اندرمیان تکفیر دینی و تکفیر میهنی
نویسنده: عماد الدین رشید
ترجمه: محمدامین عیسی زاده
هرکس که امروز فضا و عرصه جهان اسلام را بررسی کند، مشاهده خواهد نمود که قضیه تکفیر و متهم کردن دیگران به کفر و بیدینی رشد فزایندهای داشته است و دایره آن بسیار وسیع شده و به درجهای رسیده که نگران کننده است و هر کس که بررسی دقیقی روی انجمنهای الکترونیکی و وب سایت های اینترنتی داشته باشد متوجه خواهد شد که به میدانهای وسیع و بزرگ تبادل تکفیر تبدیل شده است.
قضیه تکفیر تنها به سایت های مذهبی محدود نمیشود بلکه به سایر وبسایتها سرایت کرده، وحتی سایتهای سیاسی هم پر از اتهامات علیه یکدیگر است. به عنوان مثال میبینیم که وبسایت الجزیره به صحنهای برای جنگ و نبرد شایع تکفیر تبدیل شده است.
هم چنین قضیه تنها محدود در اینترنت نمی باشد؛ چه بسا گفتگوهای رایج بین مردم و مسلمانان عادی را می بینیم که پر از اتهام زدن به یکدیگر به کفر و خروج از دین می باشد.
لذا با توجه به این امر و برای اینکه این قضیه به یک پدیده لا ینحل تبدیل نشود، لازم است توضیحاتی درباره برخی از مسائلی که مربوط به این مفهوم دینی میباشد داده شود تا آن مفهوم دینی درست بکار گرفته شود و در غیر محل و معنی خود بکار گرفته نشود و نیز لازم است برای مسلمان و غیر مسلمان درباره حقیقت آنچه که در اطراف آنان میگذرد و در حال جریان است، توضیحی داده شود.
قبل از وارد شدن به عمق قضیه، لازم به ذکر است که تکفیر عقیدهای شایع در میان مسلمانان نیست به گونهای که همه مسلمانان از آن به عنوان وسیلهای علیه مخالفین خود استفاده کند. بلکه تنها تعداد اندکی از مسلمانان بر آن تکیه داشته و به آن پشت بستهاند. ولی خدای ناکرده چنانچه علما و مصلحین دینی از آن غفلت نمایند، به یک پدیده و معضل همه گیر و غالب تبدیل خواهد شد.
تکفیر یک ایدئولوژی دینی است که یک سری کارها و گفتارها وجود دارد چنانچه از شخصی صادر شود بنابراین عقیده، آن شخص از زیر سایه و پرچم اسلام خارج و داخل زمره کافران میشود.
علما در کتب و مصنفات خود آن اسباب قولی و فعلی که موجب ارتداد و خروح کسی از دین هستند را ذکر کردهاند و قسمت اعظم آن مورد اتفاق اهل علم میباشد.
دانشمندان دینی آن را اسباب ارتداد و برگشت از دین مینامند و شخص مرتد و از دین برگشته هم به کسی میگویند که کردار و گفتاری را انجام داده باشد که حکایت از خروج آن شخص از دایره اسلام دارد و آثاری هم در دنیا و هم در آخرت بر آن شخص مترتب است و من در اینجا در صدد بحث از آن نیستم؛ زیرا علمای جدید و قدیم مفصل در مورد این مسئله بحث کردهاند و شاید بتوان گفت کتاب «الردة و آثارها» تألیف دوستم دکتر تیسیرالعمر، تمام احکام مربوط به ارتداد و برگشت از دین را مطابق شریعت اسلام در خود جمع کرده است. من در اینجا تکفیر را چنین توصیف میکنم که تکفیر سلاحی است دست بعضیها برای کندن و خلع لباس دین از تن دیگران از آن استفاده میشود.
لازم به ذکر است بدلیل اینکه عواقب و آثار بزرگی بر تکفیر مترتب است، علما هرگز اجازه نمیدهند که با دلایل ظنی و احتمالات حکم به تکفیر کسی صادر شود بلکه باید دلایل و استنادات قاطع و محکمی وجود داشته باشد تا بتوان حکم به تکفیر کسی را صادر کرد فلذا اگر کسی در فهم دلیل شرعی شبهه داشته باشد مرتکب کاری شود که با دین تناقض داشته باشد علما چنین کسی را کافر نمیدانند و تکفیرش نمیکنند.
امام نووی (رح) میفرماید: آگاه باشید اهل حق هیچ کس از اهل قبله را بخاطر انجام دادن گناه کافر و خارج از دین نمیداند و هم چنین اهل بدعت را کافر نمیداند. ولی اگر کسی از شاخصها و ضروریات دین اسلام را انکار کند آن گاه مذهب اهل حق او را کافر و خارج از دین میداند مگر اینکه چنین شخصی تازه مسلمان بوده یا اینکه در سرزمین دور افتادهای بزرگ شده باشد که در آن صورت باز به کفر او حکم نمیشود در چنین صورتی شخصی را از عواقب کارش بر حذر داشته و آگاهیهای لازم را در اختیارش قرار داده و چنانچه او بر کارش اصرار و استمرار ببخشد آن گاه حکم به کفرش صادر میکند (شرح مسلم 1/150) و بخاطر همین است که پیامبر صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّم بر کسی که دیگران را کافر میخواند بسیار سخت گرفته و میفرماید: « إِذَا قَالَ الرَّجُلُ لِأَخِيهِ: يَا كَافِرُ، فَقَدْ بَاءَ بِهِ أَحَدُهُمَا» «هر کس به برادرش (مسلمان) بگوید کافر یکی از آن دو نفر کافر میشود و به کفر بر میگردد» [روایت بخاری 6103 از ابو هریره].
باز در این مورد پیامبر صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّم فرموده است: «وَمَنْ رَمَى مُؤْمِنًا بِكُفْرٍ فَهُوَ كَقَتْلِهِ» «کسی که مؤمنی را به کفر متهم کند مانند آن است که او را کشته باشد.» [روایت بخاری 6105 از ثابت بن ضحاک].
پس از نظر شرعی مشکل بسیار بزرگی وجود دارد که شخصی را تنها به خاطر اینکه با ما اختلاف نظر دارد – هر چند که مستحق تکفیر هم نباشد- تکفیر نماییم. امروزه این پدیده در بین جوانان زیادی رواج پیدا کرده و در حال گسترش است و بیم آن می رود که وضع وخیمتر و بحرانیتر هم بشود لذا ناچاریم راه حلی را برای آن پیدا کنیم و معلوم است که رسیدن به راه حل مطلوب برای حل یک مشکل و پدیده بدون شناخت اسباب و علل کمین کرده در پشت آن معضل و پدیده امکان پذیر نیست. و اگر کسی بخواهد علل و اسباب مسئله تکفیر را که این اواخر بسیار شیوع پیدا کرده، بررسی کند تنها میتواند سه علت را برای آن پیدا کند که موجب رواج و انتشار آن پدیده گشته اند:
علت اول: به استعدادات نفسی و روانی که این نوع افراد دارند بر میگردد.
علت دوم: به سوء برداشت آن افراد از دین مربوط میشود.
علت سوم: هم به سوء همزیستی آنان با جامعه و عدم سازگاری آنها با قوانین نظم عمومی باز میگردد.
اما علت اولی، معلوم است که به محیط زندگی و ظروفی مربوط میشود که چنین اشخاصی در آن رشد یافتهاند و مسئولیت آن اول بر عهده خانواده و سپس مدرسه است؛ زیرا این دو نهاد مسئولیت تربیت آنان را بر عهده دارند.
اما علت دومی، مسئولیت آن به عهده مؤسسه و نهاد دینی میباشد که انتظار میرود با توضیح احکام دین و تبلیغ شریعت و قانع کردن مردم به احکام شریعت اسلام، اقدامات لازم را انجام دهند. اما در واقع همان گونه که میبینیم نهاد دینی کم رنگ شده و عقب نشینی کرده و نمیتواند مشکلات داخلی خود را هم حل کند بدلیل اینکه ثبات و قوام نهاد دینی وابسته به جهات و اطراف عمومی است لذا این امر حتی مانع آن شده که نهاد در قالب یک مرجعیت مستقل در اداره کردن امور خود شکل بگیرد چه رسد به اداره کردن و توجه و عنایت به کسانی که انتظار دارند مورد حمایت و توجه آن مؤسسه قرار گیرند. گزاف و زیادی روی نیست اگر گفته شود امروزه نهاد و مؤسسه دینی بدون الگو و برنامه حرکت میکند و مسلمانان امروزه بدون برنامه و راهکار اسلام را تجربه و در آن زندگی میکنند.
اما سومی، مسئولیت مؤسسات ونهادهای عمومی است مؤسساتی که همه ابعاد زندگی وحیات بشری را پوشش داده وآن را با رنگ سیاسی رنگ آمیزی کرده و به غیر از رنگ سیاسی همه رنگهای زندگی را در حاشیه قرار داده و بالطبع سهم اسلام و دین در این حاشیه قرار دادنها بیشتر از سایرین است. شکی نیست منظور ما از اسلام ساختن مساجد و خواندن نماز نیست بلکه اسلام، نظامی است که زندگی انسان را با همه جوانب آن اداره کند. وقتی جوان مسلمان میبیند مسجد ساخته میشود ولی نقش آن بعنوان یک مؤسسه ونهاد تربیتی ادا نمیشود، وقتی میبیند خواندن نماز تابع مکان است ودر جایی خوانده میشود ولی در جایی دیگر از آن ممانعت بعمل میآید، وقتی جوان مسلمان میبیند که اسلام در قفس و زندان شعایر دینی محبوس شده ودر زندگی جامعه واجتماع پذیرفته نشده ونقشی ندارد و وقتی جوانی که استعداد وپتانسیل افراط گری وتندروی در او موج میزند این چیزها را میبیند به متهم کردن جامعه به بیدینی مبادرت خواهد ورزید و خود را نسبت به این نوع جامعه بیگانه و معزول وگوشهگیرخواهد یافت.
وقتی جوان مسلمان میبیند که نهادهای عمومی نقش و وظیفه نهاد دینی را غصب ومصادره کردهاند ونهاد دینی را از قالب یک نهاد جامعه مدنی خارج و به یک نهاد بخش عمومی تغییر داده است نهادی که به زودی متلاشی و به سرعت به یک ویرانه تبدیل میشود طبیعی است آنگاه جوان مسلم بخش عمومی را به کفر متهم خواهد کرد وقبل از این کار به تخریب و ویران کردن نهاد دینی خواهد پرداخت بلکه آنها را مرتد وغلامان حلقه به گوش سازمان ها ونهادهای دولتی خواهد دانست وهرگز میان انسانهای تندرو و میانه تمایزی قایل نخواهد بود چون در ابتدای کار هیچ دیدگاهی و روشنگری ندارد. فلذا هرگز نمیتواند فرقی میان آن دو قایل باشد.
من به پدیده تکفیر بعنوان یک بیماری نگاه میکنم که معالجه و درمان آن بوسیله قلع وقمع امکان پذیر نیست؛ روشی که در همه کشورهای اسلامی مرسوم وجاری است و به آن عمل میشود. بلکه این نحوه برخورد با پدیده تکفیر باعث میشود هواداران آن با ولع وحرص بیشتری در راه این دعوت منحرف خود را به کشتن دهند. تاریخ برای ما بازگو میکند که خوارج در صدر اسلام چطور جامعه را تکفیر کردند وچگونه بر شعایر خود علیه دشمنان خیالی خود پافشاری مینمودند. درحال که دشمن آنان کسی نبود جز آنانی که در انتساب به اسلام چیزی کمتر از آنان نداشتند. همانگونه که تاریخ به ما میگوید که جنگ هایی که میان آنان وسیدنا علی(رض) رخ داد نتیجهای جز پافشاری آنان برعقیده خود برای آنها در برنداشت وبا کمال تأسف انگیزه و روح استشهاد برضد مسلمانان را در بین آنان بیشتر و وسیعتر کرد طوری که گسترش فتنه آنان حتی دامن خود حضرت علی را هم گرفت وبه شمشیر آنان شهید شد با وجود اینکه حضرت علی(رض) بهترین فرد زمان خلافتش بود باز نتوانست فتنه خوارج را کنترل و خاموش کند.
پس ازآنکه عمر بن عبدالعزیز(رحمه الله) خلافت مسلمین را بدست گرفت وباب گفتگو ودیالوگ باخوارج را گشود، آنگاه توانست فتنه را خاموش و بر اوضاع مسلط شود .
واین موفقیت به دو دلیل بود:
1- خوارج از حالت انزوا وعزلت بیرون آمده و احساس کردند که با جامعه ترکیب وآمیختگی پیدا کردهاند بنابراین مشکل روانی آنها برطرف شد.
2 – دیالوگ وگفتگوهای علمی مشکل فکری آنان را هم حل کرد و برطرف ساخت.
بنابراین راه حل این مشکل وپدیده قدیمی که تازگیها دوباره سر بر آورده است تنها با درک کامل هواداران این فکر و اندیشه وگفتگوی علمی با آنان میسر وممکن خواهد بود.
مع الاسف امروزه راه و روش معالجه برای این پدیده باندازه کافی موفق ومؤثر نبوده؛ زیرا جهات واطرافی که برای معالجه آن پدیده خودسری وتکروی نمودهاند دانسته یا ندانسته موجب ازدیاد وگسترش این طرز تفکر شدهاند. واین بدلیل آن نیست که اطراف و جهات مذکور روش گفتگو را کنار گذاشته وتنها به روش قلع وقمع رو کرده باشند. نه بلکه بخاطر این است که آنان راه و روش دیگری را اعمال میکنند که بعید است قادر به حل این معضل وپدیده باشد.
تکفیر یعنی اینکه تو کاری یا کسی را که با تو اختلاف نظر دارد غیر قانونی وفاقد حقانیت ومشروعیت قلمداد کنی واین درست همان چیزی است که برخی اوقات خود این مؤسسات ونهادها به آن اقدام کرده ومرتکب میشوند. چون تنها به دلیل اینکه کسانی مخالف نظر و رأی شان هستند آنان را سلب مشروعیت کرده وکارشان را غیرقانونی میدانند وآنها را به خیانت به وطن و دست داشتن با دشمن متهم میکنند. وشکی نیست که این کار نوعی از بین بردن عضویت و انتساب آنان به میهن وغیرقانونی جلوه دادن عمل آنان است و می توان آن را تکفیر وطنی ومیهنی نامید. واین نوع برخورد باعث شکست وناکامی دوباره این نهادها در علاج این پدیده میشود و باعث تنگ شدن عرصه بر آنان و توروق کردن حقانیت به نفع خود است درست مانند کسانیکه روش آنان تکفیر دینی است واین کار مؤسسات ونهادها قدرت حل مشکل را از آنان سلب کرده چون کسی که برنامه و راه حل ندارد نمیتواند برنامه و راهکار ارائه دهد. زیرا کسی که وجود مخالف را تحمل نکند واعتقادی به وجود مخالف ندارد هرگز نمیتواند خود را از قید و بند تکفیر برهاند بالاخص هنگامیکه براین باور است که تنها کسانیکه با او هم رأی ودر مدار او هستند میتوانند با او زندگی ودر یک جا باشند. ودر بحبوحه میان این هرج ومرج هم وطن بی طرف ومستقل خود را بین تکفیر دینی وتکفیر میهنی مشاهده خواهد کرد .
ترجمه :محمدامین عیسی زاده