
ترجمه: سعدی مرادی
همه می دانید که علما بزرگ ترین نقش خدمت بە اسلام را داشتەاند، آری به مدت ١٣ قرن علمای کرد در حجرههای گلی و سنتی، مدار علم و دانش بودەاند و مراکز دیگری که امروزه به نام دانشگاه و دانشکده و… وجود دارد همگی تازه ساختند و بیش از یکصد سال از عمرشان نمیگذرد..
قبل از این مدت چی؟ در مدت این ١٣ قرن که خورشید تابان اسلام طلوع کرده چه چیزی جایگزین دانشکده و دانشگاه و.. بوده است؟ پاسخ این است که تنها چیزی که توانسته جایگزین آن باشد دو مکان بوده است؛ ١ـ مساجد و تکایا و خانقاه…
٢ـ دانشمندان و علمای برحق اسلام.
اگر ما به دور و بر خود بنگریم نمونههای زیادی خواهیم دید، مثلا در کردستان خواهیم دید که نخبگان و دانشمندانی ظهور کردهاند که نه تنها خدماتشان برای کرد بوده بلکه شامل همه اقوام و امت های دیگر نیز بوده است، امری که برای ملت کرد مایهی افتخار است.
میتوانیم به صدها نمونه از علمای فعال و مخلص در مناطق کردستان اشاره کنیم که در این عرصه درخشیده اند، مثلا”
ٲـ در علوم حدیث علمای راسخی به چشم میخورند مانند علامه شهرزوری مولف کتاب (مقدمة في علم الحديث) که تقریبا مدت ٨٠٠ سال است در تمام اقصا نقاط جهان اسلام مورد استفاده قرار گرفته و در مدارس علوم دینی تدریس می شود!
بـ حافظ عراقی که یک عالم کورد است و احادیث کتاب (احیاء علوم الدین) امام غزالی را تخریج نموده است! دانشمندی کە در علم حدیث توانایی فراوانی داشته است.
جـ اگر به علم تاریخ مراجعه کنیم دهها پژوهشگر مانند [ابن خلکان، ابن اثیر] خواهیم دید که ملتهای دیگر بیشتر از ما کوردان، از علم و دانش آنان مستفید و بهره مند هستند!
دـ در علم فلسفه هم دهها دانشمند کورد مانند [باقلانی و..] به چشم میخورد، که در عصر خود منحصر به فرد بودهاند و توانستهاند در علم کلام و منطق و عقیده بهترین نقش را ایفا کنند.
هـ ـ در علم تفسیر هم صدها علما و دانشمند فرهیخته کورد وجود دارد که مایهی افتخار جامعه اسلامی می باشد، مثلا در شمال کردستان عالمی به نام ملا محمود همزاوایی زندگی می کرده که تفسیری به نام [دُرّ الاسرار] در دو مجلد و ١٢٢٢ صفحه به رشته تحریر درآورده است، آن تفسیر از سورهی حمد تا سورهی ناس با حروف مُهمله (حروف بدون نقطه) به نگارش درآمده است! کاری که اگر تمام علمای عرب را جمع کنی نمیتوانند چنین کاری انجام دهند. [این کتاب چاپ شده است].
وـ در منطقهی آلان سردشت فحول العلماءی مانند بیتوشی و ابن الحاج و یوسف الاصم و.. زیسته اند که باید بابت دارا بودن آنان به خود بالید. اینجانب [دکتر احمد شافعی] در تز دکترای خود جزء یکم از تفسیر (منقول التفاسیر) یوسف الاصم که درست ٤٤٠ سال پیش در قریه بریسوه می زیست و در سال ١٠١٢ فوت کردهاند را مورد تحقیق و پژوهش قرار داده ام. این ماموستا در مقدمهی تفسیر خود چنین نوشته است؛ در مناطق کردستان سه تفسیر شهرت داشته است:
١ـ تفسیر (الکشاف) اثر علامه زمخشری. ٢ـ تفسیر ( بیضاوی) اثر علامه عبدالله بیضاوی و ٣ـ تفسیر (البغوی) اثر علامه حسین ابن مسعود بغوی. البته این سه تفسیر هم در دسترس همه کس نبوده است! مایلم بار دیگر آن سه تفاسیر را به عباراتی گویاتر و سادتر برای استفاده ملت کورد زبان باز بنویسم، او تفسیرش را طوری نوشته که از هر سه تفسیر قوی تر است! همچنین قسمتی از تفسیرش (محاکمات و ردود) است که از مفسرین نقد و انتقاد کرده و به شبهات پاسخ داده است، همچنین در منطق و علم نحو و فقه هم تالیفات با ارزشی داشته است که متاسفانه اثری از آنها باقی نمانده است.
در باره اینکه چرا او را (اصم) نامیده اند بر دو نظریه اطلاع پیدا کردم:
١ـ گویا او زمانی که مشغول نوشتن بوده است، کاروانی به حجم ٧٠ ـ ٨٠ بار از انجا میگذرد و به علت مشغولیت زیاد به کتابت متوجه گذر آ« قافله نبوده است! و بعد از اتمام نوشته متوجه گرد و غبار بر روی لباسهایش میشود و وقتی علت را جویا میشود؟ در پاسخ میگویند: آیا سر و صدای آ« کاروانی بزرگی که از اینجا رد شد را متوجه نشدی و نشنیدی؟ در پاسخ میفرماید: خیر!.
٢ـ رای دوم که ماموستا عبدالکریم مدرس هم آن را میپسندد این است که ماموستا یوسف آنقدر پرهیزگار بوده که شهرت عام و خاص بوده است. روزی یک زن چاق جهت سوالات شرعی به دیدار ماموستا میآید و هنگامی که در حضور وی می نشیند بادی از وی خالی میشود، زن خیلی شرمنده شده و خجالت می کشد، وقتی ماموستا احساس می کند زن از خجالتی رنگش پریده است به وی م گوید: خواهرم بیا نزدیک کهع من ناشنوا هستم و چیزی نمیشنوم، زن خوشحال میشود و نفس راحتی میکشد که الحمدلله ماموستا صدایی از من نشنیده است! گویند تا زمانی که این زن زنده بود ماموستا یوسف تظاهر به ناشنوایی کرده است! سبحان اللە!.
زـ در علم فقه و احکام دانشمندی مانند ماموستا ابوبکر مصنف نویسنده کتاب (الوضوح) که کمتر از تحفهی ابن حجر نیست و به مواردی از مسائل شرعی اشاره کرده است که حتی در تحفه موجود نیست. [این کتاب به زیور چاپ آراسته شده است]
حـ در مناطق شمال کرستان عالمی به نام ملا خلیل اسعوردی زندگی کرده است، او تفسیری نوشته است که ارزش آن از تفسیر بیضاوی کمتر نیست! نامبرده در تمام علوم من جمله کتابی به نام (معفوات) دارد.
ط ـ عالم فاضلی مانند ماموستا ملا عبدالکریم مدرس که میتوان او را موسوعه زمان خود نامید زندگی می کرده است !در کل می توان دو نفر از علماء کوردستان را دایره المعارف و موسوعه نامید:
یکی؛ شیخ سیوطی که در هر علمی کتابی نوشته است و دیگری ماموستا عبدالکریم مدرس که در اکثر علوم مانند” اصول، تفسیر، اخلاق، حدیث، فقه و… قلم فرسای کرده و صاحب اثر است. مخصوصا آثاری که در ادبیات کردی دارد و مافوقی برای او تصور نمی شود؛ شرح و تصحیح کتاب شعر و شعرای نامدار کرد از قبیل مولوی و محوی، نالی و ناری، بیسارانی و… را بر عهده گرفته است؛ مثلا وسیلهی مولوی را شرح کرده است؛
(متی متی حتی اتی علیه من این این یـــــنتمی الیه!
سؤال این است که کسی که در حجرهای درس خوانده که فاقد هرگونه امتیازات و رفاهیات و ابزار آلات صنعتی و دانشی بوده چگونه توانسته است چنین خدمت بزرگی به جامعه بکند !؟
حتی اگر شما از دید ادبی به قضیه بنگری خواهید دید این شاعران بزرگ در این حجرههای گلی و سنتی چگونه با محتوایی قوی، به صورت ایجاز و اطناب توانستهاند اشعاری سردهند که بعدها ثروت ملی گردند؟
و اگر از جهت قومی و ملیگرایی [ناسیونالیزم] بنگریم معلوم می شود کە تمامی قیام های ملت کرد به رهبری ماموستایان و مشایخ شکل گرفته است! مانند شیخ سعید پیران و شیخ محمود حفید، ملا مصطفی بارزانی و قاضی محمد و… که همگی تربیت شدهی حجره هستند!
به همین خاطر است که میتوان گفت: این عالمان بزرگ کورد سیزده قرن مدارس را مدیریت کرده و در جهان از هر جهتی سروری کردهاند!
از جهت ادبی، از جهت شعر و کلاسیک قدیمی، از لحاظ تعلیم و تعلم، از لحاظ خدمت به دین اسلام، از لحاظ ملی البته نه تنها به ملت کرد بلکه به تمام ملل و اقوام گوناگون دیگر بزرگترین خدمت را کردهاند!
یـ علاوه بر این موارد که جزئی به آنها شاره کردیم، باید گفت: ماموستایان کورد بر اساس چند اصل و پایه و به شرح زیر فعالیت و دعوت کرده اند:
١ـ خارج از برنامه و بدون تعیین وقت قبلی در خدمت مردم بوده اند؛ اگر پیش دکتر یا مهندس و وکیل و… بروید هیچ کدام در غیر وقت از پیش تعیین شده و بدون دست مزد کاری حاضر نیست برایت کاری انجام دهد؛ اما ماموستایان کورد تا واپسین لحظه های زندگی شان همواره فعال بوده و به مردم خدمت کردهاند.
چندی پیش زندگینامهی ماموستا ملا عبدالله چرستانی را مطالعه میکردم و در حین مطالعه متوجه شدم که ایشان در بیوگرافی خود به نکات ارزنده و عجیبی اشاره کرده اند مثلا او گفته بود: ٧٧ سال بدون وقفه و بدون چشم داشتی به مردم و دین خدمت کردهام!
ماموستا ملاعثمان حلبجه ١٨ روز قبل از وفاتش خطاب به اینجانب گفت: ملا احمد! بنده ٥٧ سال بدون وقفه و بدون کوچک ترین چشمداشت در حجره های کوردستان تدریس کردهام ولی به علت علاقمندیم به تدریس می ترسم از طرف خدا پاداشی نگیرم، چون این علاقمندی از اخلاصم کاسته است!
در زندگینامهی ماموستا عبدالکریم مدرس می خواندم که ایشان فرموده اند: وقتی برای اولین بار به منطقهی حلبجه رفته و پیشنماز مسجد شدم مدتی طلبه داشتم و تدریس می کردم و مرحوم ماموستا عثمان که طلبه حجره بودند به علت هوای نامطبوع روستا و کم توجهی ماموستا به دروس و تدریس طلبهها تصمیم میگیرند از آنجا نقل مکان کرده و بدون اینکه ماموستا مدرس را در جریان بگذارند از آنجا بروند! وقتی ماموستا مدرس متوجه قضیه می شود او را صدا زده و خطاب به وی میگوید: میدانم چرا میخواهید اینجا را ترک کنید، قول می دهم اگر اینجا ماندگار باشید دو کار برایت انجام دهم:
یکی اینکه؛ من دو لباس قبا دارم یکی کهنه و دومی نو، لباس نو را تقدیم شما می کنم!
دوم اینکه؛ متعهد می شوم به نیکی و بدون اتلاف به تو درس بگویم!
همچنین مرد بزرگ و دانشمندی مانند ملا محمد جلیزادهی شهرستان کویه مشهور به [مهلای گهوره] که یک فیلسوف بوده و در تراز شیخ محمد عبدُه و رشید رضا بوده است، تفسیری به رشتهی تحریر دراورد و بدین وسیله خدمت بسیار بزرگی انجام داد.
٢ـ تلاش علمای کورد برای همزیستی و رواداری آحاد جامعه تا از جهتی اتحاد ملت را حفظ کرده و از جهت دیگر دلبندی و مهربانی و دلسوزی و برادری و برابری آنان را توسعه دهند و میان آن ها ایجاد هماهنگی و اتحاد کنند.
نقل شده که شیخ حسن خرقانی که علامهی دهر بوده است و علاوه بر مسجد در خانقاه هم خدمت می کرده است، با خط درشتی بر در خانقاه نوشته بود[ هر کسی بر این خانقاه گذر کرد به او خدمت فراوان کنید، آب و غذا به او دهید و هرگز از عقیدهی او جویا نپرسید که آیا مسلمان است یا یهودی یا مسیحی یا …] این خانقاه ماوای هر کس و ناکسی شده بود، دهها و صدها مسیحی و یهودی که از آنجا رد میشدند و با از دیدن این مهمان نوازی و اخلاق پسندیده، بدون هیچ اجبار و اکراهی مسلمان میشدند!
گاهی مریدانش از او انتقاد میکردند که خدمات خانقاه شایستهی غیر مسلمانان نیست! که در جواب میفرمود: من از شما میپرسم؛ روح با ارزش تر است یا آب و غذا و استراحتگاه من؟ همگی میگفتند: روح، میفرمود: خداوند روح را با آن همه ارزش به آنان داده و از عقیدهشان صرف نظر کرده است، آیا انتظار دارید تکه نانی که در برابر روح ارزشی ندارد را به آنان ندهم؟!
آری!ماموستایان کورد این چنین خدمت کردهاند.
فرید وجدی در کتاب (دائرة المعارف قرن العشرین) نقل میکند که عالمان بزرگواری در کردستان زندگی کردهاند؛ برای مثال سُهروردی کورد در بغداد اقامت گزیده و ماموستای دیگری در دینورد کرماشان مقیم بوده است. جغرافیای دینور در آن زمان عبارت بوده از یک روستای عقب افتاده و بد آب و خاک که از صبح زود تا مغرب زیر آفتاب بوده است.
یکی دو نفر طلبه از طلبه های امام سهروردی از بغداد عازم سفر به منطقه خود میشوند و به کرماشان میرسند، وقت ناهار طبق عرف منطقه به خانهی ماموستا میروند، آنان که طلبهی امام سهروردی هستند به خود میبالند و اهتمام چندانی به میزبان خود که یک ماموستا است نمیدهند! ماموستا خود به آنان می کند و به نحو احسن از مهمانانش پذیرایی می نمایدو.. پس از صرف غذا و اقامه نماز و مقداری استراحت، ماموستا از آنان میپرسد: شما اهل کجایید؟ چکارهاید؟ از کجا میآیید؟ به کجا میروید؟ چه درسی میخوانید؟ آنان هم با غرور زیاد میگویند: ما طلبهی امام سهروردی هستیم! ماموستای میزبان هم عالمانه موضوعاتی از دین را مطرح می کند که هیچی در باره آن نمی دانستند! پس متوجه میشوند که این ماموستا خیلی عالم است، کم کم به خود میآیند و به پایین مجلس میروند! و میگویند:(العلم لک و الشهرة للسهروردي) یعنی شما دانشمند هستی ولی سهروردی مشهور است! ماموستا هم در جواب میگوید: (ذاك رفعته بغداد و ٳنی حطمتني دينورد) او در بغداد به این مقام و منزلت رسید ولی اینجانب بدلیل زیستن در روستای دینور چنین بی نام و نشان هستم!
دهها عالم از عالمان کورد زبان از این دست موجود بوده اند که چون در روستاهای دور افتاده زندگی سادهای برگزیدهاند اثری از نام و نشانشان باقی نمانده است.
انسان متحیر میماند از علامه بیتوشی! نامش محمود پسر شیخ محمد آلان بیتوش و اخوی ملا عبدالله بیتوش بوده است، او در منطقهی حاصلخیز سردشت و آلان زیسته است.
عالمی هوشیار و تیزهوش در باره علامه بیتوشی می گویند: وقتی با برادرش ملا عبدالله عازم سفر به احصای سعودیه می شود و پس از چند روز راه پیمایی متوجه می شوند که پولی برای ادامه راه در اختیار ندارندو تنها دو کتاب [البحر المحیط و تحفه ابن حجر] به همراه دارند که هرکدام چهار مجلد بزرگ و دست نوشته است! تصمیم می گیرد خودش کتاب تحفه را حفظ کرده و برادرش قاموس محیط را و سپس هر دو تا را میفروشند تا پول عاید از آن را صرف سفر نمایند! سبحان الله! از این تیز هوشی! (ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (4)… منبع: مێژووی زانایانی کورد.
علامه شیخ معروف نودهی عالمی که هیچ علمی از علوم اسلامی نیست که او کتابی با نظم و یا نثر در باره آن نوشته است! این هم نمونه یک ماموستای کورد که تا در قید حیات بوده است از هرگونه خدمت به مردمش دریغ نکرده است.
کـ آیا می دانید بعد از آمدن استعمار (کولونیالیزم) چه برسر ملت کرد و عالمان و پیشوایان آن آوردند؟! بعد از تسلط استعمار بر مناطق کردستان فهمیدند که ماموستاهای کورد میتوانند بهترین نقش را در بین مردم داشته باشند و در آگاه کردن مسلمانان سهم به سزایی دارند، لذا تصمیم گرفتند که نقش حجره را تضعیف کنند تا طلبههای این دانشکده سنتی هیچ نقشی در آینده مردمشان نداشته باشند! پس نقشهی صد ساله ای طرح کردند و کم کم از نقش علما و ارزش ذاتی آنان کاستند به گونهای که در سال های ١٩٧٠ میلادی در حجره های کوردستان طلبهای وجود نداشت و مدارس سنتی از طلبه خالی گشتند!
در زمان حکمرانی صدام حسین بر عراق اگر در شهر سلیمانیه که یک ملیون نفر جمعیت داشت گشت میزدی ده طلبه پیدا نمی کردی! قانونی تصویب کردند مبنی بر اینکه طلبه ها و ماموستاها می توانند به استخدام اداره آموزش و پرورش و.. درآیند! و برای این کار دوره ای شش ماهه گذاشتند و دهها نفر مثل ماموستا عبدالعزیز پارزانی و ماموستا عمر ریشاوی و دکتر مصطفی زلمی و… در دوره پیشگفته شرکت کرده و پس از گذراندن آن موفق به اخذ مدرک شدند و سپس به استخدام دولت درآمدند! اگر چه آنان پس از ترک محراب و منبر نیز همچنان بر اخلاق حسنهی خود ماندند اما رژیم به هدف خود که دور کردن آنان از مسجد بود دست یافت!
برای دورکردن ماموستایان از مسجد و تضعیف نقش آنان ابتدا نقش حُجره را کم رنگ کردند به گونه ای که اگر طلبه ای در حجره هم درس بخواند در آینده نتواند خدمت چندانی به ملت و جامعه بکند!
وزارت اوقاف کسانی را در مساجد جایگزین ماموستایان کرد که نه از لحاظ شخصیتی شایستگی داشتند و نه از جهت علمی توانایی کافی داشتند، لذا یکی از طرحهای شوم آنان عبارت بود از ناامید کردن آنان از تغییر و اصلاح در جامعه و به آنان تلقین کردند که شما نمیتوانید در جامعه تغییر ایجاد نمایید و به تنهای نمیتوانید کاری انجام دهید و یا نقشی ایفا کنید و..
آنان همچنین برای کاستن از احساس مسئولیت علما و ماموستایان و تلاش برای کمرنگ کردن حضور آنان در مسجد و در بین نمازگزاران تلاش فراوان نمودند و کاری کردند که آنان مانند یک کارمند در فکر ثبت ورود و خروج خود به مسجد باشد و بس! یعنی وظیفهی یک ماموستا این نیست که برای امامت به مسجد برود زیرا کسان دیگری نیز میتوانند این را انجام دهند!
عمر بن عبدالعزیز قبل از خلیفه شدن لباسی که یک دفعه میپوشید برای بار دوم نمیپوشید! آن عطر و مشکی که از عراق و شام برایش میآوردند را یک بار استفاده می کرد و برای بار دوم از آن استفاده نمیکرد، اما هنگامی که خلیفه شد لباس و رنگش عوض شد! همه چیز تغییر کرد، پرسیدند؛ چرا اینطور شدهای؟! گفت: (هل یجد السرور سبیله فی قلب مٶمن یعلم انه مسئول؟) آیا سرور و شادی به درون آن مؤمنی که احساس مسئولیت می کند راه پیدا می کند؟!
احساس حقارت، به روحانیان این ذهنیت را القا می کردند که با خود بگوید: من نمیتوانم کاری بکنم و گرهی بگشایم!…
کاری می کردند که علما دارای شخصیت مستقلی نباشد و در برابر مشکلات و ناهنجاری ها استقامت نداشته باشند، در حالی که علمای گذشته اینطور نبودند؛ در برابر تمام بحران ها ایستادگی می نمودند و مشکلات را پشت سر میگذاشتند.
سعید بن مسیب رضی الله عنه وقتی خلیفهی وقت مسلمانان مرتکب کارهای خلاف می شود در برابرش قد علم کرده و از وی انتقاد میکند! روزی در حالی که او پاهایش را دراز کرده بود، خلیفه از آنجا میگذرد و بدون اعتنایی نمی کند! خلیفه شگفت زده میشود و میخواهد با پیشنهاد پول او را مطیع خود کند! پس به وزیرش دستور میدهد هزار لیره به او دهد، وقتی پیش او میرود، میپرسد: این چیست؟ پاسخ می دهد: هدیهی خلیفه است! گفت: برو به سیدت بگو آنکه پاهایش را دراز کرده است هرگز دست هایش را به طرف کسی دراز نمی کند! آری علمای ما دارای چنین شخصیت بزرگی بوده اند !
عالمی مانند ماموستا عبدالکریم مدرس که ساکن بغداد بود، هر چیزی که میخواست مخصوصا صدام و خانوادهاش برایش فراهم می کردند! هرگاه بچههایش یا نوههایش مریض میشدند بعد از تاریکی مغرب پیش ماموستا میآوردند تا دعای خیر برایشان بکند! و هرگز و هیچ گاه چیزی از آنان طلب نکرد! و از آنان نخواست که فلان کار را برایش انجام دهند! آری آن ابرمرد بسیار بزرگوار و کریم بود.
یکی از دوستان برایم نقل کرد: همزمان با جنگ ایران و عراق سرباز بودم، شرایطم خیلی سخت و ناراحت کننده بود؛ در فکر فرار به ایران بودم اما از ترس اینکه خانوادهام را اذیت کرده و نابودشان کنند این کار را نکردم! گفت: روزی رفتم خدمت ماموستا عبدالکریم مدرس، بعد از احوال پرسی و دست بوسی، عرض کردم حالم خیلی خراب است و در موقعیتی هستم که شاید مجبور به فرار از خدمت سربازی شوم! تقاضا دارم نامهای برایم بنویسید تا مرا از منطقه جبهه به جای دیگری انتقال دهند! ماموستا پرسید: فرماندهی لشکر کیست؟ گفتم: فلانی، نامه ای با این مضمون برایم نوشت که حامل نامه طلبه من است لطفا از هر نوع مساعدت و همکاری با وی دریغ مفرمایی. و در پایان نوشت عبدالکریم مدرس و آن را امضا کرد. گفت من هم لباس نظامی از تن درآوردم و لباس روحانیت که جبه و عبا و عمامه بود را پوشیدم و رفتم نزد دژبان، نامه را تحویل دادم که از طرف شیخ عبدالکریم ارسال شده است، همین که نام استاد را شنید فوراً به مقام بالاتر بی سیم کرد، بعد از نیم ساعت یک جیب گالانت دنبالم آمد، سوار شدم و رفتم پیش افسری که در یک ساختمان سه مرتبه بود، از طبقهی بالاتر که در آنجا می نشست به طبقه پایین تر آمده بود و قدم زنان منتظر اینجانب بود؛ وقتی مرا با لباس روحانیت دید به پیشوازم آمد و نامه را از دستم گرفت و قبل از خواندن، سه بار نامه را بوسید و بالای سرش گذاشت و سپس با حالتی خاص میگفت: این منم که شیخ عبدالکریم مدرس برایم نامه نوشته است؟! بعد از قرائت نامه گفت: من تنها نمیتوانم یک کار انجام دهم اینکه تو را از سربازی معاف کنم ولی اگر دوست داری میتوانم تو را بفرستم به روستای خودت و آنجا خدمت کنی، یا هر جای دیگر که میل داری دستور می دهم که به آنجا منتقلت کنند!… سپس گفت: من این نامه را برای همیشه نزد خودم حفظ میکنم و آن را در قطعهای چوبین گذاشته و بر دیوار خانه ام آویزانش میکنم!. آری چون اماموستا عبدالکریم عاشق دنیا نبود خداوند این گونه منزلتی به وی بخشید.
پایین آوردن هوشیاری اجتماعی علما و ماموستایان، به گونه ای که ماموستا احساس کند که وظیفه اش تنها عبارت است از امامت چهار رکعت نماز در مسجد. در حالی که باید دارای شعور ملی و درک اجتماعی و احساس مردمی باشد و از لحاظ آگاهی درونی و اجتماعی و مردم شناسی اطلاعات کافی داشته باشد، واقع بینباشد، در دل مردم و جامعه زندگی کند.
علی ابن ابیطالب میفرماید: ( کلم الناس علی قدر عقولهم) با مردم در محدوده عقل و درکشان سخن بگویید. متاسفانه اغلب دعوتگران و ماموستایان ما از این نکته غافل اند!
آنچه گفته شد مجموعه موانعی بود که ما را از انجام وظیفه خودمان دور می کند، البته موارد اشاره شده در سخنان استاد فرید وجدی بیشتر و مفصل تر بود که به منظور اختصار به این مقدار بسنده کردیم.
اینجانب – احمد شافعی – همواره با ماموستایان و دعوتگران بر این نکته تاکید می ورزم که خارج از فهم و درک، با مردم سخن نگویند و چون خودم در این باره الحمدلله موفق عمل کرده ام از طرح آن خجالت نمی کشم. هرگز به خود اجازه ندادهام نسبت به کسی کینه داشته باشم، اگر کسی هم در حق بنده مرتکب اشتباهی شود، اشتباهش را رد کردهام نه شخص خودش را. اگر خودمان را شافعی مذهب بدانیم باید اینطوری رفتار کنیم.
روزی یکی از شاگردان امام شافعی به نام یونس با استادش در مسئلهای، اختلاف نظر پیدا کرد و شاگرد با حالت خشم از جا برخاست و جلسه درس را ترک کرد و به خانهاش رفت، شب که شد، یونس صدای دق الباب منزلش را شنید. او می گوید:
وقتی که در را باز کردم امام شافعی را پشت در مشاهده کردم و با دیدن وی شوکه شدم و چیزی نگفتم؛ امام در مقام نصیحت خطاب به من گفت: ای یونس! آیا می دانی ما در صدها مسئله با هم توافق داریم ولی در یک مسئله با هم اختلاف نظر داریم؟
ای یونس! تو برای کسب پیروزی در همه موارد اختلافی تلاش مکن ، چون خیلی وقتها بدست آوردن دل ها، بهتر است از بدست آوردن مواضع موافق و همسو.
ای یونس! تو پل هایی که ساختهای و از آنها عبور کردهای را منهدم نکن، چون چه بسا روزی نیازمند بازگشت از طریق آن پل ها خواهی شد.
ای یونس! همیشه از اشتباه نفرت داشته باش ولی از اشتباه کننده کینه ای به دل نگیر!
ای یونس! با تمام وجود از گناه و معصیت گریزان و متنفر باش؛ ولی با فرد خاطی و عاصی با تسامح و مدارا رفتار کن!
ای یونس! از گفتهها انتقاد کن ولی به گویندگان آنها احترام بگذار، چون وظیفه اصلی ما معالجه بیماری است نه نابودی بیمار!..
وقتی امام شافعی خواست برود گفتم: ای امام حقیقتا شما نصف عقل مردم دنیا را با خود حمل می کنی!
شایسته نیست از راه دور بر مردم قضاوت کرده و بر آنان حکم صادر نمود و یا کینه به دل بگیریم.
ابن حجر عسقلانی نقل میکند عالمی شیعه بنام (ابن المطهر) بود، از قضا شیخ الاسلام ابن تیمیه در یکی از کتاب هایش خیلی از او نقد کرده و او را (ابن المنجس) نام نهاده است! ابن مطهر گوید: روزی در حال طواف کردن بودم که شخصی آمد و مردم زیادی پیرامونش را گرفته بودند، پرسیدم: او چه کسی است؟ گفتند: ابن تیمیه! یکدیگر را نمیشناختیم، بعد از طواف نزد وی رفتم و کمی مباحثه علمی کردیم، ابن تیمیه خیلی خوشحال شد، سپس گفت: من شما را نمیشناسم؟ گفتم: من آن شخص هستم که در یکی از کتاب هایت مرا به نام ابن منجس نامیده ای! حکم کردن بر دیگران از دور زشت است، وقتی تو سخن مرا شنیدهای ولی خودم را از نزدیک ملاقات نکرده ای، باید توضیح آن سخن را از خودم بشنوی نه از دیگران! احساس می کنم در این مدت کم دیدگاهت نسبت به من عوض شده است!
امام شافعی (رح) شبی در مسجد اعظمیهی بغداد بسر برد، وقتی صبح برای نماز به مسجد میرود در نمازش قنوت نمیخواند! از وی میپرسند: قنوت در نماز صبح نزد شما سنت موکده است و اگر خوانده نشود باید برای جبران آن سجده سهو برد! در پاسخ گفت: به منظور احترام به صاحب این قبر-امام ابوحنیفه– قنوت نخواندم، زیرا قنوت از دیدگاه وی سنت نیست و چون من در مسجد ایشان نماز اقامه می کنم باید از وی احترام بگیرم!
این مسئلهی خیلی مهم است که دعوت و تبلیغ دینی را عبادت بدانیم یعنی فعالیت اسلامی در حقیقت چیزی جز عبادت نیست، به گونه ای که اگر همهی دنیا از تو بخواهد که برای مثال نماز ظهر نخوانی، قطعا این کار را نخواهی کرد؛ زیرا نماز یک عبادت است و در هر شرایطی ؛ چه سرما و چه گرما و چه حالت بیماری و چه سلامتی و …. باید این فریضه اقامه شود و همینطور حق نداریم در هیچ شرایطی ترک دعوت نماییم و هرگاه شخصی را دیدیم که علاقمند به فراگیری قران، علوم شرعی و.. است باید بیدرنگ به او یاد دهیم.
نویسنده: احمد شافعی