شکر و سپاس مخصوص خداوند بزرگ و یکتاست، درود و سلام بر فرستاده خداوند حضرت محمد(صلی الله عليه و سلم) و یارانش، اما بعد:
هجرت از رویدادهایی است که مسیر تاریخ را تغییر داده و درس ها و داستانهایی در آن موجود است که من بعضی از آنها را بیان میکنم.
۱- هجرت به من آموخت که توکل کردن بر خداوند، منافی استفاده کردن از اسباب و مسببات نیست؛ بلکه مهمترین گامهای توکل، استفاده از ابزار و وسایل است. این امر در خارج شدن شبانه ی پیامبر(صلی الله عليه و سلم) و یار صدیقش و مخفی شدن روزانه در غار نمایان است.
۲- هجرت به من آموخت که سرانجام نیک، از آن انسانهای متقی می باشد. باطل هرچند که جدال کند، اما در نهایت شکست میخورد. پیروزی تنها شکست دادن دشمن و قهر کردن در مقابل کینه نیست؛ بلکه ماندن و پایداری بر سر حق و استفاده از اصول پیروزی است. همانند صحابی بزرگوار مصعب که تسلیم خواسته ها نشد و حمزه ای که ذره ای از دین فاصله نگرفت. آنان به وسیله پایداریشان پیروز شدند تا اینکه شهید شدند. رهبر آنان در استقامت، پیامبر(صلی الله عليه و سلم) بود، آنگاه که فرمود: ای عمو به خدا اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهی تا اینکه دست از دین خدا بردارم، این کار را نمیکنم، حتی اینکه خداوند مرا پیروز گرداند یا در این راه کشته شوم. (سیره ابن هشام)
۳- هجرت به من آموخت که اخلاص اساس کارهاست. هرکس در راه دعوت به دنبال شهرت یا مادیات و یا رسیدن به دنیا باشد، براستی که مسیر را اشتباه رفته است. اگر پیامبر(صلی الله عليه و سلم) این هدف را دنبال میکرد، هرگز وطن را ترک نمیکرد و از خانه دور نمیشد، پس اخلاص را هدف و شعار خود قرار ده تا دنیا و آخرت به سوی تو بیاید.
۴- مهاجرت به من آموخت که اعتدال و میانه روی اساس کار مسلمان است. انسان در هنگام ضعف و ناتوانی و یا تکبر و خودبزرگ بینی اعتدال ندارد، آنگاه که پیامبر(صلی الله عليه و سلم) را به علت دین از شهر و دیار خود بیرون کردند، فرمود: ای مکه میدانم که بهترین سرزمین نزد خدا هستی و اگر اهل تو مرا بیرون نمیکردند، هرگز تنهایت نمیگذاشتم. سرانجام بعد از هشت سال در زمان فتح، متواضعانه و شکرگذار به مکه بازگشت.
۵- مهاجرت به من آموخت که خداوند دعوتگران را محافظت میکند، این محافظت تنها مخصوص جسم و نفس نیست، بلکه والاترین حفاظت حفط دین است. هرکس به خاطر خدا هجرت کند، خداوند دینش را محافطت میکند. این موضوع را میتوان از صحابه بزرگوار: صهیب، بلال، عمار و ابو سلمه به صورت یقینی درک کرد.
۶- مهاجرت به من آموخت که اعتماد و اطمینان در اوج سختی بدست میآید، آنگاه که ابوبکر صدیق(رضی الله عنه) در سفری که مملوء از خطرات بود، خود را به دوست والای خود (پیامبر) تسلیم میکند. چگونه به او اعتماد نکند، در حالی که دوستش پیامبر(صلی الله عليه و سلم) صادق و مصدوق و قابل اعتماد است. چه جواب شگفت انگیزی داد ابوبکر آنگاه که در سفر هجرت از او سوال شد، چه کسی همراه توست: گفت این مرد راه را به من یاد میدهد. (بخاری)
۷- هجرت به من آموخت که پیروزی همراه صبر است. انسان عجول و شتابزده و ناامید هرگز پیروز نمیشود. این در حالی است که پیامبر(صلی الله عليه و سلم) به خباب و برادرانش که میخواستند زود پیروز شوند، فرمود: قسم به خدا سرانجام این کار به خیر و خوشی پایان می یابد، تا آنجا که سوارکاری از صنعا به حضرموت میرود و هیچ ترسی از هیچ کس ندارد، مگر خداوند یا ترس از گوسفندانش که طعمه گرگ شوند، اما شما عجله میکنید. (بخاری)
۸- هجرت به من آموخت که هرکس چیزی را به خاطر خداوند ترک کند، خداوند در عوض بهتر از آن را برایش مقدر میسازد. هنگامی که صحابه بهترین سرزمین (مکه) را به خاطر خدا ترک کردند، خداوند دنیا را به رویشان گشود و در بهترین و مبارکترین سرزمین اسکان داده و شهرها و روستاها را آباد کردند.
۹- هجرت به من آموخت که زن جزء جداناپذیر مرد است. مرد به تنهایی نمیتواند تمدن بسازد و همانطور زن به تنهایی نمیتواند پیشرفت کند، براین اساس اسم زنهایی مثل أسماء، سمیه و نسیبه در پیدایش و سفر هجرت جاودان میماند.
۱۰- مهاجرت به من آموخت که پیروزی تنها به فداکاری جوانان و خرد و حکمت کهنسالان نیست، پس عبرت به تقدیرات و امکانیات و ثوابت بستگی دارد، آنچه که حضرت علی(علیهالسلام) انجام داد، کمتر از چیزی نبود که حضرت ابوبکر(رضی الله عنه) انجام داد. علی (علیهالسلام) به علت جوان بودن از فداکاری و جوانمردی دست نکشید و ابوبکر نیز به علت بالا بودن سن از همراهی با یار خود (پیامبر) عقب ننشست، بلکه آنان از خود فداکاری نشان دادند که به عنوان مقدرات و امکانیات و ثوابت ماندگار شد.
۱۱- مهاجرت به من آموخت که پند و ارشاد به تمدن و پیشرفت بستگی ندارد، بلکه این پیشرفت و تلاش است که به همت، نقشه و تفکر نیاز دارد. مبعوث شدن پیامبر(صلی الله عليه و سلم) مانع از نقشه کشی و تدبیر صحابه نشد؛ بلکه در جریان هجرت، ابوبکر به عنوان یار و علی به عنوان جانشین فداکار وأسما به عنوان نان آور و برادرش به عنوان خبرآور و ابن اریقط به عنوان راهنمای راه انتخاب شدند.
۱۲- مهاجرت به من آموخت که دنیا دوران دوران است و هر زمانی شرایط مخصوص به خود را دارد و هر کسی برای هر کاری مناسب نیست. هر کس که بخواهد کار بزرگ و آشکاری انجام دهد، حضرت عمر فاروق(رضی الله عنه) برایش الگو و نمونه خوبی ست و آنکه بخواهد کار سری انجام دهد، بقیه صحابه برایش اسوه هستند و هرآنکه بخواهد فداکاری کند، پرچم ابن ابی طالب برایش الگوست و هرکس بخواهد به وسیله مال و ثروتش به خدا نزدیک شود، پس بخشش ابوبکر را به یاد آورد و انکار نکند و خود را در راه تقوا قرار ده نه در راه آرزو و هوا و هوس دنیایی.
۱۳- هجرت به من آموخت که رهبر شایسته هنگامی که به تنهایی عمل کند، حق رهبری ندارد و هر کس به تنهایی رهبری کرد، به تنهایی زندگی میکند و به تنهایی میمیرد. همراهی کردن برای رهبر یک امر ضروری است. اگر قرار بود کسی از همراهی کردن بی نیاز باشد؛پیامبر(صلی الله عليه و سلم) میبود، اما در قرآن از زبان پیامبر(صلی الله عليه و سلم) خطاب به همراهش ابوبکر آمده: اندومگین مباش که خداوند با ماست. (توبه/40)
۱۴- هجرت به من آموخت که خیر در آن چیزی است که خداوند بخواهد، نه آنکه بنده آرزو کند. گاهاً خداوند آنچه را که آرزو داری از تو دور میکند، چون خداوند بهتر از آن را برایت میخواهد. ابوبکر میخواست به تنهایی هجرت کند، اما خداوند خواست همراهی برای او انتخاب کند که مانند و نظیر نداشته باشد. از طبرانی روایت است که ابوبکر از پیامبر(صلی الله عليه و سلم) اجازه هجرت گرفت. پیامبر(صلی الله عليه و سلم) فرمود عجله نکن، امید است خداوند برای تو رفیقی انتخاب نماید. جای تعجب نیست که ابوبکر با شنیدن این حرف از خوشحالی گریه کرد و پیامبر(صلی الله عليه و سلم) گفت: ای عایشه قسم به خدا تا این روز ندیدم کسی از خوشحالی گریه کند تا اینکه ابوبکر از خوشحالی گریه کرد.
۱۵- هجرت به من آموخت که خانهی یک دعوتگر، اولین جایگاه قهرمان بودن اوست، چون به فکر خود ایمان دارد و از برنامه اش دفاع و پشتیبانی میکند و چه زیباست خانه ابوبکر؛ پدر به عنوان همراه، دختر به عنوان آورنده غذا و پسر به عنوان آورنده ی خبر؛ چنین خانه ای بس بزرگ و زیباست.
۱۶- هجرت به من آموخت که سختیها برترین مردان را میسازد؛ مردان خانه ارقم ابن ابی الارقم و شعب ابی طالب و بیعت عقبه اول و دوم، همان مردان هجرت و دعوت و حکومت بودند که اگر محاصره شعب ابی طالب نبود، کسی به دنبال بهشت نمیگشت. چه سختیهایی که بر سر عمار و بلال و خباب آوردند که در نهایت باعث قدرت و هیبت آنان شد. اگر از سمیه بپرسی، جواب میدهد که چگونه به عنوان اولین شهید اسلام نام گرفت.
۱۷- هجرت به من آموخت که مردان دعوتگر رجال سیاسی و حکومتی نیستند، اما در هر کدام از آنان خیر هست. ابوذر راستگوترین زبان را داشت و از اولین مهاجرین بود، اما صلاحیت حکومتداری را نداشت، هر چند از افراد شاخص و برتر دعوت بود. بنابراین عبادت زیاد و پیشتازی در دعوت، دلیل بر صلاحیت رهبر بودن امت نیست.
۱۸- هجرت به من آموخت که قلبها و اعضا و جوارح هر کدام اعمال مخصوص به خود را دارند؛ اعمال قلب عبادت، توکل و اطمینان، یقین، محبت و دوستی است و اعمال اعضا و جوارح دعا کردن، خشوع، تلاش و جهاد و بخشش است، پس خود را از این و آن محروم مکن.
۱۹- هجرت به من آموخت که برادری به معنی خوردن مال برادر با شمشیر تواضع نیست. انسان از مال و ثروتش برتر است. در روایت بخاری آمده که ابوبکر گفت: ای پیامبر خدا(صلی الله عليه و سلم) من دو تا شتر برای رفتن آماده کرده ام، یکی از آنها را بردار، پیامبر(صلی الله عليه و سلم) فرمود: اما من در قابل مبلغی آن را برمیدارم. نگاه کنید که پیامبر(صلی الله عليه و سلم) چگونه میخواهد قیمت شتر را بپردازد، اما ابوبکر آن را نه به عنوان هدیه یا تطوع قبول نمیکند و هر آنچه را لازم میداند فراهم میکند.
۲۰- مهاجرت به من آموخت که سرزمین دعوتگر همان جایی ست که خداوند دل ها را به سوی آن باز میکند و حد و مرز و مانعی ندارد. اگر جایی برای داعی تنگ و سخت شد، به دنبال جایی دیگر از سرزمین میرود تا خدا را عبادت کند، خداوند متعال میفرماید: «هرکس که در زمین مهاجرت کند، به خیرهای زیادی دست پیدا میکند و هر کس به خواست الله و به خاطر خدا و پیامبر از خانه خارج شود و مهاجرت کند، سپس وفات یابد، براستی که اجرش با الله متعال است. (نسا/100)
نویسنده: دکتر اکرم کساب
ترجمه: حمزه بیغال پاوه (دوریسان)
سوزی میحراب