
نویسنده: عصام تلیمه
برگردان: سلیمان قادری
اسلام دینی است واقعی که در خیال نمیگنجند بلکه با قانونگذاری خود، سرشت و نهاد آدمی و تفاوت انسان را مراعات و در نظر میگیرد و برای دستیابی به امنیت و ثبات اجتماعی در خانواده و محبت و مهربانی، ازدواج را وضع نموده است؛ باری تعالی در آیه ٢١ سوره مبارکه روم میفرماید:
(وَمِنۡ ءَایَـٰتِهِۦۤ أَنۡ خَلَقَ لَكُم مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ أَزۡوَ ٰجࣰا لِّتَسۡكُنُوۤا۟ إِلَیۡهَا وَجَعَلَ بَیۡنَكُم مَّوَدَّةࣰ وَرَحۡمَةًۚ إِنَّ فِی ذَ ٰلِكَ لَـَٔایَـٰتࣲ لِّقَوۡمࣲ یَتَفَكَّرُونَ)
«و یکی از نشانههای (دالّ بر قدرت و عظمت) خدا این است که از جنس خودتان همسرانی را برای شما آفرید تا در کنار آنان (در پرتو جاذبه و کشش قلبی) بیارامید، و در میان شما و ایشان مهر و محبّت انداخت (و هر یک را شیفته و دلباختهی دیگری ساخت، تا با آرامش و آسایش، مایهی شکوفائی و پرورش شخصیّت همدیگر شوید، و پیوند زندگی انسانها و تعادل جسمانی و روحانی آنها برقرار و محفوظ باشد). مسلّماً در این (امور) نشانهها و دلائلی (بر عظمت و قدرت خدا) است برای افرادی که (دربارهی پدیدههای جهان و آفریدههای یزدان) میاندیشند».
با این حال، زندگی با یک سبک و اسلوب پیش نمیرود و روزگار به یکسانی نخواهد گذشت و همچنین استعدادها، غرایز و اشخاص با هم متفاوت هستند لذا برخی آدمها سازگاری و همزیستی بیشتر و بهتری با هم داشته و برخی نیز یا به علت ناسازگاری و یا بدلیل تفاوت سلیقه و استعداد نمیتوانند با هم زندگی کنند
به گونهای که چنان کراهت و نفرتی ایجاد میشود که ادامه زندگی مشترک را در یک خانواده، دشوار و غیر ممکن میکند؛ لذا اسلام به خاطر ملاحظه سرشت و خلق و خوی انسانها، طلاق را که پایان پذیر آن پیمان محکم بین زن و شوهر است، بنیان نهاده است زيرا زندگی مشترک بازیچه نیست که هر روزِ آن با آشوب و دعوا سپری شود و نباید از دو حالت خارج باشد؛ معاشرت به گونه شایسته و یا رها کردن با نیکی…
طلاق در همه حالات شر و بد نیست بلکه در بسیاری اوقات درمانی برای بیماری غیر قابل درمان و پایان دهنده مشکلاتی است که راه حل دیگری جز طلاق برای آنها، سخت و دشوار است و ممکن است آسایش هر دو طرف در طلاق نهفته باشد و همچنین فرصتی باشد تا خوشبختی خویشتن را در جستجوی شخص دیگری که خداوند ادامه مسیر زندگی را در آن قرار داده، بجویند.
باری تعالی در بخش آخر آیه ١٩ سوره نساء میفرماید:
(وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ ۚ فَإِن كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَىٰ أَن تَكْرَهُوا شَيْئًا وَيَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْرًا كَثِيرًا)
«و با زنان خود به طور شایسته (در گفتار و در کردار) معاشرت کنید، و اگر هم از آنان (به جهاتی) کراهت داشتید (شتاب نکنید و زود تصمیم به جدائی نگیرید) زیرا که چه بسا از چیزی بدتان بیاید و خداوند در آن خیر و خوبی فراوانی قرار بدهد».
پس طلاق آخرین مرحله برای درمان اختلافات و ناسازگاری بین زن و مرد است همچنانکه در ضرب المثل آمده: «آخر الداء الکی» یعنی آخرین مرحله درمان، داغ کردن و سوزاندن جای زخم است که در اینجا بدین معنی است که طلاق پس از ارایه همه راهحلهای دیگری است که ممکن بود راه چاره باشند و در هنگامی که تمامی راهکارها و تلاشها راه به جایی نمیبرند، طلاق امری معقول و ناگزير خواهد بود.
اما اسلام طلاق را برای هنگامِ عدم تفاهم و غیر ممکن بودن زندگی مشترک، وضع نموده است و همانطور که تصمیم ازدواج را با درنگ و محتاطانه و تنظیم دوره خواستگاری برای آشنایی با همدیگر مقرر نموده تا در کمال بردباری پیوندشان را به سرانجام برسانند، همچنین تصميم به طلاق و جدایی نیز با توجه به حساسیت بیشتر آن، همان شرایط را میطلبد و از آنجا که خداوند از آن به “پیمان محکم” تعبیر نموده است، نقض این پیمان محکم، نیازمند همان ساز و کار است که هنگام پیوند آن به کار بسته شده و نبایستی با تصمیماتی عجولانه و بدون فکر و کلماتی گذرا از هم گسسته شود.
بنابراین کسی که در کتابهای مذاهب فقهی میاندیشد، تعجب میکند که این همه سختگیری در امر ازدواج آمده اما این سختگیری در مورد طلاق وجود ندارد! برای مثال وجود ولی، شهود و اعلان (علنی کردن ازدواج) در عقد ازدواج شرط بوده در حالی که بسیاری از اساتید، مشایخ و مفتیها در هنگام تنفیذ طلاق، سهلانگاری نموده و در نتیجه با نرمی و ملایمت و بدون دقت و احتیاط آن را واقع میگردانند و همچون عقد ازدواج احتیاط بخرج نمیدهند…!
فقیه بزرگ ابن حزم چقدر زیبا فرمودند: « اخلاق و تقوا ایجاب میکنند که قاضی و مفتی، قضاوت و فتوا به جدایی هیچ زنی صادر نکنند که عقد نکاح آن با کتاب خدا و سنت رسول اللّه بسته شده اما برای طلاق آن به غیر قرآن و سنت صحیح پناه ببرند.
بیشتر فتاوایی که حکم به طلاق و جدایی میکنند، نصوص قاطعی از قرآن و سنت صحیح در آن دیده نمیشود و متأسفانه کانون خانواده مسلمان را اجتهاداتی از هم میپاشد که پشتوانهای از نصوص صریح ندارند که البته ضرورت دارد که بازنگری و بررسی جدی برای این فتاوا صورت گیرد.
مسئله بسیار مهم آن است که اشخاص مرتبط با این گونه فتاوی، حتی گذراندن هیچ دوره مشاوره خانواده و روانشناسی را نیز شایسته خویش نمیدانند! در حالی که مسئله بسیار مهمی مانند طلاق، نیازمند گذارندن چنین دورهها و اطلاعاتی در این زمینه است که گذراندن آنها لازم و ضروری است. ما فقهای بزرگ گذشته را میبینیم که فقه اسلامی، روانشناسی و فلسفه را با هم تلفیق میکردند؛ برای نمونه امام ابو حامد غزالی فقیه بزرگ شافعی، اصولگرایی یکه تاز و فیلسوفِ فیلسوفان و همچنین ابن رشد شیخ مالکیه که در زمان خودش فیلسوف بزرگی نیز بود، توجه زیادی به مطالعه روان انسان نمودهاند، همان چیزی که فقیهان و مفتیان برای پاسخ سؤالاتی در مورد مسائلی اجتماعی همچون ازدواج و طلاق، به شدت به آن نیاز دارند زیرا گاهی اوقات، بسیاری از پرسشهای مردم، سؤالی را در بر نمیگیرد بلکه بایستی طوری فضا را برای مراجعین تلطیف کرد که به راحتی بتوانند آنچه را در دل دارند، مطرح نمایند. بنابراین مفتیانی که در مبحث طلاق فتوا میدهند، نیازمند سعه صدر بیشتر هستند.
نظر ما در مورد فتواهایی که در مورد طلاق داده میشود، آن است که به خوبی حرفهای طرفین را گوش داد زیرا برخی از مردم سؤالات بسیار کوتاهی را مطرح میکنند که این امکان وجود ندارد که به همانند آنها به طور اختصار به آنها پاسخ داد؛ برای مثال یکی سؤال میکند و میگوید: به همسرم گفتهام، شما را طلاق دادم… اما مفتی و شیخ به لحاظ شرایط موضوع و روانشناختی دو طرف (همسران) از او در مورد بسیاری از مسائل پیرامون موضوع، سؤال نمیکند! در حالی که فقه اسلامی در همه موضوعات قانونگذاری از جمله معاملات و… آن را مراعات نموده و از سؤال کننده تفصیل و توضیح بیشتری را میخواهد و نصوص مشهور و شایعی در اين زمينه بویژه در مورد زنان که در فقه اسلامی فصل جداگانهای مانند حیض و نفاس و… به آنها اختصاص یافته، آمده است پس چطور در مورد بخش مهمی از زندگی زن مانند ازدواج و طلاق، این تفصیل و توضیح مراعات نمیشود!!!؟
مردی پیش پیامبر صلی الله علیه و سلم آمده و به جرم زنا اعتراف میکند! پیامبر با تمام جزئیات از وی میپرسد و میگوید: شاید او را بوسیدهای؟ سپس از اطرافیانش پرس و جو میکند: آیا او دیوانه است؟ بدین ترتیب پیامبر میخواهد او را به تمام معنا بشناسد تا به ناحق در حق او قضاوت نکند، او همچنین تمام دلایل روانشناختی و اجتماعی را واکاوی میکند، سپس طبق این حالت، فتوا میدهد.
قوانین اسلامی بین موقعیتهای مردم، بین اطمینان خاطر و اضطراب، حالت آرامش و تنش، بین سلامتی و بیماری ، بین جنگ و صلح تمایز قائل است، زیرا فقه جنگ و صلح تفاوت دارد و عبادت در هنگام جنگ غیر از پرستش در زمان صلح است، درست همانطور که حدود اسلامی در زمان جنگ اجرا نمیشوند و همچنین طلاق نیز به دور از شرایط و احوال پیرامون شخص، نباید مورد بحث قرار بگیرد…
لذا ضروريست که بار دیگر مبحث طلاق به ویژه موارد همیشگی و تکراری در زندگی همسران، مطرح و مورد ارزیابی و اجتهاد قرار بگیرد.
مواردی مانند: آیا هر گونه لفظِ طلاقی که مرد بر زبان جاری میسازد، طلاق به حساب میآید؟
آیا وضعیت روانی هیچ تاثیری در باطل شدن و یا وقوع طلاق دارد؟
عصبانیت تا چه میزانی میتواند در عدم وقوع طلاق، مؤثر باشد؟
آیا اسلام وضعیت روانی زن را در طلاق مراعات میکند یا خیر؟
آیا طلاق در حالت حیض و نفاس صحیح است یا خیر؟
آیا هر گونه طلاقِ کلامی و شفاهی واقع میگردد یا حضور شاهد و ثبت و مستند نمودن آن لازم است؟
اکنون پاسخ و ریشهیابی برخی از این سؤالات…
طلاق بدون شاهد واقع نمیگردد!
َذهنیت و فهم برخی از مشایخ، عالمان و روحانیون، مانع بزرگی برای حل مشکل طلاق بشمار میآید لذا فقیه و مفتی بایستی دایره و افق فقهی خویش را گسترش دهد تا بر تمام دیدگاهها و ادله فقهی به ویژه در مبحث مهم و حساحسی مانند طلاق که متأسفانه روز به روز در حال گسترش است، آگاه و مطلع شود.
مهمترین رکنی که در طلاق مورد توجه کمتر کسی قرار گرفته و آن را شرط نمیدانند و در فتواها به آن تکیه نمیشود، وجود شاهد در هنگام طلاق است! بسیار مشاهده شده که به محض جاری شدن لفظ طلاق بر زبان مردی، زوجین را از هم جدا نموده و در نتیجه تنها با یک کلمه بنیان خانواده از هم میپاشد! در حالی که همه میدانند که اسلام در هنگام ازدواج، وجود شهود را لازم میداند؛ بنابراين هنگامی که محرمیّتِ زوجین، الفاظ، ارکان، شرایط و شهود را میطلبد، به همانگونه از همدیگر حرام نخواهند شد مگر با همان شروط و ارکانی که در هنگام عقد واجب شمرده شدهاند؛ چطور میتوانیم که این “پیمان محکم” را که با کلماتی بدون قصد و هدف و در هنگام عصبانیت و بدون شاهد گفته شده، از هم بپاشیم! در حالی که با شرایط بسیار دقیق، محکم و استوار گردیده است…
هنگامی که ازدواج عرفی که در دانشگاهها بین برخی از دانشجویان بدون شاهد و ثبت ازدواج صورت میگیرد، انکار و به تحریم آن فتوا میهند، چگونه در همان چیز یعنی در مبحث طلاق تناقض گویی میکنیم! و به چیزی که غیر موثق و دارای شرایط نبوده، اعتراف میکنیم!
باری تعالی در قرآن کریم در سوره طلاق آیه ٢ به موضوع طلاق و رجعت پرداخته و میفرماید:
(فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فَارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَأَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ وَأَقِيمُوا الشَّهَادَةَ لِلَّهِ ذَلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا)
«و هنگامی که مدّت عِدّهی آنان نزدیک به پایان آمد، یا ایشان را به طرز شایستهای نگاه دارید، و یا به طرز شایستهای از ایشان جدا شوید، و بر (نگاهداری و یا جدائی) آنان دو مرد عادل از میان خودتان گواه کنید، (تا اگر در آینده اختلافی روی دهد، هیچ یک از شوهر و همسر نتوانند واقعیّت را انکار کنند) و گواهی دادن را برای خدا اداء کنید (و انگیزهی شهادت محض رضای خدا باشد، و از هیچ کدام جانبداری ننمائید). این (احکام) چیزی است که کسی بدان پند و اندرز میگردد که به خدا و روز آخرت ایمان داشته باشد. هر کس هم از خدا بترسد و پرهیزگاری کند، خدا راه نجات (از هر تنگنائی) را برای او فراهم میسازد».
این آیه مبارکه که به جدایی همسران میپردازد، امر مهمی را بیان میکند و آن این است که مرد را بین حسن معاشرت و جدایی به نیکویی، مختار میکند و هنگام جدایی نیز دو شاهد عادل را میطلبد و خداوند نیز از شاهدان میخواهد که شهادت را محض رضای خدا ادا نمایند که این مطلب اهمیت شهادت را در این موضوع بیان میکند.
علامه محمد طاهر ابن عاشور میگوید:
ظاهر صیغه امرِ (وَأَشْهِدُوا) در این آیه بيانگر آن است که گواه گرفتن هنگام رجوع (بازگراندن) همسر و نیز در موقع اجرای صیغه طلاق، بر زوجها واجب است زیرا وجود گواه از بروز برخی فاجعهها پیشگیری میکند؛ این قول از برخی اصحاب، تابعین، امامان مذاهب و… مانند: ابن عباسی، یحیی بن بکیر مالکی، شافعی و احمد بن حنبل در یکی از قولهایشان و همچنین عمران بن حصین، طاووس، ابراهیم، ابی قلابه و عطاء روایت شده است.
رأی و دیدگاه فقیه بزرگی مانند ابن حزم ظاهری هم بر وجوب شهادت در طلاق و رجعت است و میگوید:
خداوند در آیه دوم سوره طلاق، رجعت و طلاق و شهادت را با هم جمع و پیوند داده است لذا جایز نیست که يکی را از دیگری جدا کرد و هر کسی که همسرش را طلاق و یا او را رجوع میدهد اما شاهد نمیگیرد، از حدود و قانون خدا تجاوز نموده است.
شیخ محمد ابو زهره نیز که شرطِ وجود شاهد در طلاق را ترجیح میدهد، میگوید: اگر در مصر حق انتخاب به ما میدادند، بدون شک این دیدگاه را انتخاب میکردیم که شهادت دو مرد عادل را در طلاق شرط میداند تا بدین گونه زوجین امکان رجوع داشته و دایره فراق و جدایی تنگتر شود؛ خیلی اوقات شوهر طعمه و اسیر نفسش شده و امکان اثبات طلاق دشوار شده و در نتیجه اختلاف نظر پیش آمده و شوهری که هیچگونه تعهدی دینی ندارد، آن را انکار میکند در حالی زن به بطور قطع میداند که چه الفاظ و کلماتی بر زبان رانده اما نمیتواند آن را اثبات کند و از لحاظ روانی بشدت آسیب دیده و احساس گناهی به وی دست میدهد که توانایی خروج از آن برایش سخت خواهد بود.
برخی اندیشمندان بزرگِ معاصر نیز مانند محمد جمال الدین قاسمی، علامه مشهور تونسی محمد طاهر ابن عاشور، قاضی احمد شاکر، محمد ابو زهره، شیخ علی خفیف، دکتر محمد یوسف موسی، دکتر عبدالرحمن صابونی در پایان نامه دکتری که در دانشگاه الازهر از آن دفاع نمود، دکتر محمد سلام مدکور، علامه محمد فرج سنهوری و… شهادت در طلاق را شرط میدانند.
مزایای عمل به این دیدگاه:
١- کاهش چشمگیر آمار طلاق.
٢- هماهنگی با روح دین که بر حفظ حقوق تأکید دارد؛ همانطور که فقها حضور شهود را در عقد ازدواج لازم میدانند، حضور شهود در طلاق نیز مهم و حتی از اولویت بیشتری نیز برخوردار است.
٣- فرصت دادن به شوهر تا خودش را مورد بررسی قرار داده و بر اساس تفکر و دوراندیشی کامل، تصمیمگیری کند.
۴- ایجاد زمینه مناسب برای شاهدان تا نقشی اصلاحی در بین همسران قبل از آنکه به صورت رسمی از هم طلاق بگیرند، ایفا کنند.
خلاصه، آنچیزی که به آن باور داریم این است که
همچنان که ازدواج بدون شاهد درست نیست طلاق نیز همان گونه است.
طلاق در حال خشم واقع نمیشود!
زندگی مشترک خالی از مشکلات و مسائل ناراحت کننده نیست و گاهی اوقات بحث و مشاجره میان همسران چنان سخت میشود که عصبانیتِ غیر قابل کنترلی را بههمراه دارد و در بیشتر مواردِ طلاق، هنگام پرسش از علت ماجرا، این جملات را میشنوی: بگو مگویی بین ما روی داد و هر دو عصبانی شدیم؛ مثلا زن میگوید: اگر مرد بودی مرا طلاق میدادی… مرد هم بیشتر عصبانی شده و میگوید: تورا طلاق دادم..!؟
الفاظ و کلمات طلاق بدین ترتیب و در چنین حالاتی گفته میشود و کسی که در این موضوع اندیشه کند، میفهمد که علت بیشتر موارد طلاق، عصبانیت است پس آیا در چنین حالات خشمناکی، طلاق واقع میشود؟!
نگاه اسلام به انسان در هنگام عصبانیت مبنی بر مراعات اوست زیرا عصبانیت انسان را از ماهیت اصلی و تعادل در تصمیمات خارج میکند لذا خشم و عصبانیت همیشه در قرآن و سنت نکوهش شده و در بیشتر احکام اسلامی موجب رفع حرج بوده و اسباب تخفیف حکم را فراهم مینماید و فقها نیز در این زمینه اختلاف دارند که آیا طلاق در حالت خشم واقع میشود یا خیر؟ و آیا در چه حالاتی از عصبانیت، طلاق واقع نمیشود؟ آیا ضروری است که عصبانیت، شدید باشد تا طلاق واقع شود؟
آنچه را که در این مورد به آن معتقدیم، چه عصبانیت شدید و چه عصبانیتی که انسان پس از آرام شدن، از آن پشتیبان میشود، این است که طلاق در حالت خشم مطلقاً واقع نمیشود! زیرا دلایل معتبری از قرآن و سنت نبوی این دیدگاه را تأیید میکنند.
آیاتی که این دیدگاه را تأیید میکنند:
١- آیه ١١ سوره مبارکه یونس
(وَلَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجَالَهُم بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ ۖ فَنَذَرُ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ)
«اگر خداوند در رساندن شرّها و بلاهائی شتاب ورزد که مردمان (در حالت خشم و غضب و یا حماقت و جهالت) در طلب آنها شتاب مینمایند، همچنان که (برابر سرشت انسانی خود) در فراچنگ آوردن خیرها و نعمتها شتاب میورزند، عمر (همگی انسانها به پایان میرسد و اثری از) آنان باقی نمیماند (و اختیار که پایهی تکلیف و وجه امتیاز انسان از حیوان است، از میان میرود، و اطاعت جنبهی اضطراری پیدا میکند). امّا ما افرادی را که معتقد به ملاقات ما (در قیامت) نیستند، به حال خود رها میسازیم (و در مجازاتشان عجله نمیکنیم و بلکه در دنیا بدیشان مهلت میدهیم) تا در سرکشی و نافرمانی خود (بلولند و) سرگردان شوند (و حق را از باطل، و راه را از چاه باز نشناسند)».
این آیه به خوبی روشن میسازد که انسان هنگام خشم و غضب، از روی عجله و شتاب، شر و بدی را برای خود رقم میزند و حتی گاهی دعای شر بر خود و فرزندانش میخواند که اگر خداوند چنین دعاهایی را در آن چنین حالاتی اجابه کند، انسان و بلکه تمام دنیا هلاک و نابود میگشت! اما همچنانکه خداوند دعاهای مردم را در هنگام عصبانیت، نمیپذیرد، طلاق نیز در حالت عصبانیت واقع نمیشود.
٢- یکی از دلایل قوی بر این دیدگاه، آیه ٢٢٧ سوره بقره است:
(وَإِنْ عَزَمُوا الطَّلَاقَ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ)
«و اگر تصمیم بر جدائی گرفتند، چه خداوند شنوا و دانا است.
طلاق نیازمند عزم و اراده زوجین است و تنها یاد و خاطره و لحظهای زودگذر در هنگام بحث و مشاجره تندِ زوجین نیست و کسی که اندکی در واژه (عَزَمُوا) اندیشه کند به خوبی میفهمد که عزم، پس از تفکری طولانی و تأنی و درنگی شدید میآید و نمیتواند برآیند لحظه خشمناکی باشد. اگر واژه عزم را در قرآن و فرهنگ و زبان عربی دنبال کنیم، درمییابیم که «عزم» بر صبر زیاد دلالت میکند و از این روی است که خداوند پیامبران صابر را «اولو العزم» نام میبرد.
٣- آیه ٢٢۵ سوره بقره:
(لَّا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلَٰكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ)
«خداوند شما را به خاطر سوگندهائی که بدون توجّه یاد میکنید (و از روی عادت، نه از روی قصد و نیّت از دهان میپرد) مؤاخذه نخواهد کرد (و کفّاره یا عقاب بر آن مترتّب نیست) ولیکن شما را در برابر آنچه دلهایتان کسب کرده است (و از روی اراده و اختیار بوده است) مؤاخذه میکند (و کفّاره یا عقاب بر آن مترتّب است)»
این عباس میگوید: سوگند لغو سوگندی است که در حال عصبانیت خورده شود.
ابن القیم میگوید: خداوند آنچه را که از طریق دل بدست آمده (كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ) علت مؤاخذه و بازخواست قرار داده و کسب قلب نیز آن است که از روی قصد و اراده باشد پس کسی که سخنی غیر ارادی و بدون اختیار در حال خشم و مستی و… بر زبانش جاری شد، کسب قلب او به شمار نیامده و احکام و بازخواستی نیز برایش متصور نیست.
احادیثی که این دیدگاه را تأیید میکنند:
١- از جمله احادیثی که نشان میدهد طلاق در حال عصبانیت واقع نمیشود این فرموده پیامبر خداست که ابن ماجه و امام احمد آن را از مادر مؤمنان عایشه رضیاللهعنها روایت میکنند که رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمودند: (لَا طَلَاقَ وَلَا عَتَاقَ فِي إِغْلَاقٍ) «طلاق دادن و آزاد کردن در حالت اغلاق ( و عدم کنترل نفس) درست نیست» عالمان زیادی “اغلاق” را به خشم و عصبانیت تفسیر کردهاند.
٢- در حدیث دیگری که در بیشتر صحاح به اختلاف اندکی روایت شده است پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم میفرماید: (لا يَقضِيَنَّ حَكَمٌ بَينَ إِثنَينِ وَ هُوَ غَضبان)
«قاضی نباید در هنگام عصبانیت، بین دو نفر قضاوت کند»
این حدیث نیز روشن میکند که عصبانیت در داوری و تصمیمِ قاضی تأثیر فراوانی دارد لذا از قضاوت در این حالت نهی میکند و داوری در هنگام خشم را از اعتبار ساقط و به حساب نمیآورد و هنگامی که این سخنان را حوزه داوری در زمینه معاملات مالی و غیره اعمال کنیم، اجرا و اعمال آن در زمینه طلاق از اولویت بیشتری برخوردار است.
اگر فرد عصبانی حرفهای میزند که ناخواسته بر زبانش جاری شده و در واقع مفهوم آن را در نظر نداشته، بمانند کسی میمانند که در زیر فشار و با اجبار به کاری تن داده و یا مانند کسی که با اختیار خود چیزهایی میگوید اما اصلاً مفهوم آن مورد نظرش نبوده است.
ابن القیم بر آن است که عصبانی همان حکم اکراه را دارد و اکراه در اسلام، چیزی را بر فرد مجبور شده ثابت نمیکند زیرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در حدیثی که ابن ماحه و بیهقی به روایت ابن عباس آن را روایت میکنند، فرمودند: (رفع عن أمتي الخطأ، والنسيان، وما استكرهوا عليه) «خطا، فراموشی و اکراه از امت من برداشته شده و هیچ محاسبهای بر سر این سه مورد وجود نخواهد داشت».
ابن عباس رضیاللهعنه میگوید: طلاق بایستی از روی “وَطَر” باشد؛ ابن القیم رحمه الله میگوید: وطر آن است که طلاق دهنده از روی غرض و هدفی این کار را انجام دهد.
خلاصه کلام آن است که هیچ گونه طلاقی در هنگام خشم، واقع نمیشود مگر اینکه در هنگام گفتن الفاظ طلاق، حواسش را از دست نداده و پس از آرام شدن نیز پشیمان نشده و بازهم بر طلاق اصرار بورزد اما بنابر قول راجح، طلاق در هنگام عصبانیت شدید و یا عصبانیتی که حواسش را به طور کلی از دست نداده و پس از آرام شدن پیشمان میشود، واقع نمیشود.
کلام آخر این است که بیشتر این فتاوا در مقابل عمل انجام شده مردم صادر شدهاند لذا اگر به دوران پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم رجوع کنیم، میبینیم که در آن زمان طلاق و جدایی بین زوجین وجود داشته اما طلاق خوردن بدون جدایی هرگز در میان نبوده است….؟!
برای همین است که بایستی این مبحث از نو بازبینی شود زیرا بیشتر طلاقهای دوران ما حالت “تادیبی” داشته و به هدف جدایی نیست…
سلیمان قادری