پژواک عشق و دلداری در داستانهایی که از مردم جهان به جا مانده، عملاً در اندرون فکر هر انسانی ریشه ای ژرف دارد.
نیرو و احساس دوست داشتن، جنس و زبان و جغرافیای خاصی را نمی طلبد مرد، زن، کودک، پیر و حتی حیوانات هم به نوعی به عشق و دوستی، گرفتارند.
شاعران خود از میان کاخ ها و کوخ ها و روستاها و در اوج فقیری و ثروتمندی به دنیای ادبیات عاشقانه و تخیل برانگیز، پا نهادهاند. آنچه دیده و شنیده و لمس نموده اند، با زبانی ساده، حاصل تجربیات و زندگی شخصی خود و مردم اطراف را بیان کرده اند.
ولی ساده ترین و بی آلایش ترین عشق ها، فارغ از هیاهوی سیاست و مقام و طمع درباریان برای رسیدن به ثروت، شکوفا شده اند و جهانگیر شدهاند.
تراژدی عشق مجنون و لیلی که در دل بیابان سبزشدە بدون هیچ آلایش و زیوری سربرآوردە.
راوی داستان که خود از مردان خداشناس و عارف است و نشو و نما یافته ی فرهنگ شرق است و از مادر به کردها می پیوندد و پاکی و صداقت این قوم اصیل و آریایی را در وجود دارد، در اوج زیبایی و سادگی و پاکی، یک عشق واقعی و راستین را برروی صحنه آورده است که شهره ی خاص و عام گشته و مرزهای خاکی و آبی طبیعت را در نوردیده و جهان در مقابل چنین عشق نابی، سرتعظیم فرود آورده و در بازگویی آن، چون دهکده ای کوچک می نماید.
حکیم نظامی تراژدی عشقی را بنیاد نهاد که الهام یافته از روح دین و سیره ی پاک نبوی است. روایتگری است که با زبان شیرین و جذاب ادبیات، در قالب داستان سرایی عشق پاک بین انسان و خدا را ترسیم مینماید، عشقی که شالوده آن در بطن قرآن نهفته است، همان دلدادگی که سرلوحه ی کار فیلسوفان و متفکران جهان قرار گرفته است.
نظامی چون غواص دریایی معانی نیروها و پرتو عشق را با مهارت داستانسرایی صید نموده و در معرض دید همه نهاد و تا همچون لقمه ای سهل و آماده، معنویات روح انسان ها را سیر نماید.
مجنون سیاه چرده و بادیه نشین و چوپان، نماد انسانی است که فارغ از هر گونه امکانات و لذات دنیوی، عشق پاک خود را ابراز می دارد و بدون هیچ نگاه و چشمداشتی طعنه و سرزنش حاسدان و بدکاران، تنها و تنها عشق می ورزد و بس.
احساس تشنگی به عشق، نیاز به پرکردن خلأ روح و معنویات را با جان و دل درک می کند و لحظهای از تلاش و رسیدن به رفع عطش روح، امان و قرار ندارد. تعادل و توازن زندگی را برهم می ریزد.
تشنگی و گرسنگی و بیماری و توهین و جنون و تهدید به مرگ، هیچ کدام نمیتوانند مانع از حرکت و سرکوب هیجان او شوند، دل به صحرا می زند و با وحوش و طبیعت مأنوس می گردد، اوج آرزوی او عشق است و عشق.
لیلی نماد همان معشوق ازلی است که باید سرلوحه ی زندگی قرار گیرد و عاشق هر چه در توان دارد به وصل او دست یابد.
این داستان عاشقانه هر روز و شب در زندگی من و تو تکرار شدنی است، جهان ما چون بیابانی است که آبستن تشنگی حرام خواری ها و امراض کشنده و جنگ ها و بی مهری ها و استبدادها و مرگ هاست. هیچ کدام از این مشکلات و موانع، دلیل نمیشود که انسان عذر و بهانهای بتراشد و از رسیدن به عشق، محروم بماند و از آن آبشخور عشق ازلی فاصله بگیرد و معنویات خود را به باد فراموشی بسپارد.
هیچ انسانی، همانند مجنون محروم تر و بلادیده تر نخواهد شد، مجنونی که تمام هم و غم خود را در اوج فقر و ناتوانی و بی کسی، تا رسیدن به قله ی اوج، تکاپو می کند. برای انسان های امروزی بهانه ای چون سرگرمی صنعت و شهرنشینی و تمدن، باقی نمی ماند که نیمی از نیازمندیهای خود را کنار بگذارد و تنها زندگی دنیوی و نیازهای مادی و جسمانی خود را برآورده نماید، چون رسیدن به لذت عشق نیازمند تلاش شبانه روزی است.
تا زمانی که انسان دست به حرکت و تکاپو نزند، هیچ ثمره ای از عشق را نمیگیرد. داستان عاشقانه ی همه ما با هر زبان و هر رنگ و دینی در خانه و جامعه به وقوع می پیوندند، این ما هستیم که مجنون وار به دنبال عشق گمشده ی خود، توبره ی نیازمندی را ببندیم و جانفشانی کنیم و از سرزنش و سنگ اندازی حاسدان و خفاش صفتان که بویی از عشق نبرده اند، پروایی نداشته باشیم و به نداهای کاذبی که از کجراهه ها به گوش می رسند، اهمیت ندهیم.
به فرموده ی حکیم اخلاق شیخ سعدی:
“سلسله ی موی دوست حلقه ی دام بلاست
هرکه در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست”
باید با نیرو و اراده، خود را به حلقه ی عشق احدیت انداخت تا اسرار دلبری آموخت، تا شخصاً نیازمندی و عطش دلدادگی را ندا ندهی، پرتو اسرار آن را درک نخواهی کرد. ماجرای عشق لمس کردنی است نه توصیفی.
زندگیتان لبریز از عشق و دلدادگی
جهانگیر بابایی ـ سردشت
سوزی میحراب