نوروز از زبان دكتر علی شريعتی
سخن تازه از نوروز گفتن دشوار است. نوروز يك جشن ملي است،جشن ملي را همه ميشناسند كه چيست، نوروز هر ساله برپا ميشود و هر ساله از آن سخن ميرود. بسيار گفتهاند و بسيار شنيدهايد؛ پس به تکرار نیازی نیست؟ چرا هست. مگر نوروز را خود مکرر نمی کنید؟ پس سخن از نوروز را نیز مکرر بشنوید. در علم و و ادب تکرار ملال آور است و بیهوده «عقل» تکرار را نمی پسندد: اما «احساس» تکرار را دوست دارد، طبیعت تکرار را دوست دارد، جامعه به تکرار نیازمند است و طبیعت را از تکرار ساخته اند: جامعه با تکرار نیرومند می شود، احساس با تکرار جان می گیرد و نوروز داستان زیبایی است که در آن طبیعت، احساس، و جامعه هر سه دست اندرکارند. نوروز که قرن های دراز است بر همه جشن های جهان فخر می فروشد، به اين دليل است كه يك قرارداد مصنوعی اجتماعی یا يک جشن تحمیلی سیاسی نیست، جشن جهان است و روز شادمانی زمین و آسمان و آفتاب.
جشن های دیگران غالباً انسان را از کارگاهها، مزرعهها، دشتها و صحراها، کوچه و بازار، باغها و کشتزارها، در میان اتاقها و زیر سقفها و پشت درهای بسته جمع می کند:
(کافهها، قهوهخانهها، زیرزمینها، سالنها، خانهها…، در فضایی گرم از نفت، روشن از چراغ، لرزان از دود، زیبا از رنگ و آراسته از گلهای کاغذی، مقوایی، مومی، بوی عطر و …)
اما نوروز دست مردم را می گیرد و از زیر سقفها و درهای بسته، فضاهای خفهی لای دیوارهای بلند و نزدیک شهرها و خانه ها، به دامن آزاد و بیکران طبیعت می کشاند:
(گرم از بهار، روشن از آفتاب لرزان از هیجان آفرینش و آفریدن، زیبا از هنرمندی باد و باران، آراسته با شکوفه، جوانه، سبزه و معطر از بوی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه های شسته، بارانخورده، پاک…)
نوروز تجدید خاطره بزرگی است: خاطره خویشاوندی انسان با طبیعت. هر سال آن فرزند فراموشکار که سرگرم کارهای مصنوعی و ساخته های پیچیده خود، خویش را از یاد می برد، با یادآوری وسوسهآمیز نوروز به دامن وی باز می گردد و با او، این بازگشت و تجدید دیدار را جشن می گیرد. تمدن مصنوعی ما هر چه پیچیده تر و سنگین تر می گردد، نیاز به بازگشت و باز شناخت طبیعت را در انسان حیاتی تر می کند و بدین گونه است که نوروز بر خلاف سنتها که پیر میشوند، فرسوده و گاه بیهوده، رو به توانایی می رود و در هر حال آیندهای جوانتر و درخشانتر دارد.
نوروز تنها فرصتی برای آسایش، تفریح و خوشگذرانی نیست: نیاز ضروری جامعه و خوراک حیاتی یک ملت نیز هست. هر ملتي در هر جای جهان و هر عصر و دورهای سنتهای گوناگونی داشته كه جشن نوروز يکی از استوارترین و زیباترین اين سنت هاست.
“آری، هر ساله، حتی همان سالی که اسکندر ملعون چهرهی این خاک را به خون ملت ما رنگین کرده بود و در کنار شعلههای مهیبی که از تخت جمشید زبانه می کشید، همانجا و همان وقت، مردم مصیبتزدهی ما نوروز را جدیتر و با ایمان سرخرنگ، خیمه برافراشته بودند.”
نوروز همه وقت عزیز بوده است؛ در چشم مغان، در چشم موبدان، در چشم مسلمانان و در چشم شیعیان مسلمان. همه نوروز را عزیز شمردهاند و با زبان خویش از آن سخن گفتهاند. حتی فیلسوفان و دانشمندان که گفتهاند:
“نوروز روز نخستین آفرینش است که خداوند دست به خلقت جهان زد و شش روز در این کار بود و ششمین روز، خلقت جهان پایان گرفت و از این روست که نخستین روز فروردین را اهورمزد نام دادهاند و ششمین روز را مقدس شمردهاند. چه افسانهیزیبایی زیباتر از واقعیت راستی؟ مگر هر کسی احساس نمی کند که نخستین روز بهار، گویی نخستین روز آفرینش است. اگر روزی خدا جهان را آغاز کرده است، مسلماً آن روز، این نوروز بوده است. مسلماً بهار نخستین فصل و فروردین نخستین ماه و نوروز نخستین روز آفرینش است. هرگز خدا جهان را و طبیعت را با پاییز یا زمستان یا تابستان آغاز نکرده است. مسلماً اولین روز بهار، سبزهها روییدن آغاز کردهاند و رودها رفتن و شکوفهها سر زدن و جوانهها شکفتن. یعنی روح در این فصل زاده است و عشق در این روز سر زده است و نخستین بار، آفتاب در نخستین روز طلوع کرده است و زمان با وی آغاز شده است.
اسلام که همهی رنگ های قومیت را زدود و سنتها را دگرگون کرد، نوروز را جلال بیشتر داد، شیرازه بست و آن را با پشتوانهای استوار از خطر زوال در دوران مسلمانی ایرانیان، مصون داشت.
آن همه خلوص و ايمان و عشقي كه ايرانيان در اسلام به علي و حكومت علي داشتند پشتوانة نوروز شد. نوروز كه با جان مليت زنده بود، روح مذهب نيز گرفت؛ سنت ملي و نژادي، با ايمان مذهبي و عشق نيرومند تازهاي كه در دلهاي مردم اين سرزمين برپا شده بود پيوند خورد و محكم گشت، مقدس شد و، در دوران صفويه، رسما يك شعار شيعي گرديد، مملو از اخلاص و ايمان و همراه با دعاها و اوراد ويژة خويش. آنچنان كه يكسال نوروز و عاشورا در يك روز افتاد و پادشاه صفوي، آن روز را عاشورا گرفت و روز بعد را نوروز!
نوروز- اين پيري كه غبار قرنهاي بسيار بر چهرهاش نشسته است- در طول تاريخ كهن خويش، روزگاري در كنار مغان، اوراد مهرپرستان را خطاب به خويش ميشنيده است؛ پس از آن، در كنار آتشكدههاي زردشتي، سرود مقدس موبدان و زمزمة اوستا و سروش اهورامزدا را به گوشش ميخواندهاند؛ از آن پس، با آيات قرآن و زبان الله از او تجليل ميكردهاند و اكنون، علاوه بر آن، با نماز و دعاي تشيع و عشق به حقيقت علي و حكومت علي، او را جان ميبخشند و در همة اين چهرههاي گوناگونش، اين پير روزگارآلود، كه در همة قرنها و با همة نسلها و همة اجداد ما- از اكنون تا روزگار افسانهاي جمشيد باستاني- زيسته است و با همهمان بوده است، رسالت بزرگ خويش را، همه وقت، با قدرت و عشق و وفاداري و صميميت انجام داده است و آن، زدودن رنگ پژمردگي و اندوه از سيماي اين ملت نوميد و مجروح است و درآميختن روح مردم اين سرزمين بلاخيز با روح شاد و جانبخش طبيعت و، عظيمتر از همه، پيوند دادن نسلهاي متوالي اين قوم- كه بر سر چهار راه حوادث تاريخ نشسته و همواره تيغ جلادان و غارتگران و سازندگان كله منارها بند بندش را از هم ميگسسته است و نيز پيمانيگانگي بستن ميان همة دلهاي خويشاوندي كه ديوار عبوس و بيگانة دورانها در ميانهشان حائل ميگشته و درة عميق فراموشي ميانشان جدايي ميافكنده است.
و ما، در اين لحظه، در اين نخستين لحظات آغاز آفرينش، نخستين روز خلقت، روز اورمزد، آتش اهورايي نوروز را باز برميافروزيم و در عمق وجدان خويش، به پايمردي خيال، از صحراهاي سياه و مرگزدة قرون تهي ميگذريم و در همة نوروزهايي كه در زير آسمان پاك و آفتاب روشن سرزمين ما برپا ميشده است، با همة زنان و مرداني كه خون آنان در رگهايمان ميدود و روح آنان در دلهايمان ميزند شركت ميكنيم و بدينگونه، “بودن خويش” را، به عنوان يك ملت، در تندباد ريشه برانداز زمانها و آشوبِ گسيختنها و دگرگون شدنها خلود ميبخشيم و، در هجوم اين قرن دشمنكامي كه ما را با خود بيگانه ساخته و، “خالي از خويش”، بردة رام و طعمة زدوده از “شخصيت” اين غرب غارتگر كرده است، در اين ميعادگاهي كه همة نسلهاي تاريخ و اساطير ملت ما حضور دارند، با آنان پيمان وفا ميبنديم و “امانت عشق” را از آنان به وديعه ميگيريم كه “هرگز نميريم” و “دوام راستين” خويش را به نام ملتي كه در اين صحراي عظيم بشري، ريشه در عمق فرهنگي سرشار از غني و قداست و جلال دارد و بر پاية “اصالت” خويش، در رهگذر تاريخ ايستاده است، “بر صحيفة عالم ثبت” كنيم.
*برگرفته از كتاب كوير