تاریخ

هفده ایراد بر اُکذوبه ‌ی قتل عام یهودیان بنی قریظه(۲-۱)

دسیسه های شیطان (هفده ایراد بر اکذوبه ‌ی قتل عام بنی قریظه)

 چه‌ بسا در حین مطالعه ی کتب تاریخ و سیره و طبقات، به اخبار و روایاتی برمی¬خوریم که پذیرفتن آن¬ها، در تضاد با محکمات قرآنی یا عقلی است و ایضاً چه بسا روایات و اخباری که فارغ از سنجه¬‌ی محکمات قرآن و عقل، با روایات دیگری از همان جنس دلالت و ثبوت، قابل جمع نیستند.

مثلا در معتبرترین و مشهورترین کتب تاریخ و حدیث و سیره و طبقات مانند تاریخ طبری و طبقات ابن سعد، چنین نقل شده است که پیامبر علیه¬السلام آیات القا شده‌¬ی شیطان را بر زبان راند که این ماجرا، به «غَرانیق» مشهور است.[۱] اما آیا می¬توان چنین روایتی را پذیرفت؟ متأسفانه چیرگی ذهنیت روایی باعث شده است تا موارد فراوانی از این دست، در طول تاریخ، مقبول بسیاری از عوام و خواصِ مسلمانان قرار گیرند تا جایی¬که محدث بزرگی مانند ابن حجر عَسقَلانی (۸۵۲هـ) ـ که به امیر المؤمنین حدیث نیز مشهور است ـ درباره‌¬ی همین خبرواحدِ[۲] غرانیق می¬گوید: «کَثْرَه الطُّرُقِ تَدُلُّ عَلَى أَنَّ لِلْقِصَّه أَصْلًا: فراوانی طُرُق روایی [داستان غرانیق] نشان می¬دهد که این ماجرا قطعاً مبنایی دارد»[۳] و یا مثلا متکلم و فقیه بزرگِ شافعی، عبدالقاهر بغدادی (۴۲۹هـ) بر اساس همین ذهنیت روایی ادعا می¬کند: «وقال اهل السنه ان تلک الکلمه کانت من تلاوه الشیطان القاها فى خلال تلاوه النبى: اهل سنت گفته¬اند که این کلمه [غرانیق] از تلاوت شیطان بوده که آن را در خلال تلاوت نبی القا کرده است.»[۴]

همچنین در اخبار آحادِ تألیف¬شده در عصر عباسی چنین آمده است که ساحری یهودی پیامبر را جادو کرد و ایشان تا چند روز بر همین حالت مسحور (جادوشده) باقی ماند![۵] این در حالی است که قرآن کریم صریحاً می¬گوید: «نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ وَإِذْ هُمْ نَجْوَى إِذْ یَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُورًا» (الإسراء۴۷)[۶]هنگامى که به سوى تو گوش فرا مى دارند ما بهتر مى‏ دانیم به چه [منظور] گوش مى‏ دهند و [نیز] آنگاه که به نجوا مى ‏پردازند وقتى که ستمگران گویند جز مردى افسون‏شده را پیروى نمى ‏کنید

و مثلاً فقیه و اصولی بزرگ حنفی ابوبکر الرازی مشهور به جَصّاص (۳۷۰هـ) در پاسخ به این قبیل اخبار می¬گوید: «وقد أجازوا من فعل الساحر ما هو أطم من هذا وأفظع، وذلک أنهم زعموا أن النبی علیه السلام سُحر…ومثل هذه الأخبار من وضع الملحدین تلعبا بالحشو الطغام:

در مورد فعل ساحر، موردی را مجاز دانسته¬اند که بسیار گزنده‌¬تر و زشت‌¬تر [از بقیه¬ی موارد است] و آن اینکه گمان کرده‌¬اند نبی علیه السلام جادو شده است… و نظیر این اخبار، از جعلیات ملحدین است که به این وسیله، اراذلِ فرومایه را به بازی می-گیرند.»[۷]

در پاره¬ای از اخبار نیز چنین آمده است که پیامبر علیه¬السلام دستور ترور برخی شاعران و یا قتل¬‌عام اسیران و افراد دربند را صادر کرده¬اند! اما آیا به مجرد اینکه فلان مورّخ یا بهمان محدّث، خبری را در کتاب خود آورده و چه¬‌بسا ادعای صحت آن را داشته است، می¬توان آن را پذیرفت؟؟

قرآن کریم خود بر این نکته تصریح دارد که فرآیند جعل روایت، و دروغ و افترا بستن بر خاتم النبیین علیه¬السلام از زمان خود ایشان آغاز شد: «وَیَقُولُونَ طَاعَه فَإِذَا بَرَزُوا مِنْ عِندِکَ بَیَّتَ طَائِفَه مِّنْهُمْ غَیْرَ الَّذِی تَقُولُ وَاللَّهُ یَکْتُبُ مَا یُبَیِّتُونَ» (النساء۸۱)[۸] طبری در تفسیر این آیه از ابن عباس نقل می¬کند: «این افراد آن¬چه را که نبی صلی اللّه علیه وسلم گفته است، تغییر می¬دهند.»[۹]

هم¬چنین در آیات دیگری بر فرایند افترا و دروغ بستن به پیامبر علیه¬السلام به دست شیاطین جن و انس اشاره شده است که ما آن را «دسیسه¬‌های شیطان» می¬‌نامیم: «وَکَذَٰلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الْإِنسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ» (الانعام۱۱۲)[۱۰]

تراث¬‌شناس بزرگ معاصر حسن حنفی در کتاب اعاده علم السیره ـ جلد سوم از مجموعه¬‌ی من النقل إلی العقل ـ به موضوع مهمی اشاره کرده است که خالی از لطف نیست در این¬جا بدان اشاره نماییم و سپس مستقیماً وارد بررسی اخبار آحاد مربوط به اکذوبه‌¬ی قتل¬‌عام بنی¬‌قریظه شویم:

«سیره، تاریخی است که بر روایات اتکا می¬کند: روایات ابن اسحاق و ابن هشام. سیره، تاریخی از خِلال روایت است و نه از خلال مشاهده¬ی عینی یا از خلال تحلیل روایات و استنباط مضمون آن¬ها. سیره، تاریخ رؤیت راویان است بدون نقد این رؤیت به منظور رسیدن به رخدادهای تاریخی عینی [Objective]. سیره، تاریخی است که ابن خلدون درصدد خروج از آن و آشکارکردن اشتباهات مورخینی بود که در منابع خود، بر روایات بررسی¬نشده اعتماد می¬کنند…[۱۱] همه جای سیره انباشته از قال ابن اسحاق یا قال ابن هشام است. هیچ تاریخی ورای نقل قول وجود ندارد؛ بنابراین سیره، تاریخی ذهنی [Subjective] است و نه تاریخی عینی [Objective]»[۱۲]

ما در ابتدا خلاصه¬ای از ماجرای بنی‌¬قریظه را ـ بر اساس کهن¬ترین روایت ـ بیان، و سپس از چند جهت، سستی و تهافت آن را اثبات می¬نماییم:

پیامبر علیه السلام به محض ورود به مدینه، با یهودیان پیمان صلح بست. لکن در جریان جنگ خندق و دوران سخت محاصره ی مدینه به دست قبایل ستیزه¬جو، یهودیان بنی‌¬قریظه این پیمان را شکستند و زعیم آنان کعب بن اسد آمادگی خویش برای جنگ با اهالی مدینه را به گوش ستیزه¬جویان قریش رساند. وقتی خبر این عهدشکنی به پیامبر علیه السلام رسید چند نفر از صحابه را برای بررسی صحت موضوع به سمت قلعه¬‌های بنی¬‌قریظه گسیل داشت. وقتی این فرستادگان پیامبر نزد بنی‌¬قریظه آمدند اوضاع را بسیار بدتر از شنیده¬ها یافتند به طوری¬که سران بنی‌¬قریظه اعلان کردند: «پیامبر خدا دیگر کیست؟ هیچ عهد و پیمان دوستی میان ما و محمد وجود ندارد.»[۱۳] پس از پایان محاصره¬ی مدینه ـ که به نام جنگ احزاب یا خندق معروف است ـ پیامبر علیه-السلام دستور داد به سرعت به سمت قلعه¬های یهودیان بنی¬‌قریظه حرکت کنند. محاصره¬ی این قلعه¬ها تا تسلیم شدن کامل آنان، ۲۵روز به طول انجامید.[۱۴]

ابن هشام و دیگران نقل می¬کنند که در واپسین شب محاصره؛ کعب بن اسد قوم خود را جمع کرد و به آنان گفت: «من سه گزینه به شما ارائه می¬دهم. گفتند: چه گزینه¬هایی؟ کعب پاسخ داد: [نخستین گزینه این است که] از این مرد [=محمد] پیروی کنیم و وی را تصدیق نماییم، واللّه که برای شما آشکار شده که او قطعاً پیامبر خداست… با این¬کار، شما نسبت به جان و اموال و فرزندان و زنانتان در امان خواهید بود. یهودیان گفتند: خیر! ما هرگز حکم تورات را رها نمی¬کنیم… کعب گفت: حال که این گزینه-ی [نخستِ] مرا نپذیرفتید پس بیایید فرزندان و زنانمان را بکُشیم و سپس با شمشیرهای آخته به محمد و اصحابش یورش بریم… قومش گفتند: آیا این زنان و کودکان ضعیف را بکُشیم؟ و زندگی خوش پس از آنان چه معنایی دارد؟ کعب گفت: اگر این گزینه را نیز نمی¬پذیرید، پس بیایید امشب که شنبه شب است و احتمالاً محمد و اصحابش از عدم حمله¬ی ما آسوده¬خاطر هستند، بر آنان حمله بریم… یهودیان بنی¬قریظه گفتند: چگونه شنبه¬مان را با این¬کار خراب کنیم»[۱۵]

پس از اینکه یهودیان بنی¬قریظه هیچ¬یک از پیشنهادهای سه¬گانه¬ی رهبر خود را نپذیرفتند، کسی را نزد پیامبر علیه¬السلام فرستادند و از او خواستند که ابولُبابَه ـ از هم¬پیمانان قبیله¬ی أوْس ـ را برای مشورت نزدشان بفرستد. پیامبر علیه¬السلام نیز این درخواست آنان را قبول کرد و ابولبابه را نزد بنی¬قریظه فرستاد. بنی¬قریظه از وی چاره¬جویی کردند و او پیشنهاد کرد که تسلیم شوند و به آنان فهماند که در صورت تسلیم¬شدن کشته می¬شوند. ابولبابه پس از خروج از نزد یهودیان به علت این¬که سرانجام کارشان را به آن¬ها گفته بود خود را خائن به پیامبر و مسلمانان دانست و مستقیماً به مسجد رفت و خود را به ستون مسجد بست تا این¬که پس از شش روز، پیامبر علیه¬السلام اطلاع داد که خداوند توبه¬ی ابولبابه را پذیرفته است و خود ایشان نیز دست-های وی را باز کرد. باری، یهودیان بنی¬قریظه با اینکه می¬دانستند کُشته می¬شوند نظر ابولبابه را پذیرفتند و بدون هرگونه درگیری یا مقاومتی، خود را تسلیم کردند. در این هنگام قبیله¬ی اوس که هم¬پیمان پیشین بنی¬قریظه بودند، نزد پیامبر علیه¬السلام آمدند و از او خواستند که در حق یهودیان بنی¬قریظه ارفاق نماید. پیامبر علیه¬السلام به آنان گفت: «آیا اگر مردی از خودتان در مورد آن-ها حکم کند راضی می¬شوید؟»[۱۶] آنان نیز این پیشنهاد را قبول کردند و پیامبر علیه¬السلام صدور حکم در مورد بنی¬قریظه را به سعد بن مُعاذ واگذار کرد. سعد نیز این¬چنین حکم کرد: «من در مورد بنی¬قریظه حکم می¬کنم که مردانشان کشته شوند، اموالشان تقسیم شود و زنان و فرزندانشان نیز به اسارت گرفته شوند»[۱۷] پیامبر علیه¬السلام نیز از این حکم سعد راضی شد و آن را حکم الهی نامید که از ورای هفت آسمان مهر تأیید خورده است.[۱۸] و خود یهودیان بنی¬قریظه نیز گفتند: «ای محمد! ما حکم سعد بن مُعاذ را می¬پذیریم»[۱۹] ابن هشام در ادامه¬ی این قصه می¬نویسد: «پیامبر خدا صلی اللّه علیه وسلم آنان را در مدینه در خانه¬ی زنی از بنی¬النجّار به نام بنت الحارث، زندانی کرد. سپس به بازار مدینه ـ که امروز هم هست ـ آمد و دستور داد در آن¬جا گودال¬هایی حفر کردند، سپس یهودیان بنی¬قریظه را آوردند و گروه گروه در آن گودال¬ها گردن زدند… تعداد کُشتگان ششصد یا هفتصد نفر بود. کسانی¬که می¬گویند تعداد کشتگان بنی¬قریظه بیشتر بوده است به عدد هشتصد و نهصد نفر اشاره کرده¬اند.»[۲۰]

این خلاصه¬ای از داستان قتل¬عام بنی¬قریظه بود که به نقل از یکی از قدیمی¬ترین و معتبرترین منابع یعنی سیره¬ی ابن هشام نقل شد. خواننده¬ی دقیق قطعاً در همان نگاه نخست به تناقضات عظیم این قصه پی برده است لکن ما از سه منظر، بطلان این داستان را نشان می¬دهیم:

الف) سستی در منطق روایی داستان

ایراد یکم: در این داستان چنین آمده است که یهودیان پیشنهاد جنگیدن با پیامبر علیه¬السلام را که رهبرشان کعب بن اسد مطرح کرد، نپذیرفتند. پس چه¬طور می¬شود که باوجود علم به مرگ خود و سیه¬روز شدن زنان و فرزندانشان، تن به پیشنهاد ابولبابه دادند؟ و پیشنهاد ابولبابه چه برتری¬ و مزیتی بر پیشنهاد کعب بن اسد داشت؟

ایراد دوم: در این داستان چنین آمده است که یهودیان بنی¬قریظه داوطلبانه و مشتاقانه از ابولبابه¬¬ی انصاری دعوت کردند تا با وی مشورت کنند و نهایتاً نظر وی را نیز پذیرفتند. آن¬ها می¬دانستند که ابولبابه از زمره¬ی مسلمانان و صحابه¬ی پیامبر علیه¬السلام است و بنابراین دشمن آن¬ها به شمار می¬آید و نه دوستشان. حال با این اوصاف و در شرایط دشوار محاصره¬ی قلعه¬شان به دست مسلمانان، چرا به جای اطاعت از رهبر و بزرگ قوم خویش یعنی کعب بن اسد، باید پذیرای سخن دشمن خود باشند؟

ایراد سوم: ابولبابه که خود از بزرگان مسلمانان و انصار بود و با اذن و اجازه¬ی پیامبر علیه¬السلام نیز وارد قلعه¬ی بنی¬قریظه شد چرا یهودیان را به مسلمان شدن و تصدیق نبوت خاتم¬النبیین علیه¬السلام دعوت نکرد؟؟ و چرا پیامبر علیه¬السلام به ابولبابه نگفت تا بنی¬قریظه را به اسلام دعوت کند؟؟ این پرسش به خصوص از آن¬جا بسیار مهم و حیاتی است که یهودیان بنی¬قریظه پذیرای رأی و نظر ابولبابه بودند و از همین رو وی را به قلعه¬ی خویش دعوت کردند. پس با این شرایط، چرا او به جای پیشنهاد مسلمان شدن، آن¬ها را به مرگ دسته¬جمعی فراخواند؟؟

ایراد چهارم: در همان منابع آمده است که شبِ پیش از تسلیم شدن بنی¬قریظه، یکی از آن¬ها به نام عمرو بن سعدی از قلعه-شان خارج شد و خود را تسلیم پیامبر علیه¬السلام و یارانش نمود و گفت: «من عمرو بن سعدی هستم… و هرگز به محمد خیانت نمی¬کنم»[۲۱] او به مسجد رفت و تا صبح همان¬جا ماند و به این ترتیب از مجازات مرگ رهایی یافت. مورخان و محدثان بزرگی چون ابن اثیر جَزَری (۶۳۰هـ)،[۲۲] ابن حجر عسقلانی (۸۵۲هـ)[۲۳] و… این حرکت وی را به مسلمان شدن تفسیر کرده-اند و عمرو بن سعدی را جزء صحابه¬ی پیامبر دانسته¬اند.[۲۴] در برخی روایات آمده است که وی از عهدشکنی قوم خود اعلان برائت کرد و از میان آن¬ها خارج شد.[۲۵] با این تفاصیل، آشکارتر می¬شود که مسلمان شدن یا دستکم اعلان برائت هرکدام از یهودیان بنی¬قریظه از خیانت به مسلمانان، باعث نجات آن¬ها و خانواده¬شان می¬شده است. پس به چه دلیل آن¬ها زیر بار این موضوع نرفتند؟؟

ایراد پنجم: ایضاً در همین داستان آمده است که سه نفر دیگر از حاضران در قلعه ـ به نام¬های ثعلبه بن سَعیّه، اُسَید بن سَعیّه و عمویشان اَسد بن عُبَید ـ که از قبیله¬ی بنی¬هُدَل بودند،[۲۶] در شب پیش از تسلیم¬شدن بنی¬قریظه به مرگِ خودخواسته، از قلعه بیرون آمدند و مسلمان شدند. واقدی می¬نویسد: «این سه نفر مسلمان شدند و خود و خانواده و اموالشان را در امان قرار دادند.»[۲۷] این موضوع نیز ثابت می¬کند که مسلمان شدن بنی¬قریظه ـ یعنی همان اقرار زبانی به شهادتین ـ باعث نجات جان آن¬ها و حفظ اموال و خانواده¬هایشان می¬شده است. پس چرا آن¬ها این مسیر ساده را انتخاب نکردند و چرا ابولبابه یا پیامبر علیه-السلام این پیشنهاد را به آنان ارائه ندادند؟؟

ایراد ششم: در مورد تعداد کشته¬شدگان این داستان نیز به قدری اختلاف وجود دارد که بر گسست¬های منطقی آن بیش از پیش می¬افزاید. پیش¬تر دیدیم که خود ابن هشام چندین عدد: ششصد، هفتصد، هشتصد و نهصد نفر را ذکر می-کند.[۲۸] عجیب اینکه ابن هشام در جای دیگری این تعداد را به نقل از ابوعمرو مَدَنی حدود چهارصد نفر می¬داند![۲۹]واقدی عدد هفتصد و پنجاه نفر را نیز به این مجموعه اعداد اضافه کرده است.[۳۰] بعضی از مورخین سلف، حتی از ارائه¬ی تعداد نفرات هم اجتناب کرده¬اند و مثلا قاسم بن سَلّام (۲۲۴هـ) فقط می¬گوید عده¬ای از مردان بنی قریظه کشته شدند[۳۱] و در بعضی نسخه¬های همین کتاب وی، عدد چهل نفر نیز آمده است.[۳۲]

ایراد هفتم: در روایات آمده است که دو تن از مردان بنی¬قریظه به نام¬های رِفاعه بن سَمَوأل و زبیر بن باطا با شفاعت دو تن از مسلمانان مورد بخشش قرار گرفتند. رفاعه از اُم¬المُنذِر خواست که وی را نزد پیامبر علیه¬السلام شفاعت کند. پیامبر علیه¬السلام نیز درخواست ام¬المنذر را پذیرفت و از قتل رفاعه صرف¬نظر کرد.[۳۳] گفته¬اند که رفاعه بعدها مسلمان شد.[۳۴] هم¬چنین یکی دیگر از مردان بنی¬قریظه زبیر بن باطا است که ثابت بن قَیس را واسطه کرد تا پیامبر علیه¬السلام از جان و مال وی و اسارت زنان و فرزندانش بگذرد. پیامبر علیه¬السلام نیز درخواست ثابت بن قیس را پذیرفت و زبیر بن باطا را بخشید. لکن خود زبیر وقتی دید که تمام بزرگان بنی¬قریظه کشته شده¬اند گفت: «ای ثابت! من از تو تقاضا می¬کنم که مرا نیز به قومم ملحق کنی، چراکه واللّه پس از آنان، روی خوش زندگی را نمی¬بینم… ثابت نیز درخواست وی را پذیرفت و گردنش را زد»[۳۵]

حال با توجه به این ماجرا چند پرسش مهم دیگر پیش می¬آید: اگر حکم قتل¬عام مردان بالغ بنی¬قریظه حکمی الهی بوده است پس چگونه این حکم با وساطت دو نفر از صحابه در مورد رفاعه و زبیر بن باطا، ملغیٰ می¬شود؟؟ و آیا وساطت خویشان و آشنایان می¬تواند مانعی برای اجرای حکم خداوند گردد؟؟ اگر این واسطه¬کردن تا این حد مفید بوده است پس چرا مابقی آن چندصدنفر چنین کاری نکردند تا خود و اموال و زنان و فرزندانشان را نجات دهند؟؟

ایراد هشتم: بر اساس تمامی اَشکال روایات اکذوبه¬ی بنی¬قریظه، پیامبر علیه¬السلام در صدور حکم هیچ نقشی نداشته است!! او در مرتبه¬ی نخست پیشنهاد قبیله¬ی اوس را می¬پذیرد و حکمیت را به فردی از آنان ـ یعنی سعد بن معاذ ـ می¬سپارد و در مرتبه¬ی دوم نیز بی¬چون¬وچرا پذیرای حکم سعد می¬گردد و آن را حکم خداوند توصیف می¬کند. حال پرسش این است که اگر سعد به چیز دیگری جز قتل بنی¬قریظه حکم می¬کرد، مثلا به کوچ یهودیان یا بخشش آن¬ها یا محاکمه¬ی فقط سران خائن ـ و نه تمام مردان ـ حکم می¬نمود پیامبر علیه¬السلام چه می¬کرد؟ چراکه در این صورت، سعد خلاف حکم خداوند، قضاوت کرده بود و پیامبر علیه¬السلام نیز به دلیل وعده¬ی مطلقی که به اوس داده بود می¬بایستی پذیرای هرگونه حکمی از جانب سعد باشد. پس با این تفاصیل، هرچه سعد می¬گفت حکم خدا به شمار می¬آمد؟ و چگونه ممکن است که هر حکمی، حکم خدا باشد؟

ایراد نهم: چرا باید در چنین موضوع مهمی، پیامبر علیه¬السلام قضاوت نهایی را ـ به خاطر وابستگی¬های قبیله¬ای ـ به دست یکی از اصحابش دهد؟ با اینکه اشتباه کردن و به خطارفتن آن¬ها نیز بسیار محتمل است؟؟

ایراد دهم: یهودیان بنی¬قریظه که از ترس جانشان، بیش از بیست روز را در قلعه¬ها مخفی شدند چرا به این آسانی و بدون هیچ مقاومتی، به مرگ خود و اسارت زنان و فرزندانشان رضایت دادند و هیچ اعتراض یا کوششی برای نجات خود یا تغییر این حکم نکردند؟ و چرا حتی حاضر نشدند با گفتن صوریِ دو جمله¬ی اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد ان محمدا رسول اللّه، از این عاقبت تلخ رهایی یابند؟

ایراد یازدهم: اگر تعداد مردان کشته شده را حدود ششصد نفر فرض کنیم، و ایضاً فرض کنیم که دو سوم این مردان، صاحب همسر و فرزند بوده¬اند، نهایتا تعداد اسیران این ماجرا دستکم حدود هشتصد زن و کودک خواهد بود. حال پرسش این است که سرانجامِ این صدها نفر زن و کودک چه شد؟ و تأمین نیازهای معیشتی آنان چگونه میسر شده است؟ و چرا در تاریخ هیچ نشانی از این افراد وجود ندارد؟ گفتنی است این رقم هشتصد زن و کودک، با در نظرگرفتن حداقل نفرات است وگرنه براساس منطق این قصه، می¬توان این تعداد را تا رقم هزاران نفر نیز تخمین زد.

ما یازده معضل بزرگ این داستان را برشمردیم ولو اینکه حتی وجود دو یا سه مورد از این تناقضات و گسست¬های منطقیِ عمیق نیز می¬تواند بنای کل این ماجرا را فرو بریزد.

نویسنده: عدنان فلاحی


[۱]. نک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ۱/۲۰۵ و الطبری، تاریخ الطبری، ۱/۵۵۱

[۲]. خبرواحد، به روایت یا حدیثی اطلاق می¬گردد که به درجه¬ی «تواتر» نرسیده است. این قبیل اخبار از دیدگاه اکثریت علمای مذاهب مسلمانان، مفید ظن هستند و نمی¬توانند یقین¬آور باشند. برای مطالعه¬ی تفصیلی در این مورد، به مقدمه¬ی صاحب این قلم بر این کتاب مراجعه نمایید: النّوَوی، التقریب و التیسیر فی اصول الحدیث، ترجمه¬ی سید عدنان فلاحی، صص۹ ـ۲۲٫

[۳]. ابن حجر، فتح الباری، ۸/۴۳۹

[۴]. البغدادی، الفَرق بین الفِرَق، ص۲۱۰

[۵]. مثلا نک: ابن هشام، السیره النبویه، ۱/۵۱۵ و: البخاری، صحیح البخاری، شش۳۲۶۸،۵۷۶۳ و…

[۶]. ما داناتریم به شیوه‏اى که با آن به تو گوش فرا مى‏دهند [و] هنگامى که آنان به راز مى‏نشینند، وقتى که [این‏] ستمکاران مى‏گویند: جز از مردى جادوزده پیروى نمى‏کنید * بنگر چگونه برایت مثلها زدند، پس گمراه شدند. در نتیجه نمى‏توانند، راهى [به سوى حق‏] بجویند/ترجمه¬ی مسعود انصاری

[۷]. الجصاص، احکام القرآن، ۱/۵۸،۵۹

[۸]. مى گویند: اطاعت مى کنیم ولى وقتى از پیش تو مى روند عده اى از آن ها شبانه چیزى غیر از آنچه تو گفتى مى گویند. خدا آنچه را که مى گویند مى نویسد/ترجمه¬ی بختیاری نژاد

[۹]. الطبری، تفسیر الطبری، ۸/۵۶۵

[۱۰]. و همچنین براى هر پیامبرى دشمنانى از شیاطین انس و جن قرار دادیم. براى فریب یکدیگر، سخنان آراسته القا مى‌کنند. اگر پروردگارت مى‌خواست، چنین نمى‌کردند. پس با افترایى که مى‌زنند رهایشان ساز/ترجمه¬ی آیتی

[۱۱]. البته اینکه ابن خلدون در این¬کار چه میزان موفق بود، موضوع کاملا مجزّایی است.

[۱۲]. حنفی، من النقل الی العقل، ۳/۱۹

[۱۳]. ابن هشام، السیره النبویه، ۲/۲۲۲

[۱۴]. همان، ۲/۲۳۵

[۱۵]. همان، ۲/۲۳۵،۲۳۶

[۱۶]. همان، ۲/۲۳۹

[۱۷]. همان، ۲/۲۴۰

[۱۸]. همان، ۲/۲۴۰

[۱۹]. همان، ۲/۲۴۰

[۲۰]. همان، ۲/۲۴۰،۲۴۱

[۲۱]. همان، ۲/۲۳۸

[۲۲]. نک: ابن الاثیر، اُسد الغابه فی معرفه الصحابه، ۳/۷۲۶

[۲۳]. نک: ابن حجر، الإصابه فی تمییز الصحابه، ۴/۵۲۵

[۲۴]. ابن حجر درباره¬ی عمرو بن سعدی می¬نویسد: «طبری، بَغَوی و ابن شاهین و دیگران وی را در زمره¬ی صحابه ذکر کرده¬اند… او از قلعه¬ی بنی¬قریظه خارج شد تا اینکه به مسجد پیامبر صلی اللّه علیه وسلم آمد و در همان¬جا شب را گذراند و مسلمان شد.» (ابن حجر، الاصابه فی تمییز الصحابه، ۴/۵۲۵)

[۲۵]. نک: الواقدی، المغازی، ۲/۵۰۴

[۲۶]. نک: ابن هشام، السیره النبویه، ۲/۲۳۸

[۲۷]. الواقدی، المغازی، ۲/۵۰۳

[۲۸]. نک: ابن هشام، السیره النبویه، ۲/۲۴۱

[۲۹]. همان، ۲/۵۰۳

[۳۰]. نک: الواقدی، المغازی، ۲/۵۱۸

[۳۱]. نک: ابو عبید، الاموال، ص۲۱۶

[۳۲]. نک: صادقی، پیامبر و یهود حجاز، ص۱۸۵

[۳۳]. نک: ابن هشام، السیره النبویه، ۲/۲۴۴

[۳۴]. نک: الواقدی، المغازی، ۲/۵۱۵

[۳۵]. ابن هشام، السیره النبویه، ۲/۲۴۳

ادامه دارد

نمایش بیشتر

ســــۆزی میــــحڕاب

سایت ســــۆزی میــــحڕاب در آذرماه 1392 با همت جمعی از اهل قلم خوشنام و گمنام تاسیس شد ســــۆزی میــــحڕاب بدون جنجال و در اوج عملگرایی به ترویج مبانی میانه روی می پردازد ســــۆزی میــــحڕاب با هیچ جریان و هیچ احدی درگیری ندارد ســــۆزی میــــحڕاب رسالتی جز همزیستی و دگرپذیری ندارد

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا