ابوموسی اشعری رضی الله عنه
عبدالله بن قیس مشهور به ابوموسی اشعری ـ رضیاللهعنه ـ از صحابه جلیلالقدر پیامبر اسلام صلّیاللهعلیهوسلّم و از معدود افرادی بود که در حیات خودِ آنحضرت، در مسجدالنبی کار فتوا را به عهده داشت.
در شهر زبید یمن به دنیا آمد، اسم پدرش قیس و اسم مادرش طیبه بود و به قبیله اشعر نسبت داشت. ابوموسی همیشه جویای حقیقت بود و حق و حقیقت را بزرگترین گشمده خود میدانست و صادقانه برای رسیدن به آن تلاش میکرد. وقتی مطّلع شد شخصی در مکّه ظهور کرده و مردم را به توحید و یکتاپرستی فرامیخواند، با زشتیها و کارهای ضداخلاقی مبارزه و به صلهرحم و ترحّم بر یتیمان و دیگر سجایای اخلاقی امر میکند، از یمن راهی مکّه شد و بدون هیچ تأمّلی به سراغ رسولالله ـ صلّیالله علیه وسلّم ـ رفت و چشمودلش را با دیدار پیامبر اسلام روشن کرد. در محضر آنحضرت زانوی ادب بر زمین نهاد و با اقرار کلمه «لا إله إلا الله، محمّد رسول الله» به ارزندهترین نعمتی که سعادت دنیا و آخرت به آن وابسته است، یعنی ایمان، دست یافت و سپس با کولهباری از علم و معرفت و اخلاص و صداقت به یمن بازگشت.(سیر أعلام النبلاء: ۲/۳۹۶)
ابوموسی که با برخورداری از نعمت ایمان و با روحیه خیرخواهی وارد یمن شده بود، نتوانست محرومیت اقوام و خویشاوندانش را از این نعمت تحمل کند؛ لذا در بین آنها به تبلیغ و ارشاد پرداخت و چون شمع سوخت و دلهای تاریک بسیاری را جلا بخشید و موفّق شد بیش از پنجاه نفر از خویشاوندانش را که دو برادرش ابوبُرده و ابورُهم جزو آنها بودند، زیر چتر پر مهر اسلام جمع کند.(همان: ۲/۳۸۳) مادر ابوموسی نیز به دست ایشان ایمان آورد و وقتی به مدینه آمد، در آنجا وفات کرد.(ابنأثیر، اسدالغابه: ۳/۳۶۷)
هجرت به حبشه و مدینه منوّره
ابوموسی در میان قومش مشغول دعوتالیالله بود که به او خبر رسید رسولخدا ـ صلّیالله علیه وسلّم ـ هجرت کرده است. او بیقرار شد و بیش از این دوری پیامبر اسلام را تحمل نکرد و آماده پیوستن به آنحضرت شد. خودش میگوید: ما در یمن بودیم که خبر هجرت رسولالله ـ صلّیالله علیه وسلّم ـ را شنیدیم. با پنجاه نفر به قصد پیوستن به ایشان از یمن بیرون شدیم. ابتدا با کشتی به حبشه و به مملکت نجاشی رفتیم و در آنجا به حضرت جعفر بن ابیطالب ـ رضیاللهعنه ـ پیوستیم. در کنار ایشان ماندیم تا زمانیکه با همدیگر از آنجا به مدینه رفتیم. این درست در روزهایی بود که پیامبر اسلام خیبر را فتح کرده بود.
گروهی از مهاجران مکّه به مهاجران حبشه گفتند که ما در هجرت از شما برتر و نسبتبه رسولخدا ـ صلّیالله علیه وسلّم ـ از شما سزاوارتریم. وقتی این خبر به آنحضرت رسید، فرمود: هیچ کس از شما بر من سزاوارتر نیست؛ کسانیکه در مکّه بودند و با من به مدینه آمدند، یک هجرت کردند؛ امّا کسانی که اوّل به حبشه و سپس به مدینه هجرت کردند، صاحب دو هجرت هستند، و هر کس مشقتش بیشتر باشد ثوابش هم بیشتر خواهد بود.(بخاری: حدیث ۴۲۳۰٫ مسلم: ۶۳۶۰)
حضرت انس میگوید: روزی رسولخدا در جمع صحابه فرمود: «فردا قومی بر شما وارد خواهد شد که دلهایشان برای قبول اسلام بسیار انعطافپذیر است و آنها کسانیاند که با طیبخاطر، اسلام را خواهند پذیرفت و کاملاً تسلیم امر خدا خواهند بود.»(مسند احمد) ناگاه دیدند قوم ابوموسی درحالیکه جمله «غَدًا نَلْقى الْأَحِبَّهْ مُحَمَّداً وَحِزْبَهْ» را تکرار میکردند، وارد مدینه شدند. آنها وقتی به محضر رسولخدا رسیدند، با آنحضرت مصافحه کردند، و ادب مصافحه برای اوّلینبار توسط آنها در مدینه رایج شد.(مسند احمد: حدیث ۱۲۵۸۲٫ سیر أعلام النبلاء: ۴/۳۸) اینها همان گروه محبوبی بودند که وقتی آیه «فسوف یأتی الله بقوم یحبّهم و یحبّونه»[مائده: ۵۴] نازل شد، رسولخدا به ابوموسی گفت: «هم قومک یا أباموسى»؛ ای ابوموسی قوم تو مصداق این آیه هستند.(طبقات ابنسعد: ۴/۱۰۷) چه خوش نصیب است ابوموسی و قومش که خداوند در همین دنیا آنها را محبوب خویش معرفی میکند و از آنها اعلان رضایت میکند.
اوصاف و ویژگیها
ابوموسی اشعری صدای بسیار دلنشین و اثرگذاری داشت. حضرت بریده میگوید: شبی از خانه بیرون شدم و داخل مدینه راه میرفتم تا اینکه گذرم به مسجدالنبی افتاد. رسولخدا ـ صلّیالله علیه وسلّم ـ را مشاهده کردم که بیرون مسجد ایستاده است و به صدایی گوش میدهد. آنحضرت دستم را گرفت و ما وارد مسجد شدیم. دیدم شخصی مشغول نماز خواندن است و دستهایش را به طرف آسمان بلند کرده و میگوید: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِأَنِّی أَشْهَدُ أَنَّکَ أَنْتَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْأحَدُ الصَّمَدُ الَّذِی لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ وَلَمْ یکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ»؛ خدایا تو را میخوانم و همانا شهادت میدهم که فقط تو خدایی، بهجز تو معبودی نیست، تو یکتا و بینیازی، نه کسی را زادهای و نه خود زاده شدهای و برای تو همانند و همسری وجود ندارد. رسولخدا فرمود: قسم به ذاتی که جانم در قبضه قدرت اوست، [آن مرد] خواستهاش را با اسم اعظم طلب نمود؛ همان دعایی که هر خواستهای با آن برآورده شده و هر نیازی رفع میشود. ناگاه دیدم آن مرد شروع به خواندن قرآن کرد. صدایش واقعاً دلنشین بود و انسان را به وجد میآورد. رسولخدا فرمود: او آوازخوشش را از آلداود به ارث برده، و این لطف خداوند در حق اوست. من گفتم: یا رسولالله! آیا این خبر خوش را به او بدهم؟ فرمود: بله! من این بشارت را به او دادم و همین اتفاق باعث شد او برای همیشه دوست صمیمی من قرار گیرد.(مسند احمد: حدیث ۲۲۹۵۲٫ ذهبی، سیر أعلام النبلاء: ۲/۳۸۶)
ابوموسی در فقاهت و دانش احکام، بهحدی رسیده بود که سختترین مسائل را با شیواترین عبارت و آسانترین شکل جواب میداد. در فتوا به مقامی رسیده بود که صفوان بن سلیم میگوید: «لمیکن یفتی فی المسجد زمن رسولالله ـ صلّیالله علیه وسلّم ـ غیر هؤلاء: عمر و علی و معاذ و أبیموسى»؛ در زمان رسولخدا ـ صلّیالله علیه وسلّم ـ بهجز این چند نفر کسی در مسجد نبوی فتوا نمیداد: عمر، علی، معاذ و ابوموسی.(سیر أعلام النبلاء: ۲/۳۸۹) مسروق نیز روایت کرده است: «کان القضاء فی الصحابه إلی سته: عمر و علی و ابنمسعود و أُبیّ و زید و أبیموسی»؛ امر قضا در میان صحابه بر عهده شش نفر بود: عمر، علی، عبدالله بن مسعود، زید، ابی بن کعب، ابوموسی.(المصری، اصحاب الرسول: ۲/۲۰۲) حضرت انس روایت میکند: «بعثنی الأشعری إلی عمر، فقال لی: کیف ترکت الأشعری؟ قلت: ترکته یعلّم الناس القرآن. فقال: أمّا إنّه کیّس! و لاتسمعها إیاه»؛ ابوموسی اشعری مرا [برای گزارش کار در دوران ولایت بصره] نزد حضرت عمر فرستاد. حضرت عمر از من پرسید: در چه حالی از ابوموسی اشعری جدا شدی؟ جواب دادم: در حالی از او جدا شدم که به مردم قرآن میآموخت. حضرت عمر گفت: همانا او انسان زیرکی است! ولی تو این حرف را به گوش او مرسان.(همان: ۲/۲۰۳٫ به نقل از طبقات ابنسعد: ۴/۱۰۸)
علم، صفت ازلی الهی است و به قول امام جعفر صادق ـ رحمتاللهعلیه ـ علم ارزشمندترین و در عین حال تنهاترین میراث انبیا برای امّتیان آنهاست و هرکس از آن برخوردار گردد به ثروت ارزشمندی دست یافته است. این علم حاصل نمیگشت مگر با مصاحبت و ملازمت با رسولخدا ـ صلّیالله علیه وسلّم ـ و بهرهگیری از دریای علم و معرفت ایشان؛ و چه خوش نصیب بود ابوموسی اشعری که از مصاحبت و ملازمت نبوی به بهترین و ارزندهترین میراث دست پیدا کرد. با وجود برخورداری از چنین صفت ارزشمندی، هیچگاه فریب نخورد و با فراست و دانش خود کسی را فریب نداد، بلکه همیشه وسیله نزدیکی بندگان خدا به ذات او بود، و هرکس او را میدید به یاد خدا میافتاد. از زرق و برق دنیا به دور و اکثر مواقع به عبادت مشغول بود. اگر در یک جمله خواسته باشیم او را معرفی کنیم باید بگوییم: او مجموعهای از علم و عمل و جهاد و صفای دل بود.(همان: ۲/۳۹۶)
در عرصه جهاد و مسئولیتپذیری
ابوموسی اشعری در کنار برخورداری از صفات حمیده اخلاقی، شخصی دلاور و مبارز بود و در میدان جهاد از نیروی بالای شمشیرزنی و تیراندازی برخوردار بود؛ چنانکه رسولخدا ـ صلّیالله علیه وسلّم ـ او را سرور و آقای جنگجویان معرفی کرد.(خالدمحمّدخالد، رجال حول الرّسول: ۴۸۰) در فتح مکّه، غزوه حنین و غزوه تبوک همراه آنحضرت بود. رسولالله ـ صلّیالله علیه وسلّم ـ پس از غزوه تبوک ابوموسی اشعری و معاذ بن جبل را برای ولایت بر سرزمین یمن به این منطقه فرستاد. ابوموسی اشعری با اقتدار کامل و اخلاص واقعی نه تنها در زمان رسولخدا بلکه همیشه همچون تیری در تیردان سپاه اسلام بود. در زمان خلیفه اوّل در نبردهای مختلفی شرکت کرد و فرمانداری شهر زبید را عهدهدار بود. از آنجاییکه حضرت عمر بر اخلاص و وفاداری او اطمینان کامل داشت، علاوهبر اینکه از او به عنوان فرمانده سپاه در نبرد با امپراتوری فارس و فتح ایران استفاده کرد، امارت برخی شهرها را نیز به ایشان واگذار کرد. در دورانی که او فرمانده لشکر مسلمین بود شهرهای استراتژیک و مهم شوشتر و اصفهان فتح شد و در فتح شهرهای اهواز، ارّجان (بهزعم بعضی شهر بهبهان است. لغتنامه دهخدا)، شیراز، قم و کاشان نیز شرکت داشت.(سیر أعلام النبلاء: ۲/۳۹۱)
ابوموسی اشعری و جریان حکمیت
هر وقت نبردی بین جبهه اسلام و کفر بود، ابوموسی اشعری برای مشارکت در آن تلاش بیشائبه و جانفشانی زائدالوصفی میکرد؛ امّا جایی که جنگ بین مسلمان و مسلمان بود، نه تنها شرکت نمیکرد، بلکه کاملاً از آن گریزان بود. همین دیدگاه باعث شد تا در جنگی که بین حضرت علی و حضرت معاویه اتفاق افتاد، بیطرفی را اختیار کرده و در جنگ شرکت نکند. کشته شدن دهها هزار نفر از مسلمانان در جنگ صفین بهشدّت ایشان را ناراحت و نگران کرد. وقتی دو طرف برای صلح به توافق رسیدند و خبر توقف جنگ به ایشان رسید، بسیار خوشحال شد و خدا را شکر کرد. سپس چون به او گفتند شما به عنوان نماینده حضرت علی و سپاه عراق برای مذاکره با نماینده سپاه شام انتخاب شدهاید، «إنّا لله و إنّا إلیه راجعون» بر زبانش جاری شد.(ندوی، المرتضی: ۲۲۴)
انتخاب حضرت ابوموسی اشعری بر خلاف آنچه در بسیاری از کتب تاریخی شایع است بنا به تحمیل گروهی از سپاهیان حضرت علی به ایشان نبوده است؛ بلکه این انتخاب بنا به ویژگیهایی صورت گرفت که در شخصیت حضرت ابوموسی اشعری وجود داشت. ایشان از نسل اوّل مسلمانان، از مهاجرین به حبشه و مدینه منوّره، از فرماندهان بزرگ سپاه اسلام در فتح ایران، و از علما و فقهای بزرگ صحابه به شمار میآمد. در ضمن ایشان فردی صلحطلب بود و در بین مردم عراق خصوصاً مردم کوفه و بصره از محبوبیت بسیار بالایی برخوردار بود.
پس از پذیرش حکمیت، قرار بر این شد که طی ششماهوهفدهروز آینده ابوموسی اشعری و عمرو بن عاص در دومهالجندل جمع شده و نسبتبه شرایط نهایی صلح تصمیم بگیرند. چون روز موعود فرا رسید، حضرت علی، ابوموسی را بهاتفاق چهارصد نفر، و حضرت معاویه، عمرو بن عاص را همراه چهارصد نفر به دومهالجندل فرستادند. هر دو گروه پس از چند دور گفتوگو و مذاکره به این نتیجه و توافق رسیدند که حضرت علی از خلافت و حضرت معاویه از استانداری سرزمین شام کنار بروند، سپس شورای حل و عقد مسلمانان هر کس را صلاح دانستند به خلافت برگزینند. این قضیه به همین شکل و بدون اختلاف و ناراحتی به پایان رسید؛ امّا بسیاری از مؤرخین و نویسندگان در این قضیه، با اعتماد به روایتهای بیاساس و ثبت آنها، اسباب گناه و سوءظن را برای بسیاری فراهم کردهاند.
از آنجاییکه روایت مشهور تاریخی در قضیه حکمیت، و مواضع دو حکم، با سیره و روش صحابه و با واقعیت تاریخی در تضاد است، آن را با تحقیق و بررسی و ذکر اقوال صاحبنظران بیان میکنیم.
در کتاب العواصم من القواصم قاضی ابنعربی آمده است: «هذا کلّه کذب و إفک و بهتان و الذی فعله عمرو، هو نفس الذی فعله أبوموسى»؛ همه اینها دروغ، افترا و تهمت است [و واقعیت ندارد] و آنچه عمرو انجام داد همان چیزی بود که ابوموسی انجام داده بود.(ابنعربی، العواصم من القواصم: ۱۷۶)
محیالدین الخطیب که بر العواصم من القواصم قاضی ابنعربی تحقیق نوشته است، میگوید: آنچه باعث تعجب ما شده است اینکه مغرضین همین قدر فکر نکردند که حضرت معاویه در آن موقع نه خلیفه بود و نه ادعای خلافت کرده بود، بلکه خونخواهی او علیه قاتلین حضرت عثمان منجر به این درگیری شده بود و آنچه برای فرونشاندن این جنگ مورد اتفاق دو طرف قرار گرفت این بود که مسئولیت تعیین خلیفه مسلمین را بر عهده نخبگان مسلمان بگذارند تا آنها خلیفه را تعیین کنند و تا آن زمان، حکومت موقّت هر کدام از طرفین بر منطقه تحت کنترلشان برقرار بماند. این حکمیت هیچ اشکالی را بر حاکمیت آنها بر مناطق تحت نفوذشان وارد نکرده بود تا بحث مکر و فریب در میان باشد و عمرو بن عاص به خود اجازه دهد از این موقعیت جهت تثبیت حکومت حضرت معاویه استفاده کند. تازه اگر این درست میبود، میبایست حضرت معاویه حدّاقل در دوران حضرت علی خود را ولیامر مسلمین معرفی میکرد، حال آنکه این عنوان را بعد از صلح و بیعت حضرت حسن برای خود برگزید و آن موقع خود را امیرالمؤمنین معرفی کرد نه پس از جریان حکمیت. لذا روشن است که اتهام فریب خوردن حضرت ابوموسی بهتانی عظیم است.(همان: ۱۷۴)
نویسنده معاصر شیخ عبدالرحیم خطیب در کتاب «صهرین» تحلیل جالبی در این مورد دارد که نقل آن خالی از لطف نیست؛ وی مینویسد: اگر اندکی در ماهیت این روایت تعمّق کنیم، برای ما روشن میشود که [این روایت] درست نیست. مگر نه این است که در قرارداد تنظیمی درباره حکمین، صریحاً ذکر شده بود که آنچه مورد موافقت هر دو نفر باشد، معتبر و مورد قبول امام (حضرت علی) و معاویه و لشکریان آنها و سایر مسلمین خواهد بود، نه آنچه که با یکدیگر [در مورد آن] اختلاف کنند. بنابراین آنچه در این روایت به عمرو بن العاص نسبت داده شده، چون مخالف با رأی و نظر ابوموسی و بر خلاف متن قرارداد است، هیچ اعتبار و ارزش ندارد و خیلی بعید است که این نظر مخالف و بیارزش از عمرو بن العاص، این نابغه سیاست، صادر شود. رجال سیاست بر فرض اینکه فاقد عدالت باشند، خیلی حفظ ظاهر میکنند و دست به کاری نمیزنند که مردم بدانند باطل و بیاساس است. حرفی نمیزنند که در همان وهله اوّل خطای آنها کشف و برای همه کس روشن شود که بیارزش است؛ زیرا در افکار عمومی سبک و از آنها سلب اعتبار و اعتماد میشود.(خطیب، صهرین: ۲۵۸)
با کمال تأسف میبینیم که هر جا بحث نبرد صفین و حکمیت مطرح میشود، همان تحلیل غیرواقعی با آبوتاب خاصی مطرح میشود و مردم هم که به شنیدن قصهها و داستانهای عجیب و غریب علاقه بیشتری دارند، با حساسیت بیشتری در این مورد میپرسند و ناقلین هم بهخاطر اینکه مشتری بیشتری پیدا کنند، از هیچ تهمت و افترایی پرهیز نمیکنند. حضرت ابوموسی اشعری بر خلاف آنچه بیان میشود، مرد سادهای نبود که فریب بخورد، بلکه او یکی از رجال برجسته میدان سیاست در عهد نبوی و خلافت راشده بود. در زمان حیات رسولخدا و حضرت ابوبکر علاوهبر فرماندهی جنگها، فرماندار نیز بود. در عهد فاروق اعظم نیز به مقامهای مهمی در دولت اسلامی منصوب گردید. در دوران حضرت عثمان علاوهبر بصره، بر کوفه که محل اجتماع شرورترین افراد آن زمان بود، ولایت داشت. در دوران حکومت حضرت علی نیز عهدهدار این ولایتها بود. یقیناً فردی با این سابقه، شخصیت برجسته و توانمندی در عرصه سیاستورزی بوده و محال است دچار فریب و شکست شده باشد.
علی بن حسین مسعودی (متوفای سال ۳۴۵ هجری) که از تاریخنگاران متمایل به تشیع است، در این باره مینویسد: هیچ یک از حکمین رأی خود را در دومهالجندل ضمن خطبه به مردم اعلام نکردند، بلکه رأی خود را مبنی بر اینکه، هر دو متفقاً علی و معاویه را از کارشان خلع کردهاند و مسلمین باید به میل و رغبت خودشان هر کسی را صلاح بدانند به خلافت برگزینند، در صحیفهای (قراردادی) نوشته بودند و آن را در دومهالجندل به مردم ارائه دادند و تصویب خود را به آنها اعلام کردند (و هیچ اختلافی با هم نداشتند).(همان: ۲۵۹ ـ ۲۶۰)
قاضی ابنعربی نسبتبه آن برداشت خیالی و غیرواقعی از رأی حکمین، تحلیل و پرسش بسیار حکیمانهای دارد؛ ایشان میگوید: آنچه در آن نقل تاریخی آمده است از زاویه دیگری نیز جای بحث دارد و محل تردید است؛ زیرا در آن آمده که حضرت ابوموسی هر دو نفر را از حاکمیت عزل نمود، ولی عمرو بن عاص گفت: من هم مثل ابوموسی علی را از کار برکنار و معاویه را بر آن تثبیت میکنم! حالا سؤال اینجاست که اگر مقصود عمرو بن عاص ثبوت حاکمیت شام باشد که این قبلاً ثابت بود و نیازی به ثابت کردن او نداشت، و اگر هدف ثابت کردن خلافت و رهبری دولت اسلامی بود، چطور ممکن بود آنچه را که از قبل از آن معاویه نبود برای ایشان ثابت کند؟ مگر حضرت معاویه حاکم کل جامعه اسلامی بود که حال با تثبیت امرش توسط عمرو بن عاص دغدغهاش رفع شود؟ یقیناً خیر! ایشان نه قبلاً حاکم کلّ امّت اسلامی بود و نه الان با این جمله حاکم کل گردید. پس نقلهای تاریخیای را که در این مورد ساختهاند، از اساس بیپایه و دروغاند، گرچه توسط افراد زیادی نقل شده باشند.
وفات
اندیشه آخرت و آمادگی برای مرگ از نشانههای ایمان است. حضرت ابوموسی اشعری در اواخر عمر بسیار عبادت میکرد و برای سفر آخرت بیوقفه در تلاش و آمادگی بود. به ایشان گفته شد که بر خودت زیاد سخت مگیر! پاسخ داد: فرصت من تا مرگ بسیار کم است.
در مورد محل و سال وفات ایشان روایات مختلفی وجود دارد؛ در برخی روایات محل وفات ایشان کوفه ذکر شده است و در برخی مکّه مکرّمه، که ترجیح با مکّه مکرّمه است. در مورد سال وفات ایشان نیز روایات مختلفی ذکر شده است که به روایت صحیح، ایشان در ذیالحجّه سال ۴۴ هجری در ۶۵ سالگی به دیار باقی شتافتند؛ رضی الله عنه و أرضاه.
عبدالرحمن شکوری ـ تایباد
منابع:
۱٫ ابناثیر، عزالدین؛ اسد الغابه؛ بیروت: دارالإحیا التراث العربی، [بیتا].
۲٫ ابنحنبل، احمد؛ الموسوعه الحدیثیه مسند الإمام أحمد بن حنبل؛ بیروت: مؤسسه الرساله، ۱۴۲۱هـ./۲۰۰۱م.
۳٫ ابنسعد؛ الطبقات الکبری؛ بیروت: داربیروت، ۱۴۰۵هـ./۱۹۸۵م.
۴٫ ابنعربی، ابوبکر؛ العواصم من القواصم؛ حقّقه محیالدین الخطیب؛ لاهور: سهیل اکیدمی، [بیتا].
۵٫ بخاری، محمّد بن اسماعیل؛ صحیح البخاری؛ قاهره: دارالآفاق العربیه، ۲۰۰۴م.
۶٫ خطیب، سیّد عبدالرحیم؛ صهرین؛ چاپ ششم، تهران: نشر احسان، ۱۳۸۴٫
۷٫ ذهبی، شمسالدین محمّد بن أحمد؛ سیرأعلام النبلاء؛ بیروت: مؤسسه الرساله، ۱۴۲۹هـ./۲۰۰۴م.
۸٫ قشیری نیشابوری، مسلم بن حجّاج؛ صحیح مسلم؛ بیروت: دارالمعرفه، ۱۴۳۰هـ./۲۰۰۹م.
۹٫ المصری، ابوعمار محمود؛ اصحاب الرسول؛ الطبعه الثالثه، قاهره: ۱۴۲۲هـ./۲۰۰۱م.
۱۰٫ ندوی، سیّد ابوالحسن علی؛ المرتضی؛ زاهدان: انتشارات فاروق اعظم، ۱۳۸۵٫
منبع : مجله ندای اسلام- سال یازدهم و دوازدهم شماره پیاپی ۴۴،۴۵ زمستان ۸۹ -بهار ۹۰
سلا من همون نفر قبلیم
متونی که در زیر مشاهده میکنید از اهل سنت هست
غدیر خم در مُسند أحمد بن حنبل
أحمد بن حنبل (۱۶۴- ۲۴۱ ق) پیشوای حنبل یان – یکی از چهار مذهب فراگیر فقهی اهل سنت – و یکی از شاخصترین افراد مکتب اصحاب حدیث است.
۳حدیث اول: جلد ۱ ص ۸۴ شمارهی ۶۴۱
… زاذان بن عمر گفت: شنیدم علی (علیه السلام) مردم را در رحبه ( محلی در کوفه ) قسم می داد به آنچه در زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در غدیر خم شاهد بودهاند تا گفتار پیامبر را در غدیر بازگو کنند. پس سیزده نفر برخاستند و شهادت دادند که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدهاند که میفرمود: هرکس که من مولای او هستم پس علی هم مولای اوست.
حدیث دوم: جلد ۱ ص ۱۵۲ شمارهی ۱۳۱۰
… امام علی (علیه السلام) روایت میکند که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در روز غدیر خم فرمود: هرکس که من مولای اویم علی هم مولای اوست پس بعد از آن برای مردم فرمود: (خدایا) دوست بدار آنکس که او را دوست میدارد و دشمن بدار کسی را که با او دشمنی کند.
حدیث سوم : جلد ۴ ص ۲۸۱ شمارهی ۱۸۵۰۲
… از براء بن عازب نقل شده است که: ما با پیامبر (صلی الله علیه و آله) بودیم. در غدیر خم فرود آمدیم. ندای نماز جماعت داده شد. برای پیامبر (صلی الله علیه و آله) جائی در زیر دو درخت تهیه شد، آن حضرت نماز ظهر گزارد و پس از آن دست علی (علیه السلام) را گرفت و فرمود: آیا نمی دانید که من به مؤمنان از خودشان اولی هستم؟ گفتند: بلی، آنگاه دست علی (علیه السلام) را گرفت و فرمود: هرکس من مولای او هستم علی مولای او است. خداوندا دوست بدار کسی که او را دوست می دارد و دشمن بدار آن کس که او را دشمن می دارد. پس از آن عمر بن خطاب، علی (علیه السلام) را ملاقات کرد و به او گفت: گوارا باد بر تو ای فرزند ابوطالب که مولای هر مرد مؤمن و زن مؤمنهای شدی.
حدیث چهارم: جلد ۵ ص ۴۱۹ شمارهی ۲۳۶۰۹
… گروهی نزد علی (علیه السلام) آمدند و عرض کردند: السلام علیک یا مولانا. حضرت پرسیدند شما کیستید؟ گفتند از موالیان توئیم ای مولای ما. حضرت فرمود: من چگونه مولای شمایم در حالی که شما گروهی از عرب هستید؟ پاسخ دادند ما روز غدیر خم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدیم که می فرمود: هرکس که من مولای اویم ، به راستی که این شخص (امام علی علیهالسلام) مولای اوست.
ریاح می گوید: وقتی آنها رفتند من آنها را تعقیب کردم، پرسیدم اینها کیانند؟ گفتند عده ای از انصارند که ابوایوب انصاری در بین آنها است.
ثقلین و غدیر در کنار هم از لسان پیامبر
حضرت على علیه السّلام فرموده است : رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در زیر درختى در محل «خم» قرار گرفته بود ، طولى نکشید از زیر درخت بیرون آمده و دست مرا گرفت و خطاب به مردم فرمود : اى مردم ! مگر نه این است که گواهى میدهید ، خداى تعالى پروردگار شماست ؟ در پاسخ گفتند : آرى ! فرمود:مگر نه این است که گواهى میدهید ، خدا و رسول او از جان شما به شما سزاوارترند ؟ و خدا و رسول او مولاى شمایند ؟ گفتند : آرى ! فرمود : بنا بر این ، کسى که خدا و رسول او مولاى او هستند ، به راستى این شخص (على علیه السّلام) مولاى اوست. اینک ، در میان شما دو اثر ارزنده و گرانبها می گذارم که هرگاه به آنها تمسک کنید ، هرگز در منجلاب گمراهى گرفتار نخواهید شد : یکى ، کتاب خدا است که ریسمان استوار میان شما و خدا می باشد که یک طرف آن در دست حق تعالى است و طرف دیگرش در اختیار شماست و دیگرى ، اهل بیت من است.
ابن حجر بعد از نقل این روایت بر صحت آن تصریح کرده و به طرق آن نیز اشاره کرده و میگوید :سند این روایت صحیح است . حدیث غدیر خم را نسائی از طریق أبو طفیل از زید بن أرقم و نیز از علی علیه السلام و گروهی از صحابه نقل کرده است .
تأکید معتمدین اهل سنت؛ با شیعیان در مورد غدیر مناظره نکنید
نقل شده است ابو حنیفه می گفت:” لَا تُقِرُّوا لَهُمْ به حدیث غَدِیرِ خُمٍّ فَیَخْصِمُوکُم ” در مناظراتتان با شیعه زیر بار حدیث غدیر نروید؛ چون اگر اعتراف کردید، مغلوب می شوید [۱] و اصل غدیر را نمی تواند کسی منکر شود.
تکرار میکنم که مطالب ارائه شده از اهل سنت هست
با تشکر
سلام من یکی از شیعیان هستم و خیلی خوشحالم که هر کس میتونه با آزادی بیان نظرات خودش رو ارائه کنه بدون توجه به دین و آیین و مذهب.
من از دو جهت میخواستم این مطلب رو نقد کنم:
۱٫ ساختار : شما در این مطلب یک جا نوشتید«با کمال تأسف میبینیم که هر جا بحث نبرد صفین و حکمیت مطرح میشود، همان تحلیل غیرواقعی با آبوتاب خاصی مطرح میشود و مردم هم که به شنیدن قصهها و داستانهای عجیب و غریب علاقه بیشتری دارند، با حساسیت بیشتری در این مورد میپرسند و ناقلین هم بهخاطر اینکه مشتری بیشتری پیدا کنند، از هیچ تهمت و افترایی پرهیز نمیکنند.»
که احتمالا منظور از مردم ، شیعیان ، و منظور از ناقلین ،علما و روحانیون شیعه هستن که در این مطلب شما اتهام بزرگ تهمت و افترا رو به ایشون نسبت دادید. به نظر میاد این یک توهین به کل شیعیان باشه که به عده ای از اونها تهمت ساده لوحی و به عده تهمت دیگه دروغگویی نسبت داده شده.
همچنین گفتید«پس نقلهای تاریخیای را که در این مورد ساختهاند، از اساس بیپایه و دروغاند، گرچه توسط افراد زیادی نقل شده باشند.» که در اینجا نیز به راویان شیعه تهمت دروغگویی نسبت دادید و آشکارا روایت های آنها را بی پایه و اساس خواندید که این اهانتی به یکی از مذاهب بزرگ اسلام است که در جای جای جهان رد پای آن به چشم میخورد.
۲٫ محتوا : شما گفتید«حضرت معاویه در آن موقع نه خلیفه بود و نه ادعای خلافت کرده بود، بلکه خونخواهی او علیه قاتلین حضرت عثمان منجر به این درگیری شده بود» به فرض اگر اینچنین بود که گفتید ، چرا با امام علی(علیه السلام) وارد جنگ شد؟ حال آنکه فرزندان او در دفاع از خانه عثمان حضور داشتند و به عثمان آب رساندند؟ یعنی علی عزیزترین فرزندان خود (پسران حضرت فاطمه زهرا ) را به دفاع از عثمان فرستاد و معاویه برای خونخواهی از عثمان رو به علی شمشیر کشید. به راحتی میتوان دریافت که خون عثمان بهانه ای بیش نبوده و این اقدام معاویه در پاسخ عزل او از شام توسط علی و تصاحب خلافت صورت گرفته که بعد ها با موروثی کردن خلافت و تعیین یزید به عنوان جانشین ،نقشه خود را در تثبیت بنی امیه و فرزندان ابوسفیان تکمیل میکند. حتی معاویه بعد ها با امام حسن بن علی که در دفاع شخصا حضور داشته وارد جنگ میشود و حتی او را توسط همسرش ترور میکند.این دو عمل با هم تعارض ندارند؟
طبق گفته های شما«انتخاب حضرت ابوموسی اشعری بر خلاف آنچه در بسیاری از کتب تاریخی شایع است بنا به تحمیل گروهی از سپاهیان حضرت علی به ایشان نبوده است؛ بلکه این انتخاب بنا به ویژگیهایی صورت گرفت که در شخصیت حضرت ابوموسی اشعری وجود داشت.» که در اینجا هم منابع شیعه را به دروغگویی محکوم کردید و هم ادعای عجیبی را مطرح می کنید. طبعا علی(ع) باید فردی را که به او نزدیکتر است را معرفی کند که بنا بر منابع تاریخی او مالک اشتر را که از فرماندهان شجاع اوست را معرفی میکند و ابوموسی را که طرفدار خودمختاری و مخالف اوست را به حکمیت نمیفرستد. روشن است که اشعری انتخاب سپاهیان عراقی اوست که اشتر را جنگ طلب میدانند.
در ضمن اگر معاویه خواستار خونخواهی عثمان بود هرگز تن به حکمیت نمیداد و اگر خواستار مذاکره عادلانه بود در ماه محرم( که دو سپاه دست از جنگ کشیدند و شروع به گفت و گو کردند) با علی صلح میکرد. وقتی معاویه عرصه را بر خود تنگ دید دست به دامان پسر عاص شد تا با فریبکاری او، خود را از مهلکه برهاند و آنچه را که با شمشیر به آن نرسیده بود با سیاست به آن برسد.
بنا به این نوشته ابوموسی فردی زیرک بود. اگر چنین است پس چرا نتوانست ماموریت خود که دفاع از حق حاکمیت علی بود به درستی به اجرا برساند و معاویه بر مسند خلافت نشست.
اگر حکمیت صفین واقعا رای به تشکیل شورا داده بود و معاویه انتخاب شورا بود، چرا عده ای موسوم به خوارج از صفین متولد شدند که مدعی بودند حرف صفین هم مخالف معاویه است و هم علی. چرا شورا معاویه را که خود یکی از طرفین جنگ بود را انتخاب کرد؟
در کل ممنون از اینکه نظرات خودتوت و مذهب خودتون رو در فضای مجازی قرار دادید. این کار شما کمکیه برای استفاده دینی از اینترنت و تشکسل محلی برای گفتمان دینی.
ممنون