ شوید. ولی وقتی که به خود اطمینان داشتید که میتوانید میان زنان دادگری کنید و شرائط و ظروف خاص تعدد ازواج مهیا بود) با زنان دیگری که برای شما حلالند و دوست دارید، با دو یا سه یا چهار تا ازدواج کنید. اگر هم میترسید که نتوانید میان زنـان دادگری را مراعات دارید، به یک زن اکتقاء کنید یا با کنیزان خود (که هزینـه کمتری و تکلفات سبکتری دارند) ازدواج نمائید. ایـن (کار، یعنی اکتفاء بـه یک زن، یـا ازدواج با کنیزان) سبب میشود که کمتر دچار کجروی و ستم شوید و فرزندان کمتری داشته پاشید.
از عروه پسـر زبیر –رضی الله عنه- روایت شده است که او از عائشه –رضی الله عنها- سوال کرد از فرموده خداوند تعالی: (وَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَى) عائشه فرمود: ای خواهرزادهام، مـراد دخـتر یتیمی است که تحتسرپرستی سـرپرست خود بزرگ مـیگردد، و سرپرست او میخواهد با وی ازدواج کند، بدون این که در مهریهاش عدالت بکار ببرد، و همان مهریهای را بدو بدهد که دیگران بدو میپردازند. این بـود که چنین سرپرستانی نهی شدند از این که با چنین دخـترانی ازدواج کنند، مگر این که با ایشان دادگری نمایند و بالاترین مهریه مـرسوم را بدیشان بپردازند. و به سرپرستان، دستور داده شد که با زنان دیگری جز ایشان ازدواج کنند. عروه گفته است که عـاثشه فرمود: «به دنبال این آیه، مردمان از فرستاده خـدا (صلی الله علیه و سلم) طلب فتوی می کردند و نظر میخواستند، این بود که خدا این آیه را ازل فرمود:
((وَیَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّسَاءِ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِیهِنَّ وَمَا یُتْلَى عَلَیْکُمْ فِی الْکِتَابِ فِی یَتَامَى النِّسَاءِ اللاتِی لا تُؤْتُونَهُنَّ مَا کُتِبَ لَهُنَّ وَتَرْغَبُونَ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ … )از تو درباره زنان سوال می کنند و نظر میخواهند، بگو: خداوند درباره آنان به شما پاسخ میگوید و برای شما روشن میسازد، آنچه را که در قرآن (در زمینه میراث ایشان) تلاوت میگردد، ونیز درباره زنان یتیمی سخن میراند که (به خاطر مال یا جمال) میخواهید با ایشان ازدواج کنید، ولی چیزی را که خداوند برای ایشـان واجب نموده است (و مهریه نام دارد) بدیشان نمیپرد١زید. (نساء/۱۲۷)
(و ترغبون أن تنکحوهنّ).دوست میدارید که با ایشان ازدواج کنید.
مراد بیمیـلی و عدم علاقه فردی از شما در حق دختر یتیمی است که از مال و جمال چندانی برخوردار نباشد. لذا از ازدواج به خاطر مال یا جمال زنان نهی شـدند، مگر این که دادگرانه با آنان رفتارگردد. چه اگر آنان از مال اندک و جمال ناچیزی برخوردار میبودند، با ایشان ازدواج نمی کردند.[۲]
سخن عائشه -رضی الله عنها – گوشهای از بینشها و روشهایی را به تصویر می کشد که در دوران جاهلیت، حاکم بر محیط بوده و بعدها در جامعه اسلامی بر جای مانده است و بعدها قرآن شرف نزول پیدا می کند واز آنها نهی میفرماید و با رهنمودهای ارزشمند و بلند خود، آنها را محو و نابود مینماید، و کار را به دلها واگذار می کند وقتی که می گوید:(وَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَى)
و اگر ترسیدید که درباره یتیمان نتوانید دادگری کنید…
بلی مساله، مسالهدوری ازگناه و پرهیز از خطا و هراس از خدا است که سرپرست باید خویشتن را بدانها بیاراید و بپیراید، هرگاه که وسوسه درون او را بر آن داشت که با دختر یتیم تحت سرپرستی خود دادگری را مراعات ننماید. نص آیه هـم مـطلق است و مـوارد دادگری را معین و مقید نمیسازد. بلکهآنچه مورد نظر است، خود دادگری است و بس، با همه معانی و اشکالی که دارد، چه دادگری مختص به مهریه، یا دادگری متعلق به کار دیگری از کارهای زندگی نیست. مثلا مرد با زنی ازدواج کند به خاطر دارائیی که زن دارد، نـه به خاطر این که مودت و محبت او در دلش جای دارد، و نه بدان سبب که بخواهد محض همزیستی با او چنین کند. یا مثلا با زنی ازدواج کند که فرق زیادی میان عمر آنان باشد، بگونهای که با بودن چنین فاصله زمانی، زندگی در راستای راه نبوده و جور درنیاید، و در عقد ازدواج میل و رغبت زن مراعات نگردد، میل و رغبتی که چه با خانمی به خاطر حیاء و شرم، نتواند آن را بازگو کند، و یا اگر آن را به چنین مردی بگوید، خوف ضایع شدن اموال او در میان باشد … و سایر ظروف و شرائطی که با بودن آنها، بیم آن باشد که دادگری انجام نپذیرد … در اینجاها است که قرآن دل را پاسبان و تقوی را نگهبان میسازد. در آیه پیشین گذشت کـه فرموده خداوندی هـمه این رهنمودها را به رشـته می کشد و ردیف میدارد، آنجاکه میفرماید:
(إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیبًا)خداوند مراقب شما است (و اقوال و افعال و نیات شما را میپاید).
وقتی که سرپرستان دختران یـتیم در خود، توانائی دادگری با آنان را نمیبینند، مصلحت آن است که با زنان دیگری ازدواج کنند، وکاملا با شک و شبهه و ظن وگمان فاصله بگیرند:
(وَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَى فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَهً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ ذَلِکَ أَدْنَى أَلا تَعُولُوا)اگر ترسیدید که درباره یتیمان نتوانید دادگری کنید (و دچار گناه بزرگ شوید، از این هم بترسید که نتوانید میان زنان متعدد خود، دادگری کنید و از این بابت هم دچار گناه بزرگ شوید. ولی وقتی که به خود اطمینان داشتید که میتوانید میان زنان، دادگری کنید و شرائط و ظروف خاص تعدد ازواج مهیا بود) با زنان دیگری که برای شما حلالند و دوست دارید، با دو یا سه یا چهار تا ازدواج کنید. اگر هم میترسید که نتوانید میان زنان، دادگری را مراعات دارید، به یک زن اکتفاء کنید یـا با کنیزان خود (که هزینه کمتری و تکلفات سبکتری دارند) ازدواج نمائید. این (کار، یعنی اکـتفاء به یک زن، یا ازدواج با کنیزان) سبب میشود که کمتر دچار کجروی و ستم شوید و فرزندان کمتری داشته باشید.
رخصت تعدد ازواج، آن هم با پرهیز از آن به هـنگام نبودن تاب و توان دادگری، از بسنده کردن به زنی یا به کنیزانی در چنین موقعیتی، زیبا و بجا خواهد بود که اندکی درباره فلسفه و خوبی آن سخن رود.
در زمانی که مردمان خویشتن را از پروردگار خود که آفریدگار ایشان است، بالاتر و برتر میانگارند، و ادعاء مینمایند که آنان درباره زندگی و سرشت و صلاح انسان، دید بازتر و بینش فراختری از آفریدگار بزرگوارشان دارند! از روی هوی و هوس از این کار سخن میرانند، و با وجـود نادانی وکوری از آن کار دم میزنند. انگار امروزه شرایط و ظروف و ضروریات و احتیاجات تازهای پدید آمدهاند، و ایشان از آنها آگاهند و حساب آنها را میدارند، و خداوند بزرگوار در آن روز که برای مردمان این قوانین را وضع میفرموده است آنها را نادیده گرفته است و در قضا و قدر خود بشمارشان نیاورده است !!!
این ادعایی است که از نادانـی وکوری سرچشمه میگیرد، و در آن به همان اندازه که خودپسندی و بیادبی پیدا است، کفر و ضلال هویدا است. امّا چاره چیست، چنین ادعائی میشود و بر زبان مـیرود، و کسی هم نیست که این افراد نادان و کور و خودپسند و پررو و کافر و گمراه را از آن باز دارد! و حال این که آنان بر خدا و قانون و آئین او تفاخر میفروشند، و بر خداوند بزرگوار گردن می افرازند، و در برابر ایزد متعال و برنامه او پرروئی می کنند، در حالی که در امن و امان ببر میبرند و در میان ناز و نعمت میلولند، و از جاهائی پاداش دریافت میدارند که مبارزه با این دین و نیرنگبازی با این آئین برایشان مهم است و آماج و آرزوی ایشان است.
این مساًله – یعنی مساله اجازه تعدد ازواج، البته با آن همه احتیاط و مراقبتی که اسلام مبذول و مقرر داشـته است - زیبا و بقا خواهد بود که آرام و روشن و جدی بررسیگردد، و شرایط و ظروف حقیقی، و واقعیتی که آن را فرا میگرفته است شناخته شود:
بخاری با سندی که در دست داشته است، روایت نموده است که غیلان پسر سلمه ثقفی هنگامی کـه مسلمان گردید، ده زن در حباله نکاح داشت. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) بدو فرمود:
(إختر منهنّ اربعاً)از میان آنان، چهار تا را برگزین.
ابردارد با سندی که در دست داشته است، روایت نموده است که عمیره اسدی گفته است: بدانگاه کـه مسلمان شدم، هشت زن داشتم. چنین وضعی را به پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) عرض کردم. فرمود:
(إختر منهنّ اربعاً)از میان آنان، چهار تا را برگزین.
امام شافعی در مسند خودگفته است: کسی برایـم روایت کرده است که خود از ابن ابی زیاد، شنیده که می گفت: عبدالمجید از ابن سهل پسر عبدالرحمن، او نیز از عوف پسرحارث، و او هم از نوفل پسر معاویه دیلمی، روایت کرده است که گفته است: وقتی که مسلمان شدم پنج زن داشتم. پیغصر خدا (صلی الله علیه و سلم) به من فرمود:(إختر اربعا أیّتهنّ شئت و فارق الأخری)
از میان آنان چهار تا را که میخواهـی، برگزین و به ترک پنجمی بگوی.
بلی وقتی که اسلام ظهورکرد، مردان، ده زن و بیشتر و کمتر داشتند، بدون هیچگونه حد و مرز و قید و بندی. اسلام به مردان دستور داد که: مرزی در میان است که مرد مسلمان نباید از آن،گام فراتر نهد، آن هم چهار زن است. و بندی درمیان است که نباید بگسلد، آن هـم امکان عدالت و توان دادگری است، و در غیر این صورت یک زن باید داشت و بس، و یا ایـن که به کنیزان، بسنده کرد.
اسلام آمده است نه برای ایـن که آزادی و بیبند و باری ببارآورد، بلکه آمده است تا حد و مرزی تعیین کند. اسلام نیامده است تا زمام کار را به دست هوی و هوس و اراده و خواست مرد سپارد، بلکه آمده است تا تعدد ازواج را منوط به عدالت و مقید به دادگری سازد، و در صورت عدم رعایت عدل و داد، اجازه و رخصت داده شده بازپس گرفته میشود و قدغن میگرد.
امّا اسلام به خاطر چه، چنین رخصتی را عطاء و چنین اجازهای را داده است؟
اسلام سیستمی است برای زندگی انسان. سیستم واقعـی مثبتی است. سیستمی است که با سرشت و هستی انسان سازگار است، و همآوا با واقعیت وجودی انسان و نیازمندیهای او است، و موافق با ظروف و شـرائط گوناگون وی در سرزمینهای مختلف و زمانهای متفاوت و احوال و اوضاع متغیر است.
اسلام یک سیستم واقعگرای مثبتی است که به انسـان آن چنان که هست و در موقعیتی که دارد، نگاه می کند، و دست او را میگیرد و پا به پا او را میبرد، تا پله پله، وی را از نردبان ترقی اوج بدهد و به بلندای قله تعالی برساند، بدون این که سرشت انسان را نشناسد و یا آن را نادیده بگیرد، و واقعیت انسان را پشتگوش بیندازد و یا آن را ناچیز بینگارد، و در راه بردن و رهنمودش بدو تندی و سختی و ظلم و زوری روا دارد.
اسلام یک سیستمی است که بر ادعای مهارت توخالی، و بر زیباپرستی و جمال دوستی سست و آب، و بر ایدئالیسم و خیالپردازی پوچ، و بر آرزوهای شـیرین خواب و رویا، استوار نمیباشد. چرا که یکـایک با سرشت و واقعیت وشرائط و ظروف زندگی انسان برخورد پیدا می کند و بخار میگردد و به هوا میرود … اسلام سیستمی است که آفرینش انسان را پیش چشـم میدارد، و پای جامعه را در مد نظر میگیرد، و اجازه نمیدهد که واقعیت و نهاد مادیگرائی پدیدارگردد که کارش مبارزه با اخلاق حسنه و از میان بردن خصال پسندیده و آلوده کردن جامعه با فرود آوردن پتک واژههای پر طمطراقی چون ضرورف و شرائط محیط است. ضرورت و شرائطی که با نهاد مردمان، در تضاد است و با سرشت ایشـان برخورد دارد. بلکه دائماً درصدد این است کـه نهادی را بوجود آورد که به حفاظت مردمان و نظافت جامعه کمک مـی کند، و با وجود کمترین تلاشی که فرد و جاهعه مبذول میدارند، پاکی انسانها و پاکیزگی جامعه را روبراه مینماید.
هنگامی که ما درصدد بررسی تعدد زوجات هستیم، اگر این ویژگیهای بنیادین سیستم اسلامی را پـیش چشم بداریم، چه چیز خواهیم دید؟
پیش از هر چیز خواهیم دید که اوضاع و احوالی در بسیاری از جوامع تاریخی یاکنونی، پیش آمده است و ییـش میآید که شماره زنان شایان ازدواج، از شماره مردان شایان ازدواج در آن اوضاع واحوال، بیشتر بوده و خواهد بود. چنین تفاوتی هم در جامعههایی که در گذشته دچار این ناهماهنگی شدهاند، از مرز چهار به یک تجاوز ننموده است و پیوسته در این حدود بوده است.
نویسنده: سید قطب
مترجم: دکتر مصطفی خرم دل
ادامه دارد
منبع : فی ظلال القرآن جلد ۲ / نویسنده: سید قطب / مترجم: دکتر مصطفی خرمدل / نشر احسان