دیدگاه شحرور دربارهٔ حلول خداوند در آفریدههایش
نوشتههای شحرور از روی تقلید وی از آثار فلسفی پر است از این اصطلاحات، اما هنگام بررسی متوجه خواهی شد این معانی شامل هیچ مذهب فلسفی هماهنگ و جدیدی نیست و چنان است که میگویند: «آبش را گلآلود میکند تا عمیق به نظر برسد». مثلا وی در بیان موضع خود دربارهٔ مسئلهٔ حلول میگوید:
«خداوند تنها کینونت است و هرگونه شدن از وی صادر میشود نه آنکه جزئی از او باشد و این، حلول و وحدت وجود را نفی میکند و از آنجایی که صیرورت (شدن) و سیرورت (حرکت) جز با کینونت (وجود داشتن) امکان ندارد ما نمیتوانیم دربارهٔ خداوند هیچ چیزی را بفهمیم مگر از طریق این وجود».[۱]
او اینجا سعی میکند شبیه به هگل سخن بگوید، اما در حال اثبات سخن ارسطو است که هگل سعی در خارج شدن از سیطرهٔ او دارد. پس از حذف زیادهگوییها و الفاظ پر طمطراق شحرور تنها چیزی که باقی میماند اندیشهٔ «محرکی که خود حرکت نمیکند» ارسطو است… در هر صورت چیزی که اینجا برای ما مهم بود فهم موضع شحرور دربارهٔ وحدت وجود است. او در این سطور وحدت وجود را نفی کرده است، اما آیا با این سخن هماهنگ است؟
شحرور میگوید:
«روح همان عقل است که انسان به واسطهاش اشیا و حوادث را تعقل میکند… روح نمایندهٔ وجود دارای ادراک و آگاهی انسانی است و معرفت و قانونگذاری همه نتیجهٔ روح است و مستقیما از سوی خداوند آمده است».[۲]
اما معنی اینکه مستقیما از سوی خداوند آمده چیست؟
او این سخن را چنین شرح میدهد: «روح یعنی از بین بردن تناقض و ربط بین مجرد که سبب معرفت و قانونگذاری و سبب خلافت است که مستقیما از سوی خداوند است، زیرا از صفات خداوند است»،[۳] و این یعنی روح انسانی از صفات پروردگار عزوجل است. شحرور ادامه داده و میگوید:
«نباید فراموش کنیم که انسان خلیفهٔ خدا در زمین است و در انسان ـ نه دیگر موجودات زنده ـ چیزی از ذات خداوندی موجود است که همان روح است، و به این ترتیب او خلیفهٔ خداوند در زمین شده و معرفت کسب کرده و قادر به شناخت و قانونگذاری شده است».[۴]
در نتیجه نزد شحرور، انسان چیزی از ذات خداوند را در خود دارد و این دقیقا همان حلولی است که وی نفیاش کرده بود! به این مفهوم انسان به نوعی خداست. این شخص که میگوید: «صدای عقل همیشه باید بر صدای جهل برتری داشته باشد»،[۵] اینجا چه چیز برای عقل باقی گذاشته است که معتقد است در انسانی چیزی از ذات خداوند است؟ و آیا راه فراری دارد جز آنکه سخنی همانند نصرانیان بگوید که دربارهٔ تجسید میگویند: «این اسراری است که عقل بشری توانایی درکش را ندارد»[۶]!
بر همین اساس شحرور بر این پافشاری میکند که «امری مشترک میان خداوند و انسان وجود دارد که همان روح است»،[۷] برای همین ابایی ندارد که بگوید: «خداوند ـ بر حسب قرآن ـ ذات خود را با دمیدن روح اثبات کرده و خود را به شکل مجازی در انسان دیده است».[۸]
او همانند شخصی درمانده دربارهٔ خداوند عزوجل سخن میگوید که معتاد برنامههای موفقیت و توسعهٔ انسانی است و پس از آنکه موفقیتی به دست آورده دربارهاش چنین حکم میکند که «خودش را اثبات کرده است!» و تازه این را بر اساس قرآن فهمیده است! انگار نه انگار که این شخص دارد دربارهٔ پروردگاری سخن میگوید که فرموده است:
{يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ} [فاطر: ۱۵]
(ای مردم شما به الله نیازمندید و الله است که بینیاز ستوده شده است).
شحرور به همین حد ـ که آن را مجازی میداند ـ اکتفا نکرده بلکه میگوید: «انسان که به معنای مجازی همان خدای کوچک است».[۹]
دیگر چه چیزی را برای خداسازی انسان باقی گذاشته است؟ او که ادعا کرد چیزی از ذات خداوند ـ یعنی همان روح مشترک میان خدا و بشر ـ در انسان است. همهٔ اینها برای این بود که بگوید: ببینید، ما از حتمیت ماده خارج شدیم و آزادی انسان را بر یک اساس بنا نهادیم که اشتراک با خداوند در یکی از صفات اوست!
این صفت همان صفتی است که مسئول قانونگذاری است، در نتیجه هر قانونی که بشر بگذارد در حقیقت تشریع الهی است! مگر بشر با خداوند در صفات او شریک نبود؟! یا به عبارت خود شحرور، بخشی از ذات خداوند! این سخن چه تفاوتی با «حجت زندیقان نصرانی داشت که ادعا کردند روحی که در عیسی دمیده شد از روح الله و ذات او بود پس هرگاه بخواهد فرمانی دهد وارد یکی از مخلوقاتش میشود و بر زبان خلق خود سخن میگوید و هر چه بخواهد امر و نهی میکند و این روحی است که از دیدگان پنهان است»،[۱۰] البته او روح را بنابر این معنی با همهٔ بشر مشترک میداند نه آنکه خاص عیسی بن مریم یا برخی از انسانها باشد.
چیزی که شحرور آن را یک حل فلسفی برای مشکل حتمیت ماده دانسته تا آزادی اراده را به واسطهٔ آن نجات دهد وی را به راهی کشانده که به شدیدترین نمونههای جبرگرایی ختم میشود، زیرا اگر صفتی از صفات خداوند ـ که مسئول قانونگذاری انسان است ـ در انسان وجود داشته باشد، این یعنی انسان نیست که قانون میگذارد بلکه خداوند این را از خلال انسان انجام میدهد، بنابراین همانطور که روح از صفات خداوند است هر چه از آن صادر شود نیز از خداوند صادر شده و بر این اساس، همهٔ قوانین ـ هر چه ظالمانه باشد و حقوق خلق را زیر پا بگذارد ـ تشریعاتی الهی است. کدام جبرگرایی بدتر از این؟ در این صورت اگر خداوند با صفتی که در انسان حلول یافته از خلال او عمل میکند، مسئولیت اخلاقی انسان چه خواهد شد؟
این همان چیزی است که جبرگرایان گفتهاند: «نفی فعل به شکل حقیقی از بنده و نسبت دادن آن به خداوند»،[۱۱] و چنانکه بزرگ جبرگرایان، جّهم بن صَفوان میگوید: «هیچکس در حقیقت فعلی انجام نمیدهد، مگر خداوند».[۱۲]
اگر ارادهٔ بشر سرچشمه گرفته از روح انسان است که بر حسب سخن شحرور صفتی از صفات پروردگار و بخشی از ذات اوست، چه معنی میدهد که خداوند او را امر و نهی کند؟ در این صورت خداوند صفتی از صفات خود و بخشی از ذات خودش را امر و نهی کرده است! مگر این چیزی است جز سخن حلاج که گفت:
ألقاه في الیَمّ مَکتوفا وقاله له، إياك إیاك أن تَبتَلّ بالماء[۱۳]
(او را در دست بسته در دریا انداخت و گفت: نکند خیس شوی!)
این همان عقیدهای است که شحرور قصد دارد به واسطهاش باور مسلمانان را اصلاح کند، یعنی معتقد شوند که وجود خداوند دلیلی ندارد و ایمان یک موضع علمی نیست و در وجود خداوند شک آورند و در همین حین باید باور کنند که کتابهای شحرور بر اساس قواعد علمی بنا شده است!
اینکه معتقد باشند خداوند جزئیات حادث شده و غیب را نمیداند مگر بر وجه احتمال و او آنچه رخ خواهد داد را ننوشته و مقدر نکرده و بلکه باور کنند چیزی از ذات خداوند و صفتی از صفات او در بشر موجود است و خداوند با خلق انسان ذات خود را اثبات کرده است و همهٔ وجود، کلمات خداوند است و وجود خارجی همان وجود الهی است!
از او پرسیده میشود: پس چگونه به خداوند که ادعا کردی مسئلهای مُسَلَم و بدون دلیل است ایمان داری و او را به دعا فرا میخوانی حال آنکه ادعا میکنی او از جزئیات حوادث بیاطلاع است و تنها به شکل احتمالات از آن آگاه است و چگونه مدعی هستی که او خالق است حال آنکه در جهانی که آفریدهٔ اوست چیزهایی است که نمیداند و نخواسته و بلکه در خود آفریدهاش (انسان) بخشی از ذات اوست!
این شخص که مدعی شده فقها در الوهیت خداوند شریک شدهاند[۱۴] کاملا خودش را فراموش کرده که مدعی است بخشی از ذات خداوند و صفتی از صفات او در بشر موجود است! او که بر دیگران افترا میبندد و میگوید: «منظومهٔ تراث در کتب فقه، پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ را شریک خداوند در الوهیت قرار داده است»[۱۵] سخن خودش را فراموش کرده که میگوید: «امر مشترکی میان خداوند و انسان وجود دارد که همان روح است»،[۱۶] یعنی او اینجا اعتراف میکند که انسان در امری مشترک یعنی روح شریک خداوند است و این روح بخشی از ذات پروردگار است! بنابراین بشر در ذات الله با او شریکاند زیرا «انسان به سبب وجود امری مشترک میان الله و انسان که همان روح است صاحب ارادهٔ آزاد است»[۱۷] سپس چشمان خود را به دیگران میدوزد و میگوید: «فقها به خداوند سخن [دروغ] نسبت میدهند»![۱۸]
در این مجال نیازی نمیبینم که به تفصیل و بیان تناقض عقیدهٔ حلول با عقاید اسلام بپردازم و برای آنکه شحرور نگوید این سخن برای او الزامآور نیست و او برایش تاویل دارد یا آنطور که ادعا میکند به خوانشی معاصر از نص پرداخته، به سخنان خود او دربارهٔ دیگران باز میگردیم، چرا که هرکس را بر اساس قانون خودش محاکمه کنند به او ظلم نشده. شحرور تحت عنوان «شرک تجسید بخشودنی نیست» میگوید:
«به قرآن حکیم بازگشتیم تا ببینیم واقعا دربارهٔ نوعی از انواع شرک سخن میگوید که به تعبیر دقیق همان شرک تجسید است یعنی دادن بُعدی زمانی و مکانی و مادی مشخص به خداوند».[۱۹]
آیا منظور او سخن کسانی نیست که میگویند: «در انسان… چیزی از ذات الله موجود است؟»[۲۰]
از این دو حالت خارج نیست که وی یا محتوای ذهنش را بدون آنکه معنایش را بداند به روی کاغذ میریزد، برای همین هر بار دچار تناقض میشود و یکجا دقیقا سخنی میگوید که جایی دیگر نقضش میکند، یا در حد مستی شیفتهٔ خود شده که احساس میکند نیاز به بازبینی سخنانش ـ حتی از سوی خودش ـ نیست، آنگاه بر سر دیگران فریاد میکشد که دچار تناقضاند و به ناحق سخنانی را به خداوند نسبت میدهند.
کار او را نمیتوان اجتهاد نامید؛ زیرا اجتهاد میان رای صحیح و خطا در جریان است نه میان کفر و ایمان، تا وی سخنی را در ابتدا کفر بداند و بعدا از آن طرفداری کند و سپس گفته شود که این قرائتی جدید و خوانشی معاصر است، حال آنکه چیزی نیست جز نفرینِ تلفیق.
حال اگر وضعیت او دربارهٔ عقاید چنین است، در دیگر امور چه حال و روزی دارد؟ و اگر این سخنش دربارهٔ ایمان به خداوند و صفات اوست، در دیگر ارکان ایمان چه وضعیتی دارد؟
یوسف سمرین ـ ترجمه: احمد معینی
[۱] نحو أصول جدیدة للفقه الإسلامي (۳۸).
[۲] تجفیف منابع الإرهاب (۵۴).
[۳] الکتاب والقرآن (۳۷۹).
[۴] همان (۳۹۰).
[۵] الإسلام والإنسان (۱۳).
[۶] علم اللاهوت، بحسب معتقد الکنیسة القبطیة الأرتوذکسیة، میخائیل مینا، تقدیم: یوساب الثاني، مطبعة الأمانة ـ مصر، الطبعة الرابعة ۱۶۶۴ ش ـ ۱۹۴۸ م، (۱/ ۳۰۵).
[۷] الکتاب والقرآن (۳۹۰).
[۸] القصص القرآني (۱/ ۲۹۲).
[۹] همان (۲۹۲).
[۱۰] الرد علی الجهمیة والزنادقة فیما شکوا فیه من متشابه القرآن وتأولوه علی غیر تأویله، أحمد بن حنبل، تحقیق: صبری بن سلامة شاهين، دار الثبات للنشر والتوزیع، الطبعة الأولی: ۱۴۲۴ ه ـ ۲۰۰۳ م، (۹۵).
[۱۱] الملل والنحل، محمد بن عبدالکریم الشهرستانی، صححه: أحمد فهمی محمد، دار الکتب العلمیة، بیروت ـ لبنان، الطبعة الثانیة: ۱۹۹۲ م، (۱/ ۷۲).
[۱۲] مقالات الإسلامیین واختلاف المُصلین، أبو الحسن الأشعري، تحقیق: محمد محیي الدين عبدالحمید، المکتبة العصرية، صیدا ـ بیروت، ۱۴۱۱ ه ـ ۱۹۹۰ م، (۱/ ۳۳۸).
[۱۳] الحلاج، الأعمال الکاملة، جمع: قاسم محمد عباس، دار ریاض الریس، الطبعة الأولی: ۲۰۰۲ م، (۲۸۸).
[۱۴] نگا: الدین والسلطة، (۱۸۷).
[۱۵] أم الکتاب، (۲۵۵).
[۱۶] الکتاب والقرآن (۳۹۰).
[۱۷] القصص القرآني (۱/ ۱۵۵).
[۱۸] أم الکتاب (۱۵۵).
[۱۹] الإسلام والإیمان منظومة القِیَم، محمد شحرور، الأهالي للنشر والتوزیع، دمشق ـ سوریة، الطبعة الآولی: ۱۹۹۸ م، (۳۵۱).
[۲۰] الکتاب والقرآن (۳۹۰).