
یوسف سلیمانزاده ـ سقز
معانی ترور و تروریسم :
ترور یکی از واژههای مبهم در عرصهی بین المللی است که به علت پیچیدگی مفهوم و مصادیقش با نوعی بحران معنا در تعریف و تحدید قلمرو مواجه است و همین نبود تعریف مشخص برای آن یکی از مشکلات اساسی در مبارزه با تروریسم به حساب میآید. تلاش زیادی برای ارائهی تعریف تروریسم صورت گرفته، ولی همواره مورد پذیرش قرار نگرفته است.
پال پیلار، یکی از صاحبنظران در این زمینه، در مقام تعریف میگوید : «خشونت از پیش طراحی شده با جهتگیری سیاسی بر ضد اهداف غیر نظامی، از سوی گروههای خرده ملی و عواملی مخفی که معمولاً برای تاثیرگذاری بر مخاطبان به کار گرفته میشود.»
عناصر این تعریف عبارتست از:
۱ـ طراحی قبلی : یعنی شخصی یا گروهی که در مقام ترور هستند،طرح و نقشه قبلی دارند.
۲ـ جهتگیری سیاسی : یعنی، مرتکبین ترورانگیزه سیاسی دارند و خواهان بر هم زدن وضع موجودند.
۳ـ عدم آمادگی برای دفاع: قربانیان ترور به علت عدم آگاهی از موضوع قادر به دفاع از خود نیستند.
۴ـ عضویت مخفی در گروه: یعنی فعالیتشان از عملیات نظامی دولتها جدا است.(۱)
برخی نویسندگان با آگاهی از محدودیتهای فرا روی مفهومسازی علمی از تروریسم به انتزاع عناصر مشترک در اعمال تروریستی علاقه شدهاند. برای نمونه الکس اشمید عناصر مشترک و اصلی در تعاریف ارائه شده از تروریسم را این گونه بر شمرده است:«اعمال خشونت ، زورو تعقیب اهداف سیاسی، ایجاد وحشت و ترس.» در حقیقت تعاریفی که در این زمینه وجود دارد، دست کم سه خصیصه مشترک را مدنظر قرار میدهد:
۱ـ به کارگیری خشونت یا دستکم تهدید به اعمال آن : جی،آنجلی کورلت در این خصوص یادآوری میکند نیازی نیست که تحقق عینی خشونت را تروریسم بنامیم، بلکه تهدید اعمال آن نیز میتواند از عناصر ذاتی اعمال تروریستی باشد.
۲ـ خشونت با اهداف سیاسی : به منظور تفکیک تروریسم از سایر اشکال خشونت و اعمال بزهکارانه مانند قتل یا سوء قصد به انگیزههای اقتصادی و شخصی، برخی نویسندگان صرفاً گروهها و بازیگرانی را در زمره تروریستها قرار میدهند که درصدد تحت تاثیر قرار دادن اعمال و رفتار حاکمان از طریق اعمال خشونت آمیز هستند.
۳ـ غیر نظامیان، آماج تهدید و آسیبهای تروریستی : خصیصهای که به عنوان عنصر اصلی متمایز کنندهی تروریسم از سایر اشکال خشونت مطرح شده، آسیب رساندن به شهروندان یا تهدید به اعمال خشونت علیه آنان است.
پیوند میان مفهوم تروریسم و منافع و تکنولوژی قدرت،گروهها، احزاب و دولتها علت اصلی شکست پروژهی تعریف علمی این پدیده است. بدینترتیب بازیگرانی که قادر به تعریف قواعد و هنجارهای سیستم بینالمللی هستند، میتوانند هنجارها، ایدئولوژی و کنش خاصی را که مغایر با موقعیت هژمونیک آنها تلقّی میشود، تفکّر و عمل تروریستی جلوه دهند. قدرت هژمونیک جهانی مخالفان و دشمنانش را به عنوان مخالفان سیستم آزادیخواه بینالملل و تروریست معرفی میکند. از حیث تاریخی صرفنظر از اینکه تروریستها را ضد سرمایهداری، غربی، آمریکایی و حتی ضد خدا بدانیم و نیز از رادیکالهای انقلاب فرانسه گرفته تا تهدید کمونیستها، ناسیونالیستهای جهان سوم و بالاخره بنیادگرایان اسلامی امروز همگی به عنوان خطر و تهدید عمده علیه هژمونی قدرتهای مسلط زمانه خود مطرح بودهاند و در حقیقت از این منظر آنچه گروههای متعدّد با هویتهای دینی سکولار، غربی وشرقی را گرد هم میآورد عدم پذیرش، رد قاطع و مقابله با قدرت مسلط و هژمونیک است. سیالیت مفهومسازی در خصوص تروریسم توضیح میدهد که چرا بورژوازی در یک مقطع زمانی به عنوان جریان تروریستی و خرابکار و در مقطع دیگر آنتیتروریسم قلمداد میشود. در اواسط قرن نوزدهم، دموکراتهای رادیکال و سایر اعضای طبقه متوسط لیبرال به عنوان تروریست معرفی و باز تعریف میشدند.
این طرز تلقی ریشه در انقلاب فرانسه داشت که بورژواهای رادیکال چالشگران قدرت طبقه حاکم محافظه کار به شمار میرفتند. این در حالی است که در شرایط کنونی تروریستها عمدتاً مخالفان و چالشگران پیشرفت و آنتی لیبرال ـ دموکراسی ارزیابی میشوند.. همین آشفتگی معنایی تروریسم و تعریف آن از سوی صاحبان قدرت سبب شده است، دفاع مشروع که براساس ماده ۵۱ منشور سازمان ملل حق حقوقی ملتهای مظلوم در برابر تجاوزات خارجی است، ترور تلقی شده و گروهها و احزابی که از هویت ملی و دینی و سرزمین خود دفاع میکنند در لیست گروه های تروریستی قرار گیرند. مثال دیگر تغییر ماهیت ضدّ خدا و لامذهبی تروریسم به هویت دینی افراطی پس از فروپاشی شوروی و نظام کمونیستی است.
در حقیقت غرب در دههی ۱۹۸۰ شوروی را نماد امپراتوری شیطان، لامذهبی و تروریسم و در عوض مجاهدانافغان و عرب درافغانستان را نماد آزادی خواهی و ضد تروریسم معرفی میکرد.(۲) در حقیقت در دوران جنگ سرد، کمونیسم تنها و بزرگترین تهدید علیه تداوم تسلط دنیای غرب بر جهان ارزیابی میشد و برای آن عناوینی مانند تروریست، ضد سرمایهداری، ضد دموکراسی و ضد مسیحیت در نظر گرفته میشد، این طرز تلقی و مفهومسازی از تروریسم در اواخر دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ و به خصوص پس از روی کار آمدن رونالد ریگان و اوجگیری جنگ سرد و به کارگیری واژهی امپراتوری شیطان توسط وی موجب شد تا تروریسم و کمونیسم با یکدیگر هم معنا و مترادف شوند پس از فروپاشی شوروی و به ویژه تحت تاثیر حوادث ۱۱ سپتامبر، تروریسم و تروریستها از هویت ضد دینی و ضد خدایی کمونیسم خارج شده و هویت اسلامی به خود گرفتهاند و الان اسلام رادیکال و با بنیادگرایی(۳)اسلامی دشمن اصلی علیه غرب در سطح جهانی ارزیابی میشود. اسلام سیاسی، آنگونه که ساموئل هانتینگتون در کتاب چالش بین تمدنها مینویسد :
«جدیترین تهدیدعلیه هویت و تمدن غرب پس از فروپاشیکمونیسم تلقی میشود.» علاوه بر غرب، اسلام حکومتی، تهدیدی علیه موجودیت روسیه در چچن نیز به شمار میرود. بدینسان تنها قدرتهای مسلط و هژمونیک هستند که از توانایی هنجاری ـ فکری مشروعیت اخلاقی و بالاخره قدرت قهری در تعیین قواعد تروریسمشناسی برخوردارند، و میتوانند غیر خود را به عنوان تهدید جهانی تلقی و برچسب تروریست به آن بزنند. برچسبزنی از طریق کمک نهادهای بینالمللی مانند سازمان ملل و شورای امنیت تسهیل میگردد و بر این اساس فیلیپ چنکینز معتقد است:«با در نظر گرفتن نمونه عراق لاجرم این پرسش مطرح میشود که آیا تروریست خواندن یک فرد یا گروه یا دولت خاص در واقعیت امر اعمال و رفتار سیاسی آن را بازتاب میدهد یا صرفاً پروسهای سیاسی و سیاست رسانهای است که قدرت های برتر از آن به عنوان پوشش برای برچسب زنی از آن استفاده میکنند.» وی به طور خاص به آمریکا اشاره میکند که بعد از واقعه ۱۱ سپتامبر با توسل به قدرت کنترل نشده خود، دشمنانش را تروریست تعریف میکند.همچنین به نظر وی در سطح بینالمللی، تروریست یک برچسب سهلالوصول است که قوی تر علیه ضعیفترها تحمیل میکنند.
خلاصه، تعاریف و مفهومسازیهای معاصر ارائه شده در خصوص تروریسم غیر علمی و ناکافی هستند؛ زیرا تروریسم و تروریستها را با توجه به جایگاه ضد هژمونیک آنها طرد کرده و به حاشیه میرانند.
حرف اساسی ریچارد فالک در این خصوص آن است که با در نظر گرفتن ملاک و شاخص دو گانه در تعریف تروریسم و تروریستها، ملازمت کاربرد توجیه ناپذیر خشونت با اهداف سیاسی پوچ و بیمعنا میشود. چرا که این خشونت میتواند به دست یک گروه انقلابی و تجدیدنظر طلب و یا حکومتی محافظهکار صورت بگیرد.
نوام چامسکی با فالک در توجه به دوگانگی گریبانگیر تعاریف و کاربردهای معاصر از واژه تروریسم همفکر است. وی بطور خلاصه بیان میدارد که زمان آن فرا رسیده تا استانداردهای رفتاری که غرب آنها را به عنوان ملاک شنویت تمدن تروریسم و متمدن تروریسم قرارداده است، باز تعریف شود.(۴)
ترورterror در لغت و زبان فرانسه به معنای هراس و هراسافکنی است و در سیاست به کارهای خشونتآمیز و غیر قانونی حکومتها برای سرکوب مخالفان و ترساندن آنها ترور میگویند و نیز کردار گروه های مبارزی که برای رسیدن به هدفهای سیاسی خود دست به کارهای خشونتآمیز و هراسانگیز میزنند، ترور نامیده میشود.حکومتهایی که با بازداشت، شکنجه و اعدام و انواع آزارهای غیر قانونی از راه پلیس سیاسی مخفی، مخالفان را سرکوب و میهراسانند، حکومتهایی هستند که برای رسیدن به اهداف خود به تروریسم terrorism متوسل میشوند و بر پایهی نوشتهی بریتانیکا تروریسم به معنی کاربرد سیستماتیک ارعاب یا خشونت(۵) پیشبینی ناپذیر بر ضد حکومتها یا مردان یا افرادی برای دستیابی به یک هدف سیاسی است و چریف باسیونی تعریفی دیگر از تروریسم دارد : «رفتار اجبارآمیز فردی یا دسته جمعی و به کارگیری استراتژیهای خشونت آمیز همراه با ترور که یک عنصر بینالمللی را در برگرفته علیه یک آماج تحت حمایت بین المللی است، و هدف آن ایجاد یک نتیجهی قدرت طلبانه است.»
واژهی تروریسم در دوران جدید ریشه در تحولات اواخر قرن هیجدهم میلادی دارد. نمونهی تاریخی و بارزی که موجب متداولشدن این واژه و تبدیل آن به یک مفهوم سیاسی شد، حکومت انقلابی فرانسه بود که از ترور بر ضد مخالفان خود استفاده میکرد. اقداماتی از این دست پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ توسط بلشویکها نیز بکار گرفته شد اما استفاده از روشهای تروریستی برای رسیدن به اهدافی که غالباً سیاسی یا ایدئولوژیک هستند ریشه در تاریخ کهن دارد. روش آنارشیستهای انقلابی و نیز برخی دستههای انقلابی دیگر در روسیه تزاری از مثالهای تاریخی این نوع رفتار است.»
در دورهی انقلاب بزرگ فرانسه، از مه ۱۷۹۳ تا ژوئیهی ۱۷۹۴ را دورهی حکومت ترور میخوانند، زیرا در این دوره هزاران تن را با گیوتین گردن زدند. در ایران بخصوص از مشروطیت به این سو، چند دسته ترورگر چپ و راست پیدا شدهاند، که ترور شخصیتهای سیاسی را روش خود قرار دادهاند. در تاریخ ایران و شرق اسلامی، فرقهایی که از ترور به صورت یک روش دائمی استفاده کرده، اسماعیلیان نزاری یا پیروان حسن صباح هستند که ترورگریهای آنان چنان وحشتی در دل همگان، از جمله مسیحیان صلیبی افکنده بود که هنوز در زبانهای اروپایی به نام اساسین (گویا دگرگون شدهی خشاشون) یعنی قاتل معروفند.(۶)
در قطعنامهی ۱۹۸۴میلادی مجمع عمومی سازمان ملل درباره تروریسم چنین آمده است: «فعالیتهای مجرمانه و خشونتآمیزی که گروههای سازمان یافته برای ایجاد و ارعاب وحشت انجام میدهند تا به این ترتیب اهداف به اصطلاح سیاسی خود را محقق سازند.»
ولف فیلسوف آمریکایی مینویسد: «تروریسم عبارتست از بکار بردن غیر مشروع زور و خشونت برای رسیدن به اهداف خاص، لذا استفاده مشروع از قدرت و زور داخل در مفهوم ترور نیست.»
در فرهنگ علوم سیاسی، ترور چنین تعریف شده است : «ترور به معنای وحشت و ترس زیاد است.
اصطلاحاً به حالت وحشت فوقالعاده اطلاق میشود که ناشی از دستزدن به خشونت و قتل و خونریزی از سوی یک گروه، حزب یا دولت به منظور نیل به هدف سیاسی کسب یا حفظ قدرت است.»(۷)
«تروریسم عبارت است از اقدامات قهرآمیز جمعی یا فردی با تکیه بر استراتژی خشونتآمیز که مقصود آن محقق نمودن یک هدف معطوف به قدرت است. »(۸){ منبع کتاب آزادی در اسلام، انتشارات : تافگه ، سال چاپ : ۱۳۸۷، قیمت۳۵۰۰
ادامه دارد…
۱ـ مبانی و کلیات علوم سیاسی، جلد ششم، دکتر سید جلالالدین مدنی، ص .۱۱۴
۲ـ رونالد ریگان در دیدار با مجاهدان افغان و اعضای القاعده که مشغول مبارزه با نیروهای اشغالگر شوروی در افغانستان بودند، آنان را مبارزان راه آزادی همچون بنیانگزاران آمریکا میخواند در حالی که دولت مردان آمریکایی پس از وقوع حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ همین گروه را رسماً در لیست گروههای تروریستی قرار دادند. همچنین استقلالخواهان فیلیپینی هنگام نبردآمریکا و اسپانیا مبارزراهآزادی واستقلال بودند ولی وقتی بعدها با استعمار آمریکا میجنگیدند، تروریست خوانده شدند.روزنامه اعتماد، ۲۷/۶/۱۳۸۶٫
۳ـ تاریخچهی لفظ و پدیدهی بنیادگرایی fundamentalism به دهههای آغازین قرن بیستم برمیگردد و پدیده ایست مربوط به دوران مدرن. بین سالهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۵ میلادی برای اولین بار جریانهای محافظهکار پروتستان آمریکایی انتشاراتی با عنوان اصول دین مسیحی را راهاندازی کردند و در همان زمان از میان آنها گروهی منشعب شدند و خود را بنیادگرا fundamentalist نامیدند. امروزه نیز بنیادگرایی به جریانی اشاره دارد که با الهام از آموزههای یک مذهب یا کتاب مقدس در مقابل تمایلات سکولار و لیبرال در جامعه و فرهنگ و همچنین در مقابل تفاسیر لیبرال و نیمه لیبرال از متون مقدس و ادیان، مقاومت نشان میدهند. برای بنیادگرایی سه تعریف از سه رویکرد وجود دارد. یکی برگرفته از تعریفی است که خود بنیادگرایان ارائه میدهند مثلاً بنیادگرایان مسیحی آمریکایی با اشاره به نص صریح انجیل و اصل خطاناپذیری آن و ظهور دوبارهی مسیح خود را تعریف میکنند تعریف دوم معطوف به عوامل تاریخی و محتوای سیاسی اجتماعی بنیادگرایی است مثلاً سمبلهای مذهبی ازچهزمانی و با چه اهداف سیاسی ایی بروز و تجلی بیرونی یافته است و ویژگی و کارکرد این سمبلها در اجتماع وسیاسیت چیست و سومین تعریف تحلیل نظری و تئوریتیکال است که به بنیادگرایی به مثابه پدیدهای ضد مدرنیستی نظر دارد و بنیادگرایان کسانی هستند که برآنند نظم ارزش جهان مدرن را بر هم زده و ارزشهای جامعه ایدهآل را که معطوف به گذشته شان است، برقرا کنند و سامان موجود جامعه را تحت سیطرهی و پوشش یک سنت جامع و مقدس متعلق به گذشته یا حداقل ایدهال آن سوق دهند.
روزنامه هممیهن ۴/۴/۸۶ ص۱۰
دکتر یوسف قرضاوی در کتاب آیندهی بیداری اسلامی و مفهوم بنیادگرایی میفرماید : «که لازم است مخالفین و طرف گفتگوی ما در غرب بدانند، وقتی ما عنوان بنیادگرایی را برای بیداری اسلامی معاصر و یا جریان احیا و بازگشت جدید اسلامی میپذیریم، هیچ گاه به معنا و مفهومی که مدنظر دارند، نیست. تاحق و باطل مخلوط نگردد و دچار حیرت نشویم. اساس حرکت و بحث ما جریان میانهرو اسلامی است که براساس آسان گیری و بشارت و جمع بین اصول و نوآوریها وتعادل برقرار کردن بین ثوابت شریعت و واقعیتهای متغیر زمان با دوری جستن از هر نوع تعصب و پایبندی به آرای قدیم و بندگی افکار جدید استوار است. همچنین میگوئیم اگر تمسک به اسلام ناب از نظر عقیده، راه زندگی و دعوت بسوی اسلام واقعی و افتخار به آن و دفاع از مبادی و مقدساتش اصولگرایی است، پس جن و انس گواه باشند که ما بنیادگرایان محض میباشیم و اگر بنیادگرایی تائید عملکرد گروههای تکفیری، گروه عنف وخشونت طلب و گروههای متشدّد خشونتگراست، از عمل ایشان خود را بری میدانیم.
۴ـ ئرضا سلیمانی، دانشجوی دکترای روابط بین الملل دانشگاه شهید بهشتی، منبع فصلنامهی علوم سیاسی.
۵ـ خشونت هم که مرکز ثقل ترور است از نظر زیستشناسی رفتاری است پرخاشگرانه میان حیوانات در جهت حفظ بقا و روانشناسان به رفتار پرخاشگرانه گویید که به صورت نامشروع اعمال شود خشونت در لغت معانی متعددی دارد از جمله درشتی کردن، تندی کردن ضد لینت و نرمی، خشم و غضب. در کلیترین معنا میتوان خشونت را تحمیل اراده خویش بر دیگری از طریق فشار و آسیب جسمانی یا روانی در نظر گرفت. عنصر اصلی چنین تحمیلی زور است که از طریق به کار بردن ابزار بر دیگری اعمال میشود. اما خشونت اجتماعی خشونتی استکه ممکن است از سوی فردبه فرد دیگری (مثلاً از سوی پدر به فرزند)، از سوی یک گروه به فرد (خشونت باندهای شرور در مثلاً اخاذی از یک فرد) یا از سوی یک گروه در برابر گروه دیگر (مثلاً در منازعات قبیلهای) روی دهد. حتی میباید حوزه خشونت اجتماعی را تا آسیبی که فرد به خود میزند (مثلاً در اعتیاد) گسترش داد. خشونتی که فرد به خویشتن اعمال میکند مسالهای اجتماعی است. خشونت اجتماعی را نمیتوان منفک از خشونت فرهنگی یا اوضاع و احوال اقتصادی در نظر گرفت. در عین حال، تحولات تاریخی هر جامعهای نیز بر کمیت و کیفیت خشونت اجتماعی در هر مقطع زمانی تاثیر میگذارد. افزایش خشونت خانگی و نیز افزایش همسرآزاری و همسرکشی (چه مرد، زن را بکشد یا زن، به دلیل درغلتیدن به مناسبات غیراجتماعی، مرد را)، افزایش کودک آزاری (چه از سوی والدین یا دیگران یا حتی کودک آزاریهای زنجیرهای)، افزایش عملیات باندهای شرور دزدی، اخاذی، گروگانگیری و…، افزایش خشونتهای فامیلی (مثلاً به دلیل اختلاف در تقسیم ارث)، افزایش بزهکاریهای گوناگون (جوانان با توجه به هرم سنی جامعه و آرمانگرایی، تحریک پذیری، تعجیل، احساساتیگری و… در مواجهه با مشکلات فرا راه رسیدن به خواستههایشان مستعدند که به سرعت رویکرد خشونتآمیزی نسبت به اطرافیان، جامعه و نیز خود ـ از جمله در خودکشی و اعتیاد ـ اتخاذ کنند).گسترش فرار از خانه دختران و در غلتیدن به فساد، افزایش روسپیگری به عنوان خشونت علیه زنان، افزایش تجاوز به حریم خصوصی زندگی انسانها و آزارهای جنسی، افزایش قتل در سرقتهای مسلحانه، تشدید راهزنی جنایتکارانه از جمله در حمله به رانندگان مسافرکش، افزایش اوباشیگری در مسابقات فوتبال، رشد بزهکاریهای ناشی از گسترش اعتیاد و…نمونههایی از خشونت اجتماعی هستند. اما افزایش خشونت اجتماعی را حتی در رفتارهای روزمره (مثلاً درترافیک یا درصفها) میتوان دید. همچنان که رشد بیتفاوتی اجتماعی نیز معرف سنگینترشدن فضای خشونتاجتماعی است. به ویژه باید بر افزایش خشونت اجتماعی به وسیله گفتارهای توهین آمیز، بیادبانه، تحقیرآمیز، متهم کننده، ناسزاگویانه، تخریبگرانه تاکید کرد. این افزایش خشونت اجتماعی را چگونه باید توضیح داد و فهمید؟ این افزایش خشونت اجتماعی معرف چه تغییرات و تحولات خاصی است که روی میدهد یا باید روی دهد اما روی دادن شان به تعویق میافتد؟ یا افزایش خشونت اجتماعی چه پیامدهایی برای مردم و نیز برای حکومت دارد؟ در هر حال فضای خشونت حریمها وحرمتها را میشکند. فضایخشونتمعرف به بن بست رسیدن یا ناممکن شدن گفت وگو و فضای مدارا و مصالحه است. فضای افراط وتفریط است. قرار گرفتن در این قطبیت یکسان کار را به خشونت میکشاند. زبان خشونت وقتی باز میشود که انسان خود را هم در مقام مدعی، هم در مقام قاضی و هم در مقام مجری حکم قرار میدهد. و در عین حال که امکان دفاع را از دیگری سلب میکند. هر خشونتی ناگزیر است به توجیه خود. اما این توجیه عموماً با تحریف واقعیت همراه میشود. هر فرد یا گروه در خشونتی که بر فرد یا گروه دیگر اعمال میکند خود را در موقعیتی بسیار خاص ـ و باید گفت منحصر به فرد ـ مییابد که چارهای جز انجام خشونتگریاش نداشته است. اما این توجیه واقعیت، وجه دادن به واقعیت یا تحریف واقعیتمطابق اراده دلخواهش است که فقط منافع شخصی یا گروهی بسیار خاص خود را دنبال میکند.
۶ـ روزنامهی هممیهن، مورخ ۳/۴/۱۳۸۶، علی بزرگیان، و دانشنامهی سیاسی صص۹۹ـ ۹۸٫
۷ـ تروریسم وخشونتطلبی، علی اصغر رضوانی، صص ۱۵و۱۴٫
۸ـ انفالیسم، بهزاد خوشحالی، ص۹٫