تهور و گستاخی در صدور فتوا (۳-۲)
? نمونههایی از عملکرد پیشینیان و اسلاف امت در خودداری از صدور فتوا
خداوند متعال در آیه ۳۲ سوره بقره از زبان فرشتگان میفرماید ” فرشتگان گفتند ( پروردگارا ) تو پاک و منزه هستی و ما هیچ علم و دانشی نداریم مگر آنمقدار که خود به ما آموختهایی و همانا تو دانای حکیم هستی “
بیضاوی در تفسیر این آیه میگوید :
اعتراف فرشتگان به ناتوانی و کمعلمیشان و اینکه سؤالشان از جانب توضیح و تبیین بوده و نه بر سبیل اعتراض ونیز رعایت ادب با منتسب ساختن کامل علم و دانش به خداوند متعال از آیه برداشت میشود .( تفسیر البیضاوی جلد۱ صفحه ۲۸۸ )
قرطبی در تفسیر همین آیه میگوید :
واجب است بر کسی که از وی سؤالی پرسیدهمیشود و او پاسخ را ندانست بگوید ” خداوند داناتر است ” و یا اینکه بگوید ” نمیدانم ” تا بدینوسیله به فرشتگان، پیامبران و بزرگان علم و دانش اقتدا کرده باشد و این خبر کاملاً درست است که با مرگ علمای آگاه و فهیم بساط علم و دانش برچیده میشود و در عوض مُشتی نادان و جاهل باقی میمانند که مردم از همینان سؤال میپرسند و ایشان هم با رأی و نظر ناصواب و نادرست خود فتوا صادر کرده و در نهایت هم خود و هم مردم بیچاره را به ورطه گمراهی و ضلالت میافکنند ( جلد ۱ صفحه ۲۸۵)
امام بخاری روایتی را از صحابی بزرگوار عبدالله بن مسعود نقل میکند که:
“زمانی در خدمت پیامبر اکرم بودم و در معیت ایشان راه میرفتیم که در مسیر به جماعتی از یهودیان برخوردیم . از همدیگر خواستند تا از پیامبر اکرم در مورد روح سؤال کنند . سپس مردی از میان آنان بلند شد و گفت ( خطاب به پیامبر ) : ای ابالقاسم ! روح چیست ؟
پیامبر سکوت کردند و در این هنگام من احساس نمودم که دلیل سکوتشان این است که به ایشان وحی نازل میشود .
پیامبر جوابی نداد و سپس به راه خود ادامه دادیم و بعد از کمی دور شدن از آن جمع ناگاه فرمود : ( آیه نازل شد )
و یسئلونک عن الروح قل الروح من أمر ربی و ما أتوا ( در متن حدیث به جای کلمه ” أوتیتم ” این عبارت آمده است ، مترجم ) من العلم الا قلیلا.. اسراء ٨۵
ترجمه آیه : واز تو در مورد ( ماهیت ) روح میپرسند ، بگو روح چیزیست که تنها پروردگارم از آن اگاه است. چرا که جز دانش کمی به شما داده نشدهاست.
✳️ در صحیح بخاری و مسلم حدیثی طولانی از جبرئیل روایت شده و در آن میگوید : از ابوهریره روایت است که روزی پیامبر به میان مردم آمد و جبرئیل بر ایشان وارد شد و پرسید : قیامت کی خواهد آمد؟ پیامبر جواب داد : در دانستن زمان آمدن قیامت پاسخدهنده از سؤالکننده عالمتر و آگاهتر نیست .
امام نووی در شرح این حدیث میگوید:
هرگاه که از علما و مفتیان سؤال شود و آنان هم پاسخ را ندانستند باید بگویند :
” خداوند داناتر است ” و با این پاسخ و سخن ( عدم اظهارنظر شخصی و بدون علم و اقرار به جهل در پاسخ سوال ) چیزی از شخصیت آنان کاسته نمیشود بلکه بهعکس، تقوی و پرهیزگاری و وفور علم و دانش آنان معلوم میگردد .
❇️ در صحیح بخاری از ابن عباس روایت است که گفت : از پیامبر در مورد عاقبت و سرنوشت اولاد و فرزندان مشرکان سؤال شد و ایشان پاسخ دادند :
” خداوند آن زمان که آنان را خلق نمودهاست خود به عاقبت آنان آگاهتر است “
بنابراین پیامبر خدا آنچه را که نمیدانست به خداوند ارجاع میداد به این دلیل که در مورد آن مسئله هیچ آگاهیی از سوی خداوند به ایشان داده نشده بود ، و ایشان نیز بر مبنای هوی و هوس سخن نمیراند و نظر نمیداد .
❇️ در حدیث ترمذی از قبیصه بن ذویب روایت است که :
” پیرزنی به نزد ابوبکر ( در زمان خلافت ایشان ) آمد و گفت : پسر پسرم یا پسر دخترم ( تردید از جانب راوی حدیث است ؛ مترجم ) فوت کردهاست و آنطور که به من خبر دادهاند در کتاب خداوند ( قرآن ) سهمی از ارث وی برای من تعیین شده است. ابوبکر پاسخ داد: من چیزی از سهم تو در کتاب خداوند نیافتهام و از پیامبر نیز نشنیدهام که برای تو و امثال تو سهمی از ارث نوه تعیین کردهباشند و لیکن از مردم در اینباره میپرسم تا روشن شود . راوی میگوید: ابوبکر سوال را مطرح کرد و مغیره بن شعبه شهادت داد که پیامبر سُدُس ( یک ششم ) ارث را برای مادربزرگ تعیین فرمودهاست .
ابوبکر پرسید : آیا شخص دیگری نیز با تو این حدیث را شنیده است . مغیره جواب داد : بله ، محمد بن مسلمه . و اینجا بود که ابوبکر سهم پیرزن را به وی داد .
ببین که حیای ابوبکر مانع از سؤال پرسیدن از دیگران نشد، علیرغم اینکه در آن زمان خلیفه مسلمین هم بود .
❇️ از عمر بن خطاب روایت است که مسئلهای مهم برایش پیش آمد و اهل بدر را جمع کرد و با آنان مشورت کرد و نظر آنان را جویا شد و نتیجه این مشورتخواهی عمر از جماعت اهل بدر غیر از ازدیاد و تثبیت هر چه بیشتر ابهت و اقتدار عمر در دل آن جماعت چیز دیگری نبود .
? علی بن ابیطالب میگوید : ” جگر آن کس خنک باد ” ( گویا این جمله در میان اعراب جهت تقدیر بکاررفتهاست ؛ مترجم ) و سه بار این عبارت را تکرار کرد . پرسیدند : از چه سبب وبرای چه کسی این را میفرمائید ای امیر مومنان؟ گفت : برای مردی که از وی در مورد چیزی که بدان علم و آگاهی ندارد سؤال میشود و وی پاسخ را اینگونه میدهد : ” خداوند داناتر است. “
? برماست که براین نمونهها اندکی درنگ کنیم و بیاندیشیم.
امام مسلم حدیثی را روایت میکند که : ابوعقیل ( اسم وی یحیی بن متوکل و از زمره تابعین است ) گفت : زمانی نزد قاسم بن عبیدالله و یحیی بن سعید نشسته بودم . یحیی خطاب به قاسم گفت : ای ابامحمد! بسیار زشت و قبیح است که از تو در مورد امری از جمله امور دین اسلام پرسیده شود و تو جوابی برای آن سؤال نداشته باشی و هیچ راه چارهای برای آن سؤالکننده نیابی .
قاسم گفت : چرا زشت است ؟
یحیی گفت : چون تو پسر دو امام بزرگوار هدایتیافته و روشنگر که ابوبکر و عمر نام داشتند هستی.
قاسم جواب داد : زشتتر و قبیحتر از آنچه تو میگویی این است که بدون علم و آگاهی و اطمینان چیزی از خود بگویم و اظهار نظر کنم . وبا این جواب یحیی ساکت شد و دیگر چیزی نگفت .
✳️ ” آنچه از پیامبر و اصحاب و تابعین ایشان در خبر آمده است. “
? بستی در مسند صحیحی که جمعآوری کرده است میگوید: ابنعمر روایت میکند که مردی از پیامبر پرسید : کدام مکان بدترین مکانهاست؟
پیامبر فرمود: نمیدانم تا زمانی که از جبرئیل بپرسم . سپس از جبرئیل پرسید و او نیز گفت : نمیدانم مگر اینکه از میکائیل بپرسم . و بعد از مدتی آمد و پاسخ داد: نیکوترین و مبارکترین مکانها ، مساجد خداوند هستند و بدترین و شرترین مکانها هم بازارها هستند .
? مردی از ابنعمر مسئلهای را پرسید .
ابنعمر پاسخ داد : چیزی در جواب آنچه پرسیدی ، نمیدانم . سپس مرد رفت و اندکی که دور شد ابنعمر گفت : ( خطاب به خودش ؛ مترجم ) بهراستی ابنعمر جواب نیکویی داد هنگامی که از چیزی که از آن آگاهی نداشت سؤال شد و وی گفت : هیچ اطلاعی بر پاسخ آن ندارم .( تفسیر قرطبی جلد اول صفحه ۲۸۵ )
? از عبدالرحمن بن أبیلیلی – که یکی از تابعین باتقوا و بنام بود – روایت است که گفت : محضر ۱۲۰ تن از اصحاب پیامبر را درک کردم و دیدم که هر زمان که از یکی از ایشان سؤالی پرسیده میشد دوست داشت که برادرش ( دوست دیگر صحابیش ) به جای وی جواب دهد و او از جواب دادن خلاصی یابد .
درمیان اصحاب پیامبر تعداد یکصدوبیست تن از فضلای گرانقدر آنان از جمله کسانی بودهاند که عمر طولانی و پربرکتی داشتهاند و همچنین علم و دانش بیشماری نیز فراگرفته بودند. اما با این حال فتوا دادن را به همدیگر حواله و ارجاع میدادند و هر کدامشان ترجیح میداد که آن یکی به جای وی فتوا دهد و وی از فتوا و مسئولیت آن رهایی یابد.
❇️ در بعضی از مجالس مشاهده میکنیم که مطلبی در باب طب و پزشکی طرح میشود و احدی بهجز پزشکان در آن میان راجع به آن مطلب اظهارنظر نمیکند و اگر در زمینه ادبیات سؤالی مطرح شود فقط ادیبان هستند که صلاحیت اظهارنظر را دارند و هم آنان در میان آن جمع و مجلس حول آن موضوع نظر و رأی میدهند . اما به محض اینکه مسئلهای دینی و شرعی به میان میآید ناگهان اظهارنظرها از هر سو و هر کس شروع شده و گویی که در میان هیئت علمای بزرگ و اهل فتوا نشستهای و هر یک از حضار به خود جرأت و اجازه صدور فتوا و اظهارنظر را میدهد .
اگر مسئلهای فقهی و شرعی طرح شود همه حاضرین پاسخ میدهند و حتی در جواب و مقابله با یکدیگر نظر مخالف هم ارائه میدهند .
اگر در مورد صحت و سقم حدیث صحبت به میان آید گویی که در محضر امامان محدثی چون امام احمد و حافظ ابن حجر و … نشستهای . این یکی حدیث را صحیح میداند و آن دیگری هم برخلاف اولی حدیث را ضعیف میداند.
پناه بر خداوند بزرگ ….
? ابوعمر بن عبدالبر میگوید :
مردی نزد قاسم بن محمد بن ابوبکر صدیق آمد و از ایشان سؤالی پرسید.
قاسم جواب داد : من آن را نمیپسندم و خوب هم نمیدانم . مرد با اصرار گفت : مرا نزد شما فرستادهاند زیرا کسی از شما عالمتر نیافتیم و بنابراین جواب مرا هم باید شما بدهید . قاسم گفت : به ریش بلند من و عده مردان اطرافم نگاه نکن .به خدا قسم من باز هم میگویم این کار را نمیپسندم.
ودر جایی دیگر قاسم میگوید : والله ! اگر زبانم را قطع کنند برایم بهتر است از اینکه در مورد چیزی اظهارنظر کنم که علمی بر آن ندارم .
یحیی بن سعید میگوید : از قاسم بن محمد شنیدم که فرمود: اگر مرد حق خداوند را بر خود بشناسد و بداند و سپس همه عمرش را در جهل ( منظور این است که مانند افراد عادی جامعه باشد و جزو علما محسوب نشود ؛ مترجم ) به سر برد برای وی بهتر است از اینکه در مواردی که بدان علم و آگاهی ندارد اظهارنظر کند و فتوا صادر نماید .
( تهذیب الکمال جلد ۲۳ صفحه ۴۲۳ )
? سعید بن مصیب از دادن فتوا پرهیز داشت و چیزی جز این عبارت بر زبان نمیآورد : ” پروردگارا ! مرا به سلامت دار و دیگران را نیز از دست من به سلامت دار و حفظ بفرما “
? مردی نزد ” سحنون ” ( از فقهای مالکی مذهب ) آمد و از وی در باب مسئلهای سؤال کرد و جواب خواست .
سحنون وی را به مدت سه روز تمام منتظر جواب گذاشت. روز آخر آن مرد که صبرش به سر آمده بود بر اثر خستگی و ملال به سحنون گفت : خداوند ترا از زمره صالحین گرداند . آخر امروز روز سوم است . سحنون گفت : انتظار داری چه پاسخی به تو دهم ؟ آخر آنچه تو پرسیدهای از جمله موارد مشکلی است که نظرات و اقوال بسیار و گوناگونی هم بر آن آمده است .و من سرگشته و حیران در میان آن اقوال مختلف ماندهام .
مرد گفت : خداوند ترا برای رفع و حل معضلات و مشکلات فردی شایسته و لایق گردانیده است و فقط تو میتوانی که جواب مسئله مرا بدهی .
سحنون گفت : هیهات ! ای برادر من ! من با این تعریف و تمجید تو گوشت و خون خود را سوخت آتش جهنم نمیگردانم. و برخلاف نظر تو ندانستههای من بیشتر از دانستههایم است .اگر صبر و تحمل داشته باشی جوابت را خواهم داد و اگر هم میخواهی که در یک لحظه پاسخت را بدهم به سراغ کس دیگری غیر از من برو و از وی سؤال کن .
مرد گفت: من به نزد تو آمدهام و غیر از تو از هیچ کس دیگری فتوا نمیخواهم.
سحنون گفت : پس صبر داشته باش .
و اینگونه بود که پس از مدت زمانی جواب آن مرد را داد .
سحنون خود میگوید : بدبختترین مردم کسیاست که آخرت خویش را به دنیایش بفروشد ولیکن از وی بدبختتر کسی است که آخرتش را به دنیای دیگران بفروشد . و نیز نقل میکند که : مردی به نزد مفتیی رفت و از وی درباره طلاق و سوگندی که درباره همسر و کنیزش یاد کردهبود فتوا خواست . مفتی جواب داد: هیچ اشکال و گناهی بر تو نیست ، برو و بر کار خویش مستدام باش و نگران سوگند و طلاقت هم مباش . سپس مرد رفت و از همسر و کنیز خود کام و لذت دنیا گرفت و از آن سو هم مفتی ، با فتوای غلط خود دینش را به دنیای آنان فروخت و عاقبت خویش را تباه کرد .
✳️ علل و دلایلی که جرأت صدور فتوا را در افراد ترویج میدهند :
? دوست داشتن بر فتوا دادن :
بیماری و مرض خطرناکی که موجب بروز حماقتهای بسیار میشود و رسول خدا در حدیثی تعدادی از این مهلکات را برشمردهاند :
سه چیز هستند که سبب هلاک آدمی میشوند : هوای نفسی که از آن اطاعت شود . بخل و خساستی که بر نفس انسان امر میکند و نیز خودشیفتگی ( عُجب ) مرد بر نفس خویش ..
( أخرجه الطبرانی و قال الألبانی حسن أنظر حدیث ٣٠۴۵ فی صحیح الجامع )
و ثمره این چیزی جز ضعف اخلاص و پوشالی بودن اراده فرد نیست و هیچ کسی حاضر نخواهد شد در این ورطه وارد شود مگر شخصی که قلب و روحش همانند ویرانه و خرابهای شده است. چنین شخصی برای اصلاح نیتش حتی یک گام بر مسیر قرب و نزدیکی به خداوند عزوجل برنخواهد داشت. قلبی که نیازمند اصلاح است و قبری که عنقریب به خانه ابدیش تبدیل خواهد شد و چنین قلبی نیازمند عبرت گرفتن و تعمیر و آبادکردن است . برتریجویی چنین فردی بر رقبای خود بدترین نیتی است که دقت و تحلیل رهپویی وی را دچار چالش میکند ، بگونهای که احساس میکند در راه خدا گام برمیدارد و شرق و غرب عالم را شیفته علم ناقص خود کردهاست.
خداوند متعال میفرماید :” أفمن کان على بینه کمن زین له سوء عمله و اتبعوا أهواءهم ” ( محمد ١۴ )
” آیا کسانی که از دلایل روشن و براهین قطعی پروردگارشان برخوردارند همسان کسانیند که اعمال زشتشان در نظرشان آراسته و پیراسته شده است و از هواها و هوسهای خود پیروی میکنند ؟ “
? کبر ،خودبینی و غفلت:
فرد بر نفس خویش مینازد و فریب علم خود را خورده و همین باعث میشود بر فتوا دادن جرأت پیدا کند ، و در زمینه علوم دین زیاد سخن بگوید ولو اینکه چیزی هم نداند و نتیجه این میشود که کبر و خودبینی- که خطرناکترین بیماری و مرض در دین انسان است – و هوای نفس بر وی مسلط شده و وی به فتوادادن اشتیاق پیدا کرده و به این کار مبادرت ورزد.
رسول اکرم در حدیثی تصریح کردهاند:
سه چیز هستند که سبب نجات آدمی اند و سه چیز هم هستند که باعث هلاک وی میشوند ؛ منجیات: تقوی خدا در نهان و آشکارا ، سخن حق و راست چه در صحت و سلامت و امنیت و چه در سختی و تنگنا و بالاخره اعتدال و میانهروی در مصرف ، چه در فقر و چه در ثروتمندی …
و اما مهلکات ؛ هوای نفسی که از آن اطاعت شود ، بُخلی که افسار وعنان آدمی را در دست گرفته باشد و سومی کبر و عُجب مرد بر نفس خود که این مورد از همه موارد دیگر بیشتر سبب هلاک میشود و خطرناکتر است.
( رواه البیهقی فی شعب الایمان؛ باب ظلم و حدیث حسن است )
نیز آثار و عوارض این بیماری روحی و قلبی ( عُجب ) بسیار عظیم و فراوان است. از جمله عُجب انسان را به سوی کبر سوق می دهد، زیرا یکی از اسباب تکبر ، عُجب است . پس تکبر زاییده عجب است و از همین تکبر ، آفات و بلایای بسیاری که بر هیچ کس پوشیده نیست ، به وجود میآید .
و اما در حق خدای متعال، عُجب انسان را وامیدارد که بر انجام گناهان جسور باشد . و نیز فراموش کند که اصلاً مرتکب گناه شدهاست و هیچ انگیزهای و نیتی هم برای توبه نداشته باشد. و همچنین طاعات و عبادات خود را مقبول و عالی و مور پسند خود بپندارد و نهایتاً با این افعال و اعمال ناقص و نیّات سوء بر خدای متعال منت هم میگذارد .
فرد گرفتار در دام عجب، فریفته نفس و نظر و رأى خود شده و از مکر و عذاب خداوند غافل میماند و گمان میکند که منزلتی و جاهی هم در نزد او دارد و نصیحت هیچ ناصح و پند هیچ واعظی را هم نمیپذیرد . این صفت مذموم و ناپسند وی را از سؤال پرسیدن از محضر علما و آگاه شدن بر ندانستههایش منع میکند .
امثال این نکات یادشده از زمره آفات و عواقب عجب شمرده میشود و همین دلیلی قاطع است براینکه این صفت از مهلکات آدمی محسوب شود .
از دیگر آفات عجب ، میتوان به سستی و تنبلی انسان نسبت به یادگیری و کسب علم و دانش اشاره کرد. دراین حالت فرد گمان میکند که رستگار و مفلح شدهاست و به همین جهت خود را از هرگونه علماندوزی بینیاز میداند و این نابودی آشکار است.
از درگاه خداوند متعال توفیق طاعتش را به بهترین وجه خواستاریم .
? شرم و خوف از اینکه جهالت و نادانیش آشکار شود ؛
فرد گمان میکند که اگر در جواب مسئلهای اظهار بیعلمی کند و بگوید :
” نمیدانم ” ننگی و عاری است در حق شخصیت علمیش. و احساس میکند با گفتن این عبارت فرد سؤالکننده وی را جاهل محض پنداشته و نهایتاً در نظر مردم به چشم سبک و دیده حقارت نگریسته میشود .
? جهالت محض ؛
فقط شخصی که بویی از علم و دانش نبرده است جرأت و جسارت فتوادادن را به خود میدهد . این نوع اشخاص در حل مسائل شرعی ، نه از کتاب خداوند و نه از سنت پیامبر و نه از اقوال و گفتار علمای سلف امت هیچ دلیلی ارائه نمیکنند و در آخر فرد سؤالکننده را در شک و سردرگمی رها میسازند. وبا زیادهگویی و بازی با کلمات بدون حل مسئله فقط شک و تردید را بیشتر میکنند و این همان جهل محض و نادانی مطلق است .
ترجمه : عبدالمجید پاشایی
ادامه دارد