عقلگرایی فلسفی از منظر وحی و دین (بخش دوّم)
محمّد ملّازاده
رو گردانی از حکم خدا یکی از انواع شرک جلی به شمار می آید
قبل از پرداختن به موضوع قسمت دوم این سلسله مقالات، اشارهای گذرا به چند نکته خالی از فایده نیست.
۱- عنوان قسمت اول مقالهی بنده در سایت اصلاح «عقلشناسی فلسفی از منظر وحی و دین» درج گردیده بود در حالیکه عنوان پیشنهادی بنده برای مقاله «عقلگرایی فلسفی از منظر وحی و دین» بوده است و تفاوت میان این دو مقوله ملموس است چرا که هدف ما در این نوشتار توضیح و بیان مکتب عقلگرایی و مقایسهی آن با مکتب انبیا بوده است نه توضبح و تبیین عقل، و بیان معرفت و شناخت جایگاه آن، و اگر به این مطلب اشارهی شده تنها از باب ارائهی تعریف و رفع ابهام بوده است و بس.
۲- اگر کسانی از باب اعتراض بگویند: این جانب در این نوشتار “به بهانهی دفاع از وحی و دین، از ارزش و اعتبار عقل کاستهام.” گویم: بر عکس، عمل من در این مقاله اعتبار و بها دادن به خرد و عقل، و آنرا در محل و جایگاه شایسته و اصلی آن، قرار دادن بوده است لذا: محتوای نوشتار من نه تنها کاستن از اعتبار و ارزش عقل نمیباشد بلکه به آن قدر و منزلت واقعی و جایگاه شایسته داده و میدهد، آنهم از اینرو که مانند برخی از فلاسفه و عقل پرستان، آنرا به خدا تبدیل نکرده، و مورد پرستش قرار نداده، و آنرا از یک وسیلهی ادارک و معرفت بودن فراتر نبرده است که این عین احترام به عقل و وفاداری به جایگاه و رسالت آن میباشد.
۳- شاید این سوء توهّم برای افرادی پیش آید – یا بعضاً به عمد کلام مارا این طور تفسیر کنند- که ما عقلگرایی و عقل را بهطور مطلق مورد نقد قرار داده یا میدهیم، برای دفع این توهّم، لازم به یادآوری است که عقلگرایی مورد انتقاد ما عقلگرایی زادهی فلسفهی غربی مستقل از پشتوانهی وحی – به دیگر تعبیر عقلگرایی متعارض با وحی- است. که این نوع از عقلگرایی از نظر نصوص و متون دینی مردود و مورد نقد است نه اصل عقل و منزلت رفیع آن، که تفسیر و تبیین وحی نیز بواسطهی آن صورت میگیرد، و مناط تکلیف و ثواب و عقاب در پیشگاه خداوند رحمان است با این وصف چگون امکان دارد یک فرد دیندار برای آن ارزش و اعتبار قایل نباشد.
سید قطب شهید در زمینهی رابطهی میان عقل و فلسفه بیان جذابی دارد و گوید: “هرگا ه و هر جا فلسفه از عقیده و دین برگرفته شود یعنی فلسفه در خدمت وحی باشد میتواند مفید و هدایتکننده بهسوی برخی از جوانب حقیقت واقع شود. اما هرجا و هر گاه عقیده از فلسفه برگرفته شود گرفتار زیان و خسارت و خلط و انحراف و تعقید میگردد.”[۱]
بعد از این توضیح مختصر، – به اذن خدا – قسمت دوم مقاله را آغاز میکنم و در این قسمت به بررسی و پاسخ برخی از سؤالات مطرح شده در آخر قسمت اول میپردازم که اساسیترین موضوع این قسمت بررسی موضوع حکومت اسلامی میباشد لیکن قبل از پرداختن به موضوع حکم در اسلام، توضیحی پیرامون وجود خدا و توحید او به منظور زمینهسازی برای بحث حکم در اسلام، خالی از فایده به نظر نمیرسد.
وجود خدا و توحید او:
این موضوع که “خدا وجود دارد و یکتا و خالق آمر است” موضوعی است مورد اتفاق اکثریت قریب به اتفاق همهی انسانها در تمامی ادوار و مقاطع تاریخ بشری، و روایات و آثار باستانشناسی دال بر این وقعیتاند، منتها اشکال و انحراف از اینجا ناشی شده است که خرد انسانی به تنهایی و بدور از راهنمایی و هدایت وحی، در یافتن و پیدا کردن این نیروی غیر محسوس مافوق مادی (خدا) دچار اشتباه و گمراهی شده است لذا پیغمبران از سوی خدا مبعوث شدهاند تا در پرتو انوار وحی انسانهای گمراه و سرگشته را به راه راست و فطرت سالم – که خدا انسان را بر آن آفریده است – باز گردانند و از گمراهی نجات دهند، اگر نگاهی گذرا به تاریخ دعوت انبیا بیندازیم و در دعوت قرآن –آخرین و کاملترین تجلیگاه وحی خدایی- غور و تأمل نماییم، به این واقعیت پی میبریم که، دعوت انبیا اصولاً و اساساً در راستای اثبات وجود خدا -جلّ و علا- نبوده است و هیچ یک از پیغمبران مردم را به اثبات وجود خالق و استدلال بر وجود او، فرا نخواندهاند بلکه لبّ دعوت آنها، دعوت به توحید و یکتاپرستی، و اجتناب و دوری از شرک بوده است.
خداوند متعال در سورهی نحل میفرماید: (ولقد بعثنا فی کل امه رسولا ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت) النحل /۳۶
همانا ما درمیان هر امتی فر ستادهی را مبعوث کردهایم که، خدارا پرستش کنید و از طاغوت (شیطان، بتان، ستمگران و غیره ) دوری گزینید.
و در آیهی دیگری میفرماید: (وما ارسلنا من قبلک من رسول الا نوحی الیه انه لا اله الا انا فاعبدون) الانبیاء /۲۵
ما قبل از تو هیچ فرستادهی را نفرستادیم مگر اینکه به سوی او وحی کردیم که هیچ خدای جز من وجود ندارد پس مرا پرستش کنید.
و این خود واضحترین و روشنترین دلیل است بر این که، ایمان به وجود خدا امری است که، هم عقل، هم فطرت سالم، هم یکا یک ذرات پدیدههای هستی، دال بر آن هستند، و نظریهی ایمان بخدا قدمتی به قدیمی تاریخ پیدایش انسان بر روی این کرهی خاکی دارد و اولین انسان مخلوق مأمور، – آدم به تعبیر قرآن – موحّد و خداشناس بوده است و دیدگاه الحاد و انکار وجود خالق، دیدگاهی است محدث و نشأت گرفته از اغراض مادی و شهوانی و جهل و نادانی، و معلول عقلانیت مریض و فلسفهی مبتنی بر هواپرستی انسانی، و… که، عقل سالم و شریعت انبیا آنرا نمیپذیرند و هسته اولیه و اصلی دعوت انبیا دعوت به توحید و یکتاپرستی بوده است.
ما در این مقاله درصدد ذکر ادله و شواهد دال بر وجود خدا نیستیم زیرا این موضوع امری است تمام شده و مفروغ منه و در کتب خداشناسی به تفصیل مورد کنکاش قرار گرفته است، مضاف بر این، مخاطبان این نوشتار، کسانی هستند که مدعی ایمان شهودی و استدلالی فلسفی منهای هدایت و حیانی انبیا هستند، و اگر به نبوت و وحی هم ایمان و اذعان داشته باشند آنرا امری اکتسابی میدانند لذا مدعیاند که؛ در دنیای پیشرفتهی امروزی نیازی به تعالیم انبیا در خود نمیبینند، یا دستآورد خرد و عقل خود را مقدم بر تعالیم و هدایت آنها میدانند، بهویژه در این ایام، که بشر توانسته است به درجات رفیع و سرسامآوری از کسب علوم و دانش برسد و به قول معروف فضا را تسخیر کرده و دل اتم را شکافته است و… میگویند: دیگر نیازی به تعالیم انبیا وجود ندارد.
بررسی موضوع توحید و شرک به صورت استدلالی و تخصصی نیز، از اهداف این نوشتار نیست. بلکه درصدد هستم تنها موضوع شرک در حکم و تشریع را- که با پیام این مقاله ارتباط دارد – مختصراً مورد بررسی قرار دهم.
شرک در حکم:
یکی از انواع توحید و شرک، که در قرآن مفصل مورد بحث قرار گرفته است و به مفاد نصوص فراوان از قرآن و سنت کسی که این نوع شرک در وی موجود باشد گمراه و خارج شده از تعالیم انبیا تلقی میشود، موضوع توحید و شرک در حکم است، خلاصهی این مقوله این است که: اگر کسی معتقد باشد به اینکه: “قواعد کلی و پایههای اساسی که سیستم حکومت بر آنها پایهگذاری میشود باید از سوی خدا باشند، قوانینی که بایستی حکمران بر اساس آنها حکمرانی کند قوانین بر گرفته از متون دینی باشند و خدا و رسول بر آنها صحه گذاشته باشند و… همچون فردی موحد است. و اگر فکر کند این قبیل مسائل، مسائلی هستند انسانی و غیر دینی، و دین حق هیچ تأ ثیر و نقشی در این امور ندارد این تفکر عین شرک و یکی از خطرناکترین انواع گمراهیها است “
این نوع نگرش به حکومت و سیاست، به دیگر تعبیر، جدایی و فاصله انداختن میان دین و سیاست چنانچه امروز در دنیای غرب و به تبع آن در همهی جهان متداول و معمول است، حسب تعبیر قرآنی و سنت نبوی شرک در تشریع تلقی میشود.
و اگر بخواهیم این مطلب را به زبان شهید سید قطب ادا کنیم: “غصب اقتدار و سلطه از خدای خالق و آمر و واگذاری آن به انسان ضعیف مأمور و محدود، نه تنها شرک و جاهلیت تلقی میشود، که بدترین و خطرناکترین نوع شرک و جاهلیت است”.
این مطلب با عبارات قریب به این متن در چند جای تفسیر فی ظلال از جمله جلد ۳ چاپ دار الشروق صفحات ۱۲۳۴و ج۱ص۱۵۴و ج۴ص۲۴۲۱و ج۱ص۶۱۰و ج۵ص۳۱۵۲و ج۲ص۹۷۶و… تکرار شده است.
علاوه بر تفسیر فی ظلال سید شهید در کتاب” معالم فی الطریق” و کتاب “مقومات التصور الإسلامی” این مطلب را مفصل مورد کنکاش و تفصیل قرار داده است و اینک یرای نمونه فرازی از سخن او در این مورد.
“در سراسر زمین در همهی ازمنه و اعصار، دو قاعده برای نظام زندگی؛ و دو قاعده برای تصور حیات و زندگی وجود داشته و دارد.
۱٫ قاعدهی تفرد خدا به الوهیت و ربوبیت و قوامه و سلطان، و تنظیم نظام زندگی بر اساس آن، که در این نوع از زندگی سلطه و اقتدار تنها از آن خدا است و انسانها ارزشهای اجتماعی و اخلاقی و اعتقادی و… را از شریعت و قانون خدا میگیرند و بدین وسیله به لااله الا الله گواهی میدهند.
۲٫ قاعدهی رفض و رد الوهیت خدا و سلطنت و اقتدار او، و واگذار کردن آن به انسانها، در مورد همهی کائنات، یا تنها در نظام و قوانین حاکم بر زندگی، بدین معنی که یکی از افراد انسانی یا مجموعهای، یا حکومتی، این ویژگی الوهیت را برای خود مدعی شوند و آنرا از خدا سلب کرده به خود اختصاص دهند بر این اساس، زندگی مردم بر پایهی لا اله الا الله بچرخش در نیاید.
این دو قاعده هرگز بهم نمیرسند چون” یکی از آنها جاهلی، و دیگری خدایی است یکی انسانی، و دیگری وحیانی است. به صرف نظر از اسامی و اعتبارات مختلف و گوناگونی چون: حکومت فرد یا تودهها، کمونیستی یا سرمایهداری، دموکراسی یا دیکتاتوری، اتوکراسی یا تئوکراسی یا….”!!!؟[۲]
برای اثبات این ادعا که قضیهی حکومت؛ در اسلام یک قضیهی اصلی و اعتقادی سرنوشتساز است نه یک موضوع فرعی اجتهادی، به ذکر چند دلیل از قرآن و سنت و سیره میپردازم.
لازم به یادآوری است که احتمال دارد کسانی بگویند استدلال به آیات و احادیث و سیره نمیتواند اقناعبرانگیز باشد و تو بیهوده خود را به زحمت میاندازی؟ در پاسخ گویم: از دو جهت به آیات قرآنی استدلال مینمایم.
۱-چون طرف خطاب ما کسانیاند که مدعی ایمان به قرآن و دین هستند و استدلال به آیات و احادیث برای، و بر آنها حجت تلقی میشود.
۲-قرآن و سنت دو مرجع اصیل و اساسی در دین اسلام تلقی میشوند که حداقل برای ما فصلالخطاب و حرف نهایی تلقی میشوند و از اینکه به این دو منبع استدلال میورزیم افتخار و مباهات مینماییم.
خداوند میفرماید: (وان تنازعتم فی شیئی فردوه الی الله والرسول) اگر در چیزی به نزاع بر خاستید آنرا به خدا و پیغمبر ارجاع داده و حکم آنان را ملاک قرار دهید.
و اینک برخی از این آیات:
خداوند میفرماید: (ان الحکم الا لله یقص الحق وهو خیر الفاصلین) انعام /۵۷
نیست حکم جز برای خدا حق را بیان میکند و او بهترین فاصله دهندگان(میان بندگان در دنیا و آخرت) است
و میفرماید:(ان الحکم الا لله امر ان لاتعبدوا الا ایاه)یوسف /۴۰
نیست حکم جز برای خدا امر کرده که جز او را پرستش و عبادت نکنید.
و میفرماید:(ان الحکم الا لله علیه توکلت وعلیه فلیتوکل المتوکلون)یوسف/۶۷
نیست حکم جز یرای الله من بر او توکل کردهام و بر او توکل میکنند توکل کنندگان.
و میفرماید: (فلا وربک لا یؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لایجدوا فی انفسیم حرجا مما قضیت ویسلموا تسلیما)النساء /۶۵ پس نه به پروردگارت قسم (این مردم) ایمان ندارند تا زمانیکه در اختلافات میان خودشان تو را به داوری بر میگزینند سپس در درون خویش هیچ نوع منعی (از پذیرش) از آنچه تو بدان قضاوت کردهای نیابند و بطور کامل و بدون دغدغه تسلیم شوند.
و میفرماید:(انا انزلنا الیک الکتاب بالحق لتحکم بین الناس بما اراک الله)النساء/۱۰۵
ما این کتاب (قرآن)را به حق به سوی تو فرستادهایم تا میان مردم حکم کنی به آنچه که خداوند به تو نشان داده است.
و میفرماید:(الم تر الی الذین یزعمون انهم آمنوا بما انزل الیک وما انزل من قبلک یریدون ان یتحاکموا الی الطاغوت وقد امروا ان یکفروا به )النساء /۶۰
آیا ندیدهای کسانی را که مدعیاند و گمان میبرند که آنها ایمان آوردهاند به آنچه که بهسوی شما فرود آمده و آنچه که قبل از شما فرود آمده بعد میخواهند حکمیت و داوری را به طاغوت وا گذارند در حالیکه مأمور گشتهاند که بدان کافر باشند.
و میفرماید: (فاحکم بینهم بما اراک الله ولاتتبع اهوائهم)مائده/۴۸
در بین آنان حکم کن به آنچه که خدا به شما نشان داده است و از هوی و خواستههای آنان پیروی مکن.
و میفرماید:(ومن لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون)المائده/۴۴
و هر کس حکم نکند به آنچه که خدا فرو فرستاده است آنها واقعا کافرند.
ومیفرماید: (افکحم الجاهلیه یبغون ومن احسن من الله حکما لقوم یوقنون) المائده /۵۰
آیا آنها خواهان حکم جاهلیتاند؟ و حکم چه کسی از حکم خدا زیباتر است برای کسانی که یقین داشته باشند.
و میفرماید: (ثم جعلناک علی شریعه من الا مر فاتبعها ولا تتبع اهواء الذین لایعلمون)جاثیه/۱۹
سپس شما را بر شریعت و قانونی که از امر (خدا) است قرار دادیم پس از آن پیروی کن واز هوس و هواهای کسانی که نمیدانند پیروی مکن.
و دهها آیهی دیگر که ذکر همهی آنها در این مختصر، مقاله را طولانی میگرداند.
آنچه در این آیات محکم بعنوان اصل متبع و لازم الاجرا بیان گردیده است اینکه:
قانونگذاری و حکمرانی و اقتدار و سلطه تنها حق خدا است لذا بایستی قانون و شریعت خدا بر انسانها حاکم باشد، انسانها حق تقنین و تشریع را ندارند به دیگر تعبیر حق حاکمیت و تقنین مختص به شرع است نه امت و تودهها، حاکم که در اسلام ( بعداز پیغمبر)، از سوی امت تعیین میگردد نتها مجری قانون است نه قانونآفرین و تفاوت اصلی نظام سیاسی اسلامی با نظام سیاسی در حکومتهای دمکراتیک مدعی مردمسالاری در این نقطه است.
حالا من خطاب به منکران حکومت اسلامی– اما مدعی اعتقاد به دین – میگویم: آنان چه خوانش و قرائتی از این آیات و احادیث دارند؟ در برابر تاریخ طولانی حکومت اسلامی چه توجیهی دارند؟ حکومت رسول الله (ص) و خلفای راشدین (رض) را چگونه توجیه و تأویل میکنند؟
اگر دین را باور دارند و در حوزهی دین و اندیشهی دینی میاندیشند بر اساس کدام آیهی قرآن یا سنت رسول الله یا اجماع مجتهدین و اهل نظر، این قرائت و خوانش را از دین ارائه کرده و میکنند.
اگر ادعا کنند تفسیر و قرائت نو از نصوص دینی ما را به این اجنهاد رسانده است. گوییم اجتهاد در اسلام اصول و ضوابط و شروطی دارد. و فرد مجتهد نیز همچنین، اگر اجتهاد ایشان واجد این شروط باشد فبها، واگر نه این نوع برداشتها از اجتهاد خارج شده داخل حوزهی تأویل فاسد میگردد چون نصوص را به خدمت اهداف افراد در میآورد در حالیکه اصل بر این است که افکار افراد بایستی با نصوص سنجیده شوند اگر موافق در آمدند پذیرفته میشوند وگرنه مردود اعلام میگردند.
در احادیث نیز، این موضوع مفصل بحث شده است که به ذکر دو نمونه اکتفا میشود.
۱- قال رسولُ الله صلى الله علیه وسلم لمعاذ حین بعثه إلى الیمن: “بم تحکم؟ ” قال: بکتاب الله. قال: “فإن لم تجد؟”. قال: بسنه رسول الله. قال: “فإن لم تجد؟ “. قال: أجتهد برأیى. قال: فضرب رسول الله صلى الله علیه وسلم فی صدره، وقال: “الحمد لله الذی وفَّق رَسُولَ رسولِ الله لما یرضى رسول الله” وهذا الحدیث فی المساند والسنن بإسناد جید،
رسول خدا (ص) خطاب به معاذ، هنگام ارسال او به سوی یمن فرمود:به چه چیز حکم میکنی؟ گفت: به کتاب خدا.
فرمود: اگر(حکم را) در آن نیافتی چی؟ گفت: به سنت رسول خدا عمل میکنم.
فرمود: اگر در آن نیز چیزی نیافتی؟ گفت: به رأی خود اجتهاد خواهم کرد.
گوید: رسول خدا بر سینهی او کوبید و گفت: سپاس برای خدای که فرستادهی رسول خدا را به سوی چیزی هدایت کرد که او را خشنود مینماید.
۲- قَالَ حُذَیْفَهُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم: “تَکُونُ النُّبُوَّهُ فِیکُمْ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ تَکُونَ، ثُمَّ یَرْفَعُهَا إِذَا شَاءَ أَنْ یَرْفَعَهَا، ثُمَّ تَکُونُ خِلافَهٌ عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّهِ، فَتَکُونُ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ تَکُونَ، ثُمَّ یَرْفَعُهَا إِذَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ یَرْفَعَهَا، ثُمَّ تَکُونُ مُلْکًا عَاضًّا، فَیَکُونُ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ یَکُونَ، ثُمَّ یَرْفَعُهَا إِذَا شَاءَ أَنْ یَرْفَعَهَا، [ثُمَّ تَکُونُ مُلْکًا جَبْرِیَّهً فَتَکُونُ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ تَکُونَ، ثُمَّ یَرْفَعُهَا إِذَا شَاءَ أَنْ یَرْفَعَهَا، ثُمَّ تَکُونُ خِلاَفَهً عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّهِ]، ثُمَّ سَکَتَ،[۳]
حذیفه گوید: رسول خدا (ص) فرمود، نبوت تا زمانی که خدا بخواهد در میان شما پایدار خواهد بود، بعد اگر خدا خواست آنرا از میانتان بر میدارد، بعد خلافتی بر اساس منهاج و برنامهی نبوت میان شما حکم خواهد کرد، بعد اگر خدا اراده کرد آنرا نیز از میان بر میدارد، بعد از آن، دوران ملک عاض (یعنی پادشاهیی که در آن مردم مورد ظلم و ستم واقع میشوند و به معنای خبیث و بدخو نیز آمده است) فرا خواهد رسید که آنهم تا مدتی که خدا بخواهد ادامه مییابد سپس خداوند آنرا نیز از میانتان بر میدارد، بعد دوران پادشاهی جبری و استبدادی فراخواهد رسید و تا زمانی که خدا بخواهد در میان شما دوام خواهد آورد بعد خداوند آنرا از میان بر میدارد و نظام خلافت بر منهاج نبوت دوباره بوجود خواهد آمد، بعد سکوت کرد.
علاوه بر آیات و احادیث فراوان، سیره رسول الله و اصحاب، بویژه خلفای راشدین؛ و تاریخ طولانی اسلام واضحترین دلیل بر صحت ادعای وجود حکومت در اسلام و نشأت گرفته از دین بودن، آن است.
وجوب وجود حکومت اسلامی بر اساس اجماع:
امام ابو محمد ابن حزم میگوید: “تمامی اهل سنت و همهی مرجئه و جمیع معتزله و همهی شیعیان و تمامی خوارج بر وجوب امامت و اینکه امامت فرض و واجب است و اطاعت و انقیاد برای امام عادل که احکام خدا را به اجرا در آورد و مردم را طبق شریعتی که رسول الله آورده است اداره کند بر امت لازم و واجب است و جز طایفهی نجدیه (گروهی از خوارج) همگی بر این امر اتفاق کردهاند.
شیخ ابو الحسن اشعری و امام نووی و قرطبی و ابویعلی و کاشانی و ابنخلدون براین امر، اجماع را نقل کردهاند.[۴]
قواعد حکومت در اسلام:
حکومت در اسلام، به صرف نظر از چگونگی و کیفیت انتخاب امیر یا رئیس دولت، و نحوهی اداره و ارگانها و چگونگی انتخاب یا انتصاب مدیران و غیره… زمانی اسلامی تلقی میشود که:
۱-قوانین حاکم در آن، برگرفته ار شرع خدا باشند.
۲-دولت بر پایهی قواعد شورا، عدالت، مساوات و آزادی در حدود شرع، استوار باشد لازم به ذکر است که آزادی را از این جهت مقید به حدود شرع ذکر کردهام چون هر نوع آزادیی که مخالف با حدود شرع باشد و از منطقهی محرمهی شرع تجاوز کند آزادی نیست بلکه بی بند و باری تلقی میشود و باعث اخلال در نظم جامعه و تجاوز به حریم حقوق دیگران میگردد.
هر حکومت و دولتی که دارای این ویژگیها و صفات باشد اسلامی است خواه نام اسلامی بر آن نهاده باشند یا نام دیگری. جمهوری باشد یا پادشاهی مادامالعمر باشد یا دست به دست شود، چون ملاک در اسلامی بودن چنانکه گفتیم متکی بر شرع بودن آن است نه القاب و تعاریف و ادعا و….
نقطهی اتفاق و افتراق در نظام حکم، در اسلام و دموکراسی:
اشارهای صریع به نقطهی اتفاق و افتراق در نظام حکم در اسلام، و در نظلم دموکراسی خالی از فایده نیست چرا که عدم توجه به این نقطه باعث شده که تعدادی کثیری گرفتار افراط و تفریط شوند و در نتیجه به هر دو صورت حکم ناروا صادر نمایند یا از باب نا آگاهی شیوهی حکم دموکراسی را عین حکم اسلامی تلقی نمایند و بر عکس.
نقطهی اتفاق: نقطهی اتفاق میان نظام حکومت در اسلام و دموکراسی در این است که در هر دو نظام، حاکم و رئیس دولت توسط مردم و به طریق انتخابات تعیین میگردد و حاکم مشروعیت خود را از رأی آنان میگیرد از این رو، گروهی نظام دموکراسی را عین اسلام، و نظام اسلامی را عین نظام دموکراسی میدانند اگر مسئلهی حکومت به اینجا ختم شود این سخن صحیح است اما در واقع مسئله فراتر از تعیین رئیس حکومت است. چرا که موضوع اساسی در حکومت، موضوع قانونگذاری است که نظام حکومت در اسلام با سیستم حکومت در دموکراسی غربی در این موضوع از هم تفکیک میشوند زیرا در نظام اسلامی شارع و قانونگذار تنها خدا است حتی شخص رسول الله نیز مکلف به تبعیت از قانون خداست. و حال اینکه در نظام دموکراسی غربی قانونگذار اعضای پارلمان (نمایندگان مردم) و بعضا خود مردم هستند. که اختلاف اصلی میان این دو سیستم حکومتی از اینجا ناشی میشود.
تکلیف شعار جدایی دین از حکومت و سیاست؟
نظریهی جدایی دین از سیاست در اروپا سر بر افراشته، و بعد از رنسانس، و تهاجم استعماری غرب به ممالک اسلامی، و اشغال آنها یکی پس از دیگری، و سرانجام الغای خلافت عثمانی در سال ۱۹۲۵، در میان مسلمانان رواج یافته است لذا بهجرأت میتوان گفت که، این نظریه هیچ ربطی به اسلام ندارد و تاریخ اسلام تا زمان جنگ جهانی اول و فروپاشی حکومت عثمانی این نظریه را بهخود ندیده است.
اولین کسیکه در میان مسلمانان، در این زمینه قلمفرسایی کرد و مدعی جدایی اسلام از سیاست شد علی عبد الرزاق مصری بود او با نگارش رسالهی “الإسلام واصول الحکم”، – تحت تأثیر تهاجم فرهنگ غربی – مدعی جدایی دین از سیاست گردید که بهخاطر ارائهی این نظریه از منصب قضاوت اخراج، و خلع لباس روحانیت ازهری گردید گذشته از این دکتر محمد عماره در کتاب (معرکه الإسلام واصول الحکم) میگوید: پسر علی عبد الرزاق مدعی است که پدرش در اواخر عمر از این نظریه پشیمان گشته و مکتوبی را در این زمینه شروع کرده بود و سه صفحه از آن را نیز بهنگارش در اورده بود اما اجل به او مهلت نداد آنرا تکمیل کند واین سه صفحه نیز گم شدند.[۵]
لیکن امروزه کسانی با الگو گرفتن از وی میخواهند این اندیشه را ترویج بدهند و بر آن نام تجدد و نوآوری در اندیشهی سیاسی دینی بنهند!!؟
نکتهی قابل توجه و جای تأمل اینکه: “آقای علی عبدالرزاق در این نظریهی خود متأثر از مستشرق حقید و کینهتوز علیه اسلام آقای توماس آرنولد بوده است
زیرا در صفحهی ۱۵ از کتابش، به نقل از کتاب الخلافه نامبرده میگوید: “اگر خواهان توضیح بیشتر در این زمینه هستی به کتاب الخلافه علامه سیر توماس ارنولد مراجعه کنید که در باب دو و سه آن بیانی کافی و شافی آمده است”[۶]
استاد محمد عبد القادر ابو فارس در مقام نقد این نقل قول علی عبدالرزاق گوید:
” ما بهتزده و متحیر میپرسیم؛ کی و چگونه اسلام از غیر مسلمان گرفته میشود و مسلمان چگونه دین خود را از یک فرد کافر دشمن کینهتوز میگیرد؟ بویژه در یک اصل اساسی از پایههای دین!!؟ آیا گواهی فرد کافر در امور دنیایی مقبول است تا در امور دینی مقبول واقع گردد!؟[۷]
شایان ذکر است که بلافاصله بعد از نشر کتاب علی عبدالرزاق رادمردانی بزرگوار به نقد آن برخاستند و در نقدش کتابهای به نگارش در آوردند از جمله:
۱-شیخ محمد رشید رضا کتاب الخلافه او الامامه العظمی در سال ۱۹۲۵٫
۲-شیخ الإسلام محمد الخضر حسین، کتاب: “نقض کتاب اسلام واصول الحکم، در سال ۱۹۲۶
۳-مفتی مصر شیخ محمد بخیط المطیعی، کتاب:”حقیقه الإسلام واصول الحکم”در سال ۱۹۲۶٫را، در نقد کتاب نامبرده نوشتند و نشر کردند.
خلاصه: آنچه که از مطالب فوقالذکر استنتاج و استنباط میشود این است که نظریهی جدایی دین از سیاست و عرفی بودن حکم ریشه در افکار اندیشمندان سکولار غربی دارد و در واقع نشأت گرفته از عکسالعمل دینگریزان کلیسا ستیز غربی علیه اندیشههای قرون وسطایی کلیسایی است و تحمیل آن بر اسلام بیانصافی و نشأت گرفته از عدم شناخت آن است این یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه: روگردانی از شریعت و قانون خدا در قضیهی حکمرانی یکی از انواع شرک جلی اکبر مخرج عن المله بهشمار میآید و کسانی که این ادعا را بهراه انداختهاند در واقع آگاهانه یا ناآگاهانه مشرک هستند.
والسلام علینا وعلی جمیع عباد الله الصالحین
——————————————————————————–
[۱] – مقومات التصور الإسلامی ص۴۸
[۲] – مقومات التصور الإسلامی /۲۰
[۳] -مسند امام احمد
[۴] – مواجهه المواجهه د.ابراهیم مبروک.ص۵۲
[۵] – معرکه الإسلام واصول الحکم ٌ۲۷
[۶] – النظام السیاسی فی الإسلام ص۲۷۸ بنقل از الإسلام واصول الحکم ۱۵
[۷] – پیشین ص۲۷۸