انشایی که خانم معلم را به گریه انداخت!

چرا خانم معلم گریه کرد؟
خانم معلم از دانش آموزانش خواست که انشایی نوشته و در آن خواسته هایشان را با خداوند در میان بگذارند ….بلافاصله پس از بازگشت به خانه شروع کرد به تصحیح نمودن انشاهای نوشته شده توسط دانش آموزانش ؛ که ناگهان موضوع یکی از انشاها او را متاثر نموده و به گریه واداشت ؛ همزمان با این که او گریه می کرد شوهرش نیز از سرکار برگشته و وارد شد ؛ از او پرسید : عزیزم چرا گریه می کنی ؟! پاسخ داد : موضوع انشای یکی از دانش آموزان ، من را به گریه انداخت !
بفرما خودت آن را بخوان ! مرد شروع کرد به خواندن آن انشا که همسرش را متاثر نموده بود ، او نوشته بود :
پروردگارا! امشب یک خواهش خیلی ویژه از تو دارم ؛ از تو خواهش می کنم که من را تلویزیون کنی ؛ من می خواهم جای او باشم ؛ دوست دارم مانند او زندگی کنم ؛ از جایگاه او در خانه برخوردار باشم ؛ به گونه ای که همه ی اعضای خانواده پیرامونم حلقه زده و سخنانم را جدی تلقی نمایند و به آن اهتمام ورزند ؛ همه، به سخنان من گوش فرا دهند ؛ بدون اینکه روی آن حرفی زده و یا چیزی بپرسند!
آری خدای مهربان من ؛ دوست دارم از آن احترام و اهتمامی برخوردار باشم که تلویزیون از آن برخوردار است ؛ حتی زمانی که کار نمی کند و خاموش است!
دوست دارم -مانند تلویزیون -رفیق وهمدم پدرم باشم بویژه آن زمانی که از سرکار به خانه بر می گردد و به شدت خسته است!
دوست دارم مادرم نیز به من توجه کند همانگونه که به تلویزیون اهتمام می ورزد ؛ حتی در شرایطی که ناراحت و غمگین است!
همچنین از برادران و خواهرانم می خواهم تا مانند تلویزیون که به آن عشق می ورزند به منظور رفیق شدن با من نیز با هم دیگر دعوا کنند ؛ همانگونه که بخاطر تماشاکردن برنامه و کانال مورد علاقه اشان با هم دعوا می ورزند و درگیر می شوند!
ای خدای من ؛ می خواهم خانواده ام همه چیزشان را کنار زده تا برخی از اوقاتشان را با من سپری نمایند!
و بالاخره ؛ خدای من از تو می خواهم من را طوری کنی که بتوانم اعضای خانواده ام را خوشحال و خوشبخت کنم.
ای پروردگار من ؛ خواسته زیادی از شما ندارم ؛ تنها می خواهم که مانند یک تلویزیون زندگی کنم و بس!
شوهر که از خواندن انشاء تمام شد گفت : لابد این پسر بچه ! دارای پدر و مادر خیلی ناشایست و ناجوری است که حال و روزش اینگونه است ! که همسرش خانم معلم بار دیگر گریه کرد و گفت : آنچه خواندی انشایی بود که فرزند ما نوشته بود!!
ترجمه : رسول رسولی کیا
منبع: کتاب ” علمتنی الحیاه “
سبحان الله
درود بر شما استاد گرامی..عالی
عجب داستانی بود. دست شما درد نکنه. عالی
اگر فردا بیست شدم دمتون گرم
اگرم نشدم خیلی زحمت کشیدید خسته نباشید❤
سلام. تشکر خیلی مفید بود.
ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود انچه می پنداشتیم……….
تشکر مفید بود
آقای رسولی کیا خیلی از شما ممنونم واقا بسیار آموزنده بود.
آقا ی رسولی کیا ببخشید خودم را معرفی نکردم کیانوش فروزانفر هستم از مهاباد در مدرسه شاهید کاوه ? خیلی از شما ممنونم که وقت با ارزش خود را برای نوشته ها من میگذارید ? روز معلم مبارک باشه
آقا ی رسولی کیا خیلی عالیی بود حتی من را هم به گریه انداخت ?? خیلی خوشحال که معلمی مثل شما دانا و با سواد دارم روز معلم مبارک
بسیار عالی . انشاا.. همیشه در زندگی موفق باشید
خیلی ممنون
اقای رسولی کیا بسیار عالی و آموزنده بود ممنون.