تعدد زوجات و ازدواج با کنیز از دیدگاه سید قطب(۲-۲)
آیا چگونه این واقعیت را چارهسازی کنیم؟ واقعیتی که رخ میدهد و با نسبتهای مختلفی هم تکرار میگردد. واقعیتی که انکار آن بیفایده است. آیا آن را با بالا انداختن دوشها چارهسازی کنیم؟ یا آن را به حـال خویش رهاکنیم تا بر اثر شرائط و ظروفی که پـیش میآید و تصادفهائی که چه بسا رخ مینماید، خودش خویشتن را چارهسازی کند؟ا
قطعا بالا انداختن دوشـها مشکـلی را برطرف نمیگرداند. همچنین هرکس که جدی بوده و برای خود و برای نوع بشر احترام قائل باشد، نخواهـدگفت که جامعه را به حال خود رها بایدکرد تا چنین واقعیتی را برحسب اتفاقات و برابر تصادفاتی که رخ میدهند چارهسازی کند.
لذا بایستی سیستمی باشد، و باید اجرائی باشد … در این صورت خود را در برابر احتمالی از سـه احتمال، مییابیم:
١ – مردی که به سن ازدواج رسیده است با خانمی از خانمهائی که به سن ازدواجگام نهادهاند ازدواج کند، سپس خانمی یا بیشتر - با توجه به خللی که پدید آمده است -بدون شوهر بماند ویا بمانند، و زندگی را بسر ببرد و یا بسر ببرند،و برای همیشه با مرد یامردان بیگانه بوده و باشند!
٢ – مردی که به سن ازدواج رسیده است فقط با خانمی که به سن ازدواجگام نهاده است ازدواج شرعی و تـمییزی انجام دهد، و درکنار آن با خانمی و با خانمهائی که در جامعه، بیمزد ماندهاند، دوستبازی و زنا کند، و این گونه خانمها تنها مردان را به عنوان دوستان نهانی و یا دوستان آزاد داشته باشند و با ایشان زنا کنند و در ظلمت حرام گمراه بسر برده وگمراه بمیرند!
٣ –مردانی که پای به سن ازدواج نهادهاند -همه آنان و یا چندی از ایشان -هر یک با بیش از خانمی ازدواج نمایند، و خانمها جملگی خود را به عنوان همسران شرافتمند درکنار مـردان خـویش ببینند، و آزاده و سرفراز در پرتو نور بسر برند، نه این که در کار حرام بلولند و در تاریکی گمراهی، بازیچه دست ناپاکان و وسیله سرگرمی آلودگان شوند.
احتمال نخستین ضد فطرت است، و برای خانمهائی که در زندگی از وجود مرد محرومند، توانفرسا و ناسازگار است، و یاوهسرائی یاوهسرایانی که میگویند کارکردن و تلاش ورزیدن، زن را از مرد بینیاز میسازد، هرگز چنین حقیقتی را از جلو دیدگان حـقجویان بدور نمیدارد. چرا که این قضیه، بسیار ژرفتر از آن است که چنین کوتاه بینان چرب زبان بذلهگوی بیخبر از فطرت انسان، گمان میبرند. هزاران کار و هزاران تلاش در ـ معاش، زن را از نیاز فطریش به زندگی سرشتی بینیاز نمی کند… خواه این نیاز، خواستهای تن و غریزه بوده، و خواه خواستهای روان و خرد باشد، از قبیل نیاز به خانه وکاشانه، و احتیاج به همدم و همراز و فرزندان وکودکانی کـه در کـانون خانواده مـونس غـمها و شادیهایش گردند. آخر مرد هم کار می کند و به تلاش در پی معاش میایستد، ولی این امر او را بس و بسنده نمیباشد، و لذا به دنبال تشکیل خـانواده میرود و همدم و همراز و فرزندان وکودکان را میجوید، و میخواهد عطر دلانگیز محبت ایشان را ببوید. زن هم در این باره همچون مرد است، چرا که هر دو از یک جنس و از یک نوعند.
احتمال دوم هم ضد راه پاکی است که اسلام در پیشرو دارد، و ضد بنیاد جامعه اسلامی پاکدامن است، و دشمن عزت وکرامت انسانیت زن است… آنان که باکی ندارند از این که زنا و فحشاء در جامعه، پخش و فراگیر شود، ایشان خویشتن را داناتر از خدا میدانند و بر شریعت او میشورند و در برابر فرمان یزدان گردن میافرازند. زیرا علاوه بر این که کسی ایشان را از این گردن کشی و سرکشی بازنمیدارد، کسانی را مییابند که آنان راکاملا تشویق می کنند وکارشان را بسی ارج مینهند، کسانی که کینه این دیـن را در دل دارند و پـیوسته درباره آن به نیرنگ بازی سرگرم و بـه دغلکاری مشغولند!
احتمال سوم هـمان چیزی است که اسـلام آن را میپسندد و به عنوان رخصت مقیدی -می گزیند تا بدینوسیله با واقعیـتی رویاروی شود که تکان دادن و بالا انداختن دوشها بدان سودی نمیرساند، و در آن چربزبانی کردن و ادعاء نـمودن بیثمر است. آری اسلام شق سوم را برمیگزیند، چرا که همگام با واقعت مثبت اسلام است در رویاروئی با انسان بدان گونه که فطرت او خواهان و شرایط زندگی او خواستار است. و سازگار با مراقبتی است که اسلام از انسان می کند تـا وی را برای اخلاق پاک و جامعه پاک پرورد. و همآوا با برنامهای است که اسلام برای برگرفتن انسـان از حضیض زمین و ارج دادن و رساندن وی به بلندترین قله بگونه ساده و نرم و واقعی دارد.
گذشته از این، ما درمیان جوامع بشری قدیم و جدید و دیروز و امروز و فردا تا آخر زمان واقـعیتی را در زندگی مردمان دیده و میبینیم که نمـیتوان منکر آن شد یا نسبت بدان خویشتن را به تعامل زد. و آن، این که، زمان باروری در مرد، تا سن هفتاد سالگی و بالاتر طول میانجامد. در صورتی که در زن در سن پنجاه سالگی یا نزدیک بدان مـتوقف میگردد. لذا بطور متوسط بیستسال سن باروری در زندگی مرد بیشتر از سن باروری در زندگی زن است. شکی هم نیست که از زمـره اهـداف اختلاف ایـن دو جنس و نزدیکی زناشوئی آنان، امتداد حیات با باروری و تولید مثل، و آباد کردن زمین با افزایش جمعیت و پخش و پراکنده شدن انسانها درگستره زمین است. با این قانون فطری همگانی هم ناهماهنگ خواهد بود، که با جلوگیری از این دوره باروری افزون در مرد، چرخه حـیات را از گردش باز داریم. ولیکن آنچه با این قانون فطری هماهنگ است، این است که قانونی مقرر شود که در همه محیطها و همه زمانها و همه احوال از این رخصت استفاده گردد. البته فرد را وادار بدین امر نکند، بلکه مجالی برای همگان پدید آید که این فطرت سرشتی را پاسخگو بوده و اجازه دهد به هنگام مقتضـی، حیات از آن بهرهمند گردد. چنین سازگاری موجود میان فطرت و میان خط سیر قانون، همیشه در قانون الهی ملحوظ و در مد نظر بوده است، ولیکن در قوانین بشری عادتاً چنین سازشی موجود نباشد، چرا که دید قاصر بشری مـتوجه آن نمیگردد، و هـمه شرائط دور و نزدیک را درک نمینماید، و از همه زوایا، نمینگرد، و جملگی احتمالات را مراعات نمیدارد.
از جمله حالات موجود و در عین حال مربوط به حقیقت گذشته، این واقعیت است که: میبینیم شوهر میل به ادای وظیفه فطری دارد، ولی همسر بر اثر مانع سنی یا بیماری، از آن بیزار وگریزان است، هر چند که هر دوی آنان علاقهمند به ماندگاری زندگی زناشوئی میباشند و از جدا شدن از یکدیگر بدشان میآید. آیا با چنین حالاتی چگونه برخورد نمائیم؟
آیا در برابر آن دوشـها را تکان دهیم و بـالایشان اندازیم، و شوهر و همسر را رها سازیم تا سر خود را به دیوار بکوبند؟! یا اینکه با چربزبانی خالی و بیمایه، و لطیفهگوئی سبک و بیپایه پذیرای آن گردیم؟
تکان دادن دوشها و بالا انداختن آنها -چنانکهگفتیم – مشکلی را حل نمی کند، و چربزبانی و لطیفه گوئی با جدی بودن زندگی انسـانی و مشکلات حقیقی آن، سازگار نمیباشد… بدین هنگام بار دیگر خویشتن را در برابر یکی از سه احتمال مییابیم:
١ –این که مرد را سرکوب کنیم و با نیروی قانون و نیروی حکومت او را از تلاش فطریش باز داریم! و بدو گوئیم: عیب است ای مرد! این کار در خور شان تو نیست، و با حق و حقوق وکرامت و عزت زنی که داری ناهمگون و ناسازگار است!
٢ –این که چنین مردی را آزاد بگذاریم تا دوست بازی کند و با هر زن و زنانی که میخواهد، زنا نماید!
٣ –این که برای چنین مردی، تعدد زوجات را با توجه به ضرورتهای موجود، آزاد کنیم و از طلاق همسر نخستین هم جلوگیری نمائیم.
احتمال نخستین ضد فـطرت، و فراتر از قدرت، و ناسازگار با تحمّل اعصاب و روان مرد است. وقتی که او را به فرمان قانون و با نیروی حکومت، بدین کار مجبور سازیم، نتیجه نزدیک آن بیزاری وی از زندگی زناشوئیی است که این رنج و مشقت را بدو تحمیل می کند و شدائد دوزخ چنین حیاتی را بهرهاش میسازد … اسلام هرگز مرد را به چنین کاری وادار نمی کند، چرا که اسلام خانه را کانون آرامش مینماید، و همسر را مونس و همراز مرد میسازد.
احتمال دوم هم ضد رویه اخلاقی اسلام بوده و مخالف با برنامهای است که اسلام برای ترقی زندگی بشری، و بالا بردن و پاک داشتن و رشد بخشیدن آن دارد و میخواهد زندگی را بهگونهای درآورد که شایسته انسانی باشد که خدا او را بر حیوان، برتری بخشیده است وگرامیش داشته است.
احتمال سوم تنها چیزی است که پاسخگوی ضرورتهای واقعی فطری است، و با برنامه اصلی اسلام همساز است، و زندگی زناشوئی همسر نخستین را محفوظ میدارد، و آرزوی قلبی شوهر و همسر را برآورده میسازد که میخواهند با یکدیگر بمانند و خـاطرات خویشتن را از یاد نبرند، و نیز برای انسان، بگونه آرام و آسان و درست، برداشتن گامهای بلندی را به سوی ترقی و تعالی میسر مینماید.
چنین کاری هم وقتی رخ میدهد که همسر نازا باشد و شوهر هم رغبت فطری به داشتن فرزند داشته باشد. در اینجا است که شوهر دو راه بیشتر در پیش نخواهـد داشت:
١ –این که همسرش را طلاق داده و زن دیگری را بجای او به همسری گیرد و رغبت فطری خود را به داشتن فرزند، پاسخ گوید.
٢ – و یا اینکه با خانم دیگری ازدواج کند، و با همسر پیشین خود هم، زندگی را بسر برد.
چه بسا گروهی از آقایان چرب زبان و خانمهای بلبل زبان، راه اول را ترحیح دهند، ولیکن دست کم نود و نه درصد همسران این چنین کسانی را نفرین می کنند که چنین راهی را به شوهرانشان نشان میدهند، راهی که خانههایشان را بر سرشان ویران میسازد، بدون این که بجای آن راه بهتری را بنمایاند … زیرا کمتر اتفاق میافتد خانم نازائی که نازائی او روشن و محقق باشد، میل به ازدواج داشته باشد. بلکه همسران نازا اغلب با کودکان کوچکی که هـمسران جـدید شوهرانشان بـه خانواده تقدیم میدارند الفت میگیرند و آسوده خاطر میشوند، وچنین کودکان معصومی خانه را پر از جنب و جوش و خوشی و شادی میسازند و مایه شادمانی شوهران می گردند و همسران نازا را – هر اندازه هم به سبب بی بهرگی از داشتن فرزند ناراحت و دل مـرده و پژمرده شده باشند- خرم و خندان میدارند.
آری این چنین است، هرگاه با دیده خرد بنگریم و به زندگی آن گونه که هست نظر بیفکنیم و شرائط عملی آن را پیش چشم داریم، زندگی واقعـی کـه به چرب زبانی چرب زبانان گوش نمی کند، و به یاوهسرائیهای یاوه سرایان پاسخ نمیگوید، و ازسخنان پوچ و پوک و بیسر و ته و بیچفت و بست – در جاهائی که باید سخن جدی و قاطع باشد – خـوشش نمیآید و پسندش نمینماید. آری هرگاه خردمندانه و واقع بینانه به واقعیت زندگی بنگریم، فلسفه والای حکم آسمانی را در تدوین این چنین قانونی که مقید به قیدی است درمییابیم:
(فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَهً)با زنانی ازدواج کنید که بـرای شما حلال بوده و دوستشان میدارید، با دو یا سه و یا چهار تا. اگر هم میترسید که نتوانید میان زنان، دادگری را مراعـات دارید، به یک زن اکتفاء کنید.
رخصتی که هست، پاسخگوی واقعیت فطرت و واقعیت حیات است و جامعه را از گرایش به بیبند و باری یا تن دادن به غمناکی و اندوهگساری نگاه میدارد، گرایش و تن در دادنی که فشار نیازمندیهای فطری و واقعیت زندگی انگـیزه آن است … قـید موجود هم زندگی زناشوئی را از نابسامانی و از هم پاشیدگی محفوظ، و همسر را از جور و ستم مصون مینماید، و کرامت زن را بدور میدارد از اینکه بدون ضرورت لازم و احتیاط کامل در مـعرض تحقیر قـرار بگیرد. همچنین عدالت را در بر دارد که ضرورت ومقتضیات تلخ ضرورت در پرتو آن قابل تحمّل است.
قطعاً کسی که روح اسلام و مسـیر آن را میشناسد، هرگز نمیگوید: تـعدد زوحات ذاتاً مطلوب است، و بدون ضرورت فطری یا اجتماعی هم مقبول است، و تنها لذت حیوانی آن را بس است و کافی، و گردش در میان همسران همانگونه که دوست پسر در میان دوستان دختر خود میگردد، آن را بس است و وافی! ولیکن این چنین است. بلکه تعدد زوجات ضرورتی است که با ضرورت دیگری رویاروی شده و چاره ناچاری است، و راه حلی است که مشکل پیش آمده را با آن باید حل و چارهسازی کرد. و الا تعدد زوجات کاری نیست که دل بخواه بوده و به هوی و هوس واگذار شود، و در سیستم اسلامی که با یکایک واقعیات زندگی روبرو میگردد، حد و مرز و قید و بندی نداشته باشد.
هر گاه نسلی از نسلها در استفاده از این رخصت راه خطا پوید، و هرگاه مردانی این رخصت را فرصتی برای تبدیل زندگی زناشونی به نمایشگاه لذت حیوانـی شمارند، و هرگاه مردانی در میان همسرانی، بسان دوستان پسر در میان دوستان دختر بلولند، و هرگاه «حریم خانواده» را این گونه بیمناک درست کنند و این طور وحشتناک برآورند و بسازند، چنین چـیزی کار اسلام نیست، و چنین کسانی هـم نمایانگر اسـلام نمیباشند. چرا که اینان به خاطر فاصلهگرفتن از اسلام بدین پرتگاه افتادهاند، و اصلا روح پـاک اسلام را نشناختهاند. سبب اصلی این انحراف هم این است که چنین کسانی در جامعهای زندگی می کنند که اسلام بر آن فرمان نمیراند، و شریعت اسلام در آن سیطره و تسلطی ندارد. جامعهای است که حکومت اسلامی در آن پا برجا نیست، حکومتی که پایبند اسلام و شریعت آن باشد، و مردمان را با رهنمودها و قانونهای اسلامی و در پرتو آداب و رسوم آن رهبری کـند و ایشـان را بدان بخواند.
جامعه دشمن اسلام، آن جامعهای که از شریعت و قانون اسلامی سرباز زده است، چنین جامعهای مسئول نخستین این نابسامانی است، و او اولین مسؤولی است که «حریم خانواده» را اینگونه متزلزل کرده است، و آشفته حال و پریشان روزگار نموده است. وی نخستین مسؤولی است که زندگی زناشوی را به نمایشگاه لذت حیوانی تبدیل ساخته است … کسی که میخواهد ایـن حال نابسامان را سر و سامان دهد، مردمان را به اسلام و شریعت اسلام و برنامه اسلام برگرداند. ایشان را به نظافت و طهارت و استقامت و عـدالت برگرداند… کسی که خواهان اصلاح است، مردمان را به اسـلام برگرداند، آن هم نه فقط در این بخش ناچیز، بلکه در کل برنامه زندگی. زیرا اسلام سیستم کاملی است که جز به صورت کامل و شامل بکار نمیپردازد …
عدالت مطلوب عدالتی است که در رفتار وکردار و هزینه و همزیستی و همبستری رعایت شود. اما رعایت عـدالت در احساسات دل و درون را از کسی نمیخواهند، زیرا خارج از اراده انسان است… این هم همان عدالتی است که خداوند در آیه دیگری از این سوره از آن سخن به میان آورده است:
(وَلَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّسَاءِ وَلَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوهَا کَالْمُعَلَّقَهِ وَإِنْ تُصْلِحُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ غَفُورًا رَحِیمًا) شما نمیتوانید (از نظر مـحبت قلبی) میان زنان دادگری (کامل) برقرار کنید، هر چند هم (در ایـن راه به خود زحمت دهید و) همه کوشش و توان خود را بکار برید. ولی (از زنی که میانه چندانی با او ندارید) بطور کلی دوری نکنید، بدانگونه که او را به صورت زن مـعلقهای درآوریـد (که بـلاتکلیف بـوده و نه شوهردار و نـه بیشوهر بشمار آید). (نساء / ١٢٩)
این آیهای است که برخی از مردم میخواهند آن را دلیلی بر تحریم تعدد زوجات کنند. ولیکن چنین نیست. شریعت خدا شوخی نیست تا در آیهای قانونی را وضع نماید و در آیه دیگری آن را لغو فرماید. بگونهای که با دست راست ببخشد و با دست چپ بازبس بگیرد! در آیه اول سخن از دادگری مطلوب است ، و در آیه بعدی سخن از عدم تعدد زوجات است اگر ترس از این باشد که چنین عدالتی را نتوان پیاده و اجراء کرد، عدالت در رفتار وکردار و هزینه و همزیستی و همبستری، و در سایر اوضاع ظاهری، بگونهای که هیچیک از همسران چیزی از آن اشیاء کم نداشته باشند، و در چیزی از آنها یکی بر دیگری برتری داده نشود. همانگونه که پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) یعنی والاترین انسانی که بشریت او را شناخته است چنین می کرد و مینمود، بدانگاه که مردمان جملگی و زنان او هم میدانسـتند که وی عایشه -رضی الله عنها – را دوست میدارد و نسبت بدو مهری به دل دارد که به زنی جز او ندارد. آخر دلها در اختیار صاحبان دلها نیست، بلکه در اخـتیار خدا و میان دو انگشت از انگشتان ایزد مهربان است و هرگونه که خود بخواهد آن را میگرداند و میچرخـاند. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) دین را میشناخت و دل خود را نـیز میشناخت. این بود که میفرمود:
(أللّهمّ هذا قسمی فیما أملک فلا تلمنی فیما تملک و لا أملک). ۳
پروردگارا! این چیزی است که در توان من است و جز این از من ساخته نیست. پس در برابر آنچه تو بـر آن توانا هستی ومن برآن توانا نیستم مرا سرزنش مفرما.
بار دیگر برمی گردیم و پیش از این که از این مبحث بگذریم تکرار می کنیم: اسلام تعدد زوجات را بوجود نیاورده است وبلکه آن را محدود نموده است، و به تعدد زوجات دستور نداده است و بلکه بدان اجازه داده است و مقیدش کرده است. اسلام اجازه فرموده است که به هنگام رویاروئی با واقعیات زندگی بشری و پیش آمد نیازمندیهای فطری انسـانی از تعدد زوجات استفادهگردد، واقعیات و نیازمندی هایی که برخی از آنها را بیان داشتیم، البته آنهائی که تاکنون برایمان روشن شدهاند و چه بسا جز آنها چیزهای دیگری باشد و دگرگونیهای زندگی در میان نسلهای آینده و هـمچنین پیدایش شرائطی جز این، پرده از آنها بردارد. همانگونه که هر قانون و رهنمود دیگری که این برنامه خدائی برای انسانها به ارمغان آورده است وضع چنین است، مردمان در زمانی از ازمنه تاریخ، حکمت و مصلحت کلی آن را چنانکه باید نمیفهمند. قطعاً هم حکمت و مصلحت در هر قانونی از قوانین الهی مندرج و نهفته است چه انسانها بدین حکمت و مصلحت پی ببرند یا پی نبرند، و در تاریخ زندگانی کوتاه انسانها، مردمان با ادراک محدودشان آنها را فهم کنند یا نکنند.
حال از اجراء بخش نخستگام فرا نهیم و به اجراء بخش دوم بپردازیم که آیه مبارکه قرآنی درباره عدم تحقق دادگری، آشکارا سخن میراند:
(فَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَهً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ) اگر هم میترسید که نتوانید میان زنان دادگری را مراعات دارید، به یک زن اکتفاء کنید یا با کنیزان خود (که هزینه کمتری و تکلیفات سبکتری دارنـد) ازدواج نمائید.
مراد این است که اگر در ازدواج، ترس عدم رعایت دادگری درمیان باشد باید به زنی بسنده کرد که بیشتر از آن جائز نمیباشد، ولیکن نـص قرآنـی کنیزان را محدود نساخته است چه به صورت ازدواج و چه به صورت کنیزی.
قبلا در جزء دوم فیظلال القـرآن، نگـاه کوتاهی به مساله بردگی انداختیم، در اینجا خوب است به مساله خاص کام بردن ازکنیزان بپردازیم.
قطعاً ازدواج با کنیز اعتبار بخشیدن مجدد بدو و برگرداندن کرامت و حشمت دوباره او است. زیرا این کار مایه آزاد شدن او و فرزندانی میگردد که از آقایش به دنیا می آورد، هر چند هم به هنگام ازدواج وی را آزاد نکرده باشد. آخر او از همان لحظه که مـیزاید «مادر فرزند» نامیده میشود و آقایش نمیتواند او را به فروش برساند و پس از وفات آقایش آزاد خواهد بود، و فرزندش از همان روز تولد آزاد بشمار است. اگر هم بگونه کنیزی با وی همبستری شود، باز هم او «مادر فرزند» خوانده مـیشود و فروش او قدغن میگردد و پس از وفات آقایش آزاد خواهد بود، و فرزندش هم -در صورت اعتراف آقا به نسبت او که عادتاً هم انجام پذیر است – آزاد بشمار است.
پس، ازدواج، یاکنیزی، هر دو راهی از راههای بیشماری است که اسـلام برای آزادی بردگان مقرر فرموده است … چه بسا درباره مساله کنیزی دغدغهای دل را بیازارد. لذا زیبا خواهد بود که بگوئبم مساله بردگی بطور کلی برخاسته از ضرورت وناچاری است – همانگونه که در جزء دوم بیان داشتیم – و همان ضرورت و ناچاری مقتضی جواز بردگی در جنگ شرعی اعلان شده از سوی پیـشوای مسلمان مجری شریعت خدا، موجب جواز کنیزی بردگان است. مگر نه این است که سرنوشت زنان مسلمان آزاده پاکـدامن، هنگامی که اسیر دیگران میگردند از چنین سرنوشتی بسی بدتر و ناگوارتر است؟!
خوب است فراموش نکنیم که چنین زنان اسیر برده ای، دارای خواستهای سرشتی هستند و بناچار باید در زندگی ایشان حساب چنین خواستهائی را کرد. چرا که در سیستم واقعگرائی که سرشت واقعی انسان را مراعات میدارد، نمیتوان از آنها چشمپوشی و غفلت نمود. حال باید که یا پاسخ بدین خواستها از راه ازدواج انجام پذیرد، و یا – مادام که سیستم بردگی پابرجا است- از راه کنیزی صاحب کنیز انجام گیرد، تا این که چنین خانمهائی وضع نابهنجار بی بند و باری اخلاقی و هرج و مرج جنسی را در جامعه پراکنده نسازند، وضعی که ضابطه و قانونی نداشته باشد، بدان گاه که از راه زنا کردن و دوست بازی نمودن به نیاز سرشتی خود پاسخ میگویند، همانگونه که در زمان جاهلیت حال چنین بود. اما افزایش کنیزکان و گردآوری ایشان در برخی از ادوار از راه خرید و فروش و آدمربائی و بردهداری، نگهداری آنان در کاخها، ایشان را مایه عیش و نوش و کامجوئی حیوانی قرار دادن، باگروههای فراوان کنیزان شبهای سرخ بر آمدن، عربدههای مستانه سر دادن و رقصیدن و آواز خواندن، و دیگر چیزهائی که خبرهای درست یا مبالغهامیز آنها را شنیدهایم، اصلا جزو اسلام نبوده و از زمره کارهای اسلام و الهامات آن نمیباشد، و درست نیست که آنها را به حساب سیستم اسلامی گرفت و بر واقعیت تاریخی اسلام افزود.
واقعیت تاریخی اسلامی آن است که برابر اصول اسلام و جهانبینیها و مقررات و قوانین آن پدید آمده است. تنها این، بلی تنها این، واقعیت تاریخی اسلامی است. امّا کاری که در جامعهای رخ میدهد که خـود را به اسلام نسبت میدهد، در حالی که ایـن کار خارج از ارکان و اصول اسلام و مقررات و قوانین آن است، جائز نیست که یک عمل اسلامی بشمار آید، چرا که بدور از راستای اسلام و برکنار از شاهراه سعادت بخش آن است.
قطعاً اسلام دارای وجودی مستقل خارج از واقعیت مسلمانان در هر عصر و زمانی است. چرا که مسلمانان اسلام را پدید نیاوردهاند، بلکه این اسلام است که آنان را پـدید آورده است. اسلام تنه است و مسلمانان شاخهاند و ثمرهای از ثمرات این درخت برومند. لذا آنچه راکه مردمان میسازند، یا آنچه راکه میفهمند، همان چیزی نیست که اصل سیستم اسلامی یا مفهوم اساسی اسلام را معین سازد، مگر این که موافق باشد با اصل اسلامی ثابت مستقلی که اسلام درباره واقـعیت مردمان و برداشت ایشان دارد، و واقعیت مردمان. در هر عصر و زمانی و برداشت آنان بدان سنجیده میشود و بر آن قیاس میگردد تا دانسته شود که تا چه انـدازه واقعیت حالشان و برداشت ذهنشان با آن منطبق و یا از آن منحرف است.
امّا در سیستم های زمینی کار بدین منوال و بر این قرار نیست. سیستمهائی که در اصل برخـاسته از جهانبینیهای انسانی و پرداخته مکتبهائی هستند که مردمان خودشان آنها را برای خودشان وضع می کنند بدان گاه که به جاهلیت بر می گردند و به خدا بیباور میشوند هر چند که ایشان ادعاء مینمایند که به خدا اعتقاد دارند. چرا که نخستین نشانه ایـمان به خدا برگرفتن مقررات و قوانین از برنامه خدا و شریعت الله است، و بدون چنین قاعده عظیمی ایمانی در میان نمیباشد. توضیح این که در چنین احوال و اوضـاعی، این برداشتهای متغیر مردمان، و اوضـاع متبدل در سیستمهای ایشان است که مفاهیم مکتبهائی را مقرر میدارد که خودشان آنها را برای خود وضع کردهاند و درباره خود پیاده و بر خویشتن حاکم نمودهاند.
لیکن در سیستم اسلامی که مردمان آن را برای خود ساخته و پرداخته نکردهاند، و بلکه خداوندگار مردمان و آفریدگارشان و روزیرسانشان و مـالکشان آن را برای ایشان تهیه دیده است و آماده نموده است، در چنین سیستمی مردمان یا از آن پیروی می کنندو اوضاع و احوالشان را برای آن پابرجا میدارند و روبراه میسازند، و در این صورت است که واقعیت ایشان واقعیت تاریخی اسلامی بشمار میآید، و یا این که از سیستم اسلامی بکنار میروند، یا آن را بطور کلی بدرود می گویند، دیگر آنچه در پیش میگیرند واقعیت تاریخی اسلامی محسوب نمیگردد، و بلکه کنارهگیری از اسلام و انحراف از آن قلمداد میشود.
باید به هنگام بررسی تاریخ اسلامی مطالب مذکور را در مد نظر داشت. چرا که دیدگاه تاریخی اسلامی بر آن استوار و پابرجا است و با سایر دیدگاههای تـاریخی دیگر کاملا جدا و متفاوت است، دیدگاههائی که واقعیت فعلی جامعه را تفسیر عملی دیدگاه یا مکتب بشمار میآورند، و تحول دیدگاه یا مکتب را در همین واقعیت عملی جامعهای میجویند که بدان گردن نهاده است، ، در میان مفاهیم و برداشتهای متغیری پیجوئی مینمایند که از خود این دیدگاه بر صفحه اندیشه همین جامعه نقش بسته است!… از زاویه چنین دیدگاهی به اسـلام نگریستن و اینگونه نگرشی درباره اسلام داشتن، با سرشت منحصر به فرد اسلام منافات دارد، و در تشخیص مفهوم حقیـقی اسلامی به خطرات فراوانـی منتهی میگردد.
در پایان، آیه فلسفه همه این مقررات را بیان میدارد، و آن عبارت است از: دوری از ستمگری و پیاده کردن دادگری:( ذَلِکَ أَدْنَى أَلا تَعُولُوا).این (کار، یعنی اکتفاء به یک زن، یا ازدواج با کنیزان) سبب میشود که کمتر دچار کجروی و ستم شوید و فرزندان کمتری داشته باشید.
(ذلک): یعنی دوری کردن از ازدواج دختران یتیم،(ان خفتم ألا تقسطوا فی الیتامی) اگر ترسیدید کـه درباره یتیمان نتوانید دادگری کنید.
حتی اگر در ازدواج با زنان دیگری هم دیدید که نمیتوانید دادگری کنید بدانگاه کـه دو یا سه یا چهار تا را به ازدواج درمیآورید، تنها یکی را به همسری بپذیرید، و یا به کنیزان خود بسنده کنید. «این کار سبب میشود که کمتر دچار کجروی و ستم شوید و فرزندان کمتری داشته باشید». یعنی این عمل باعث میشود که چه بسا ستم نکنید و کژ راهه نروید.
بدین منوال روشن مـیگردد که عدالت خواهی و دادگریجوئی پیشقراول این برنامه بوده و هدف هر جزئی از جزئیات آن است. عدل و داد هم شایستهتر است پیش از هر جای دیگری در پرورشگاهی مراعات گردد که خانواده را در بر میگیرد. چرا که خانواده نخستین آجر جملگی ساختمان اجتماعی، و نقطه حرکت به سوی زندگی اجتماعی همگانی است. نسلها در آنجا پا میگیرند و راهی جامعه می گردند، بدانگاه که هنوز نرم و نازک بوده و قابلیت دگرگونی و شکلپذیری را دارند و اگر بر دادگری و مـهرورزی و صلح طلبی و سازگاری بار نیایند و پرورده نشوند، دیگـر عدالت و محبت و صلح و سازی در میان نخواهد بود.
نویسنده: سید قطب
مترجم: دکتر مصطفی خرم دل
——————————-
منبع : فی ظلال القرآن جلد ۲ / نویسنده: سید قطب / مترجم: دکتر مصطفی خرمدل / نشر احسان