راست بٳیست ای سَواد!

علی خطیالرسـول…. (٢١)
مترجم: کریـم تاران
در غروهی بدر مسلمانان جهت رویارویی با دشمن صفآرایی کردند، پیامبر صلیالله علیه و سلم صفها را سرکشی میکردند و با عصایی که در دست داشتند کجیِ صفها را مرتب میکردند؛ به سواد بنغزیّه رسید که خارج از صف ایستاده بود، با عصایی که در دست داشت ضربهای به شکم سواد زد و گفت: مرتب باش ای سواد!
سواد گفت: ای رسول خدا شکمم را بدرد آوردی، درحالیکه خداوند تو را برای برپایی عدل و دادگری فرستاده است؛ بگذار که منم مقابله بهمثل کنم و شکمت را بدرد آورم!
پیامبر صلیالله علیه و سلّم لباسش را درآورد و گفت: برخیز و انتقامت بگیر
سواد پیامبر را بغل کرد و شکمش را بوسید
پیامبر فرمود: سواد چه چیزی تو را واداشت تا این کار را انجام دهی
گفت: ای پیامبر یهویی این کار پیش اومد، خواستم اگر کشته شدم آخرین کاری که در دنیا انجام داده باشم لمس کردن تو باشد!
پیامبر برایش دعای خیر کرد و گفت:
راست بٳیست ای سواد!
صحابی و یاران تا این اندازه آن پیامبر را دوست میداشتند و بلکه بیشتر از این، که نمونههایی از این عشق و محبت پیامبر (با پدر و مادرم فدایش شوم) را ذکر میکنیم.
صحابی جلیلالقدر ابو محذوره بخاطر اینکه روزی پیامبر اکرم دست مبارکش را بر موی سرش کشیده بود، نمیخواست موهای سرش را بتراشد!
در روز جنگ بدر پیامبر صلیالله علیه وسلم خواست که رٲی و خواست انصار را قبل از شروع جنگ بشنود، زیرا آنها همپیمان پیامبر شده بودند که در مدینه از او دفاع کنند در حالیکه آنموقع خارج از مدینه بودند، سعد بنمعاذ گفت: ای رسول خدا، اموال ما در اختیار شماست، هر اندازه میخوای از آن بردار؛ و آنچه را که بر میداری برایمان از آنچه باقی میگذاری ازرشمندتر است. اگر دستور دهی که به دلِدریا بزنیم، احدی از ما سرپیچی نخواهد کرد و با تو خواهیم آمد؛ به خدا قسم که ما در وقت جنگ صابریم و صادقانه مشتاق دیدار معبودیم، ما را برای انجام هرآنچه خدا امر کرده است با خودت ببر!
اصحاب در روز احد با بدن خود حصاری دور پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم برپا کردند و ابوطلحه در مقابل او ایستاد تا تیری به او اصابت نکند و به او گفتند: ما قربان صدقهات میشویم یا رسولالله!
وقتی پیامبر صلیالله علیه و سلم به ابوبکر خبر داد که به او اجازه هجرت دادهاند، ابوبکر به او گفت: همنشینی و همراهی یا رسولالله.
پیامبر صلیالله علیه و سلم به او فرمود: بله همنشینی و همراهی یا ابابکر، ابوبکر از فرط خوشحالی گریه کرد، تا اینکه بعدها عایشه میگفت: به خدا سوگند تا آن روز نمیدانستم کسی از خوشحالی گریه کند، تا اینکه گریهی ابوبکر را در آن روز دیدم.
در راه هجرت، یک بار پشتسر و یک بار جلوتر از او راه میرفت، پیامبر صلیالله علیه و سلم از او در این باره سؤال کرد. گفت:
نگرانم که مبادا از پشتسر و یا روبرو به شما آزاری رسد!
پیامبر اکرم صلیالله علیه و سلم از ثوبان پرسید: چرا رنگت تغییر کردە است،
گفت: یا رسول الله من نه دردی دارم و نە بیماری، جز اینکه هنگامی کە تو را نمیبینم احساس تنهایی میکنم تا اینکه با شما ملاقات میکنم!
بانوان صحابه نیز همانند دیگر اصحاب پیامبر را و بلکه بیشتر دوست داشتند و به او عشق و محبت میورزیدند، زیرا این ٲُمّ عماره است که پیامبر صلیالله علیه و سلم درباره او در روز جنگ ٲُحُد میفرماید: من هرگاه روییبرگرداندم او را دوشادوش خود در حال جنگ یافتم!
در روز جنگ ٲُحُد زنی از طایفهی بنیدینار برای تفتیش و تحقیق از خانوادهاش آمد، به او گفتند که پدر و برادر و شوهرش همگی شهید شدهاند!
گفت: رسول خدا را چه شده است؟
گفتند: حالش خوب است،
گفت: پیامبر را نشانم دهید تا او را ببینم، وقتی که پیامبر را دید به او گفت: ای رسول خدا، با بودن تو هر مصیبتی کوچک است!
نویسنده: ٲدهـم شرقاوی