
مقدمه
آشنایی بنده با استاد صلاح الدین عباسی بر می گردد به سال های شصت و هفت و شصت و هشت هجری شمسی، برخی از دوستان و بزرگان از سواد بالا و تلاش های مخلصانه ایشان تعریف می کردند، از اظهار نظرهای آنان اینطوری بر می آمد که استاد عباسی از پیشکسوتان و سرقافله داران کاروان بیداری اسلامی در منطقه موکریان و کوردستان می باشد. خیلی مشتاق بودم از نزدیک زیارتش کنم، تا اینکه بالاخره به اتفاق دو نفر از دوستان پس از شام! مهمان خانه با صفایش شدیم، آن شب خیلی از اطلاعات فراوان ایشان در حوزه تاریخ و گفتمان اسلامی متاثر شدم و بعد از یکی دو سال ساکن شهرشان شدم و هر از گاهی در اداره و خانه به دیدارشان شرفیاب شده و از بیانات مؤثر و متفاوتشان خوشه چینی می کردم و با تعدادی از دوستان در کلاس آیین سخنرانی ایشان شرکت کردم و بهره های وافر بردم و ترفندهایی را از ایشان آموختم که بوسیله آن می توان در سخنرانی، دلنواز و مؤثر ظاهر شد و مخاطب را شیفته ادبیات و بیانات خود نمود!
مهندس صلاح الدین عباسی به حق یکی از معدود کسانی است که با بیان شیرین و قلم برانش در جمع دوستان از جایگاه ویژه ای برخوردار است و معمولاً در مجالس و محافل عروسی و عزا به درخواست حضار، به ارائه سخنرانی می پردازد، در سخنرانی هایش که اغلب مختصر است معمولاً مطالب ناب و ناگفته فراوان وجود دارد، اگر چه کاک صلاح صدا و قیافه بلندی ندارد ولی در جلب توجه مخاطبان بسیار توانا و متبحر است به گونه ای که به سختی می توان مقهور بیانش نشد!
نگاه متفاوت و اغلب انتقادی آقای عباسی به مسایل دینی و ملی باعث شده همواره سخنان و یادداشت هایش با استقبال عموم و البته مخالفت عده ای مواجه شود!
مهندس عباسی به حکم جایگاه دینی و اجتماعی که دارد دارای موافقان و مخالفانی است، ولی نکته مهم در این میان این است که نامبرده، مخالف را دشمن نمی داند و با کسی قصد دعوا و مرافعه ندارد و بجای اینکه پشت سر، مخالفانش را بکوبد، حضوری و بدون پرده و رودربایستی دیدگاه و نگاه آنان را نشانی گرفته و به چالش می کشد که الحق در تحلیل، نقد و به چالش کشیدن افکار و احزاب و جریانات، ید طولایی دارد!
مهندس عزیز ما اگر چه شاید مهمان پذیر قاهری نباشد😊 ولی خیلی خوش مشرب و شیرین کلام است! و در منزل و خانه باغش اغلب پذیرای دوستان و صاحب نظرانی است که به قصد زیارت نه تجارت، از راه دور و نزدیک از وی دیدن می کنند!
استاد عباسی از گذشته تاکنون همواره سر و گردنی از دوستان بالاتر داشته است و با همه گیری شبکههای اجتماعی و فضای مجازی نیز پا پس نگذاشت و با چابکی تقریباً مشابه فضای حقیقی، به روشنگری و دعوتگری پرداخت.
اگرچه با تاسیس سایت سۆزی مێحڕاب موفق و مشرف به انتشار چند یادداشت ایشان شدیم ولی همواره آرزو داشتم روزی با ایشان گفتگویی صمیمی و چالشی داشته باشم، چرا که بر این باورم بخشی از گناه ناشناخته ماندن بزرگانی چون استاد عباسی بر گردن اصحاب رسانه است و بخش اعظم آن هم به خودسانسوری های خودشان بر می گردد که به بهانه های نه چندان منطقی از معرفی خود و گذشته و رزومه درخشانشان سر باز می زنند!
بالأخره پیگیری ها و پافشاری های بنده جواب داد و تابستان پارسال مهندس عباسی قبول کرد که مهمان مجازی و ویژه سۆزی مێحڕاب شود و قول مساعد داد که پس از بازگشت به تهران با حوصله و دقت پرسش های ما را بدون سانسور و حذف پاسخ بگوید..
خدا را شاکرم که توانستم مصاحبه گر رادمردی از دیار موکریان و مهاباد باشم که همنشینی با وی افتخاری بزرگ محسوب می شود و شاید این کار، آرزوی محقق نشده خیلی ها بوده باشد.
دوستان عزیز اکنون که مصاحبه را مطالعه می کنم اصرار و پافشاری خود جهت مصاحبه با این مرد بزرگ، را می ستایم، چرا که این گفتگو خیلی متفاوت تر از دیگر گفتگوهاست، این مصاحبه کشکولی از اطلاعات ناب و حقایق ناگفته ای است که بر زبان استاد عباسی جاری می شود، دیگر ویژگی این مصاحبه عبارت است از اینکه مصاحبه شونده ما خودش در خلق آن تاریخ و گذشته ای که روایت می کند نقش به سزایی داشته است.
توصیه می کنم بی درنگ مصاحبه را بخوانید و به دوستانتان نیز توصیه کنید که آن را مطالعه کنند تا شما نیز به متفاوت بودن مهمان این بار سۆزی مێحڕاب و گفتگوی پیشگفته پی ببرید و مصاحبه کننده را که سخت گدای دعای خیر است، دعا کنید.
جا دارد ضمن تشکر از استاد عباسی عزیز که برای این برنامه خیلی وقت گذاشت و با صبوری به سؤالات ما پاسخ داد، از برادر عزیز و مهربان جناب ماموستا ابراهیم مهرابیان که زحمت تایپ این مصاحبه را تقبل نمود، صمیمانه تشکر کنم.
با تشکر
✍ مصاحبه کننده: رسول رسولی کیا -مهاباد
سوال۱
۱- اگر چه صلاحالدین عباسی،نامی آشنا برای اغلب دوستان و عزیزان است، ولی باز مشتاق این هستیم که شما را از زبان خودتان بشناسیم، لطفاً خودتان را کامل به همراهان سوزی میحراب معرفی بفرمایید:
اکنون که دارم پاسخ این سوال را خدمتتان عرض میکنم، سوم دی ماه ۱۴۰۱است. ۶۵ سال شمسی و ۶۷ سال قمری، از آن شب سرد در سیام آذر ماه ۱۳۳۶ گذشته است. روحانی جوان روستای قاجر، ملا سلیم عباسی متخلص و مشهور به ملا سلیم لطفی، با شور و شعف زیاد یک جلد قرآن و کتاب جمع الجوامع را از کتابخانه خودش خارج و در صفحه اول آنها مرقوم فرمود: «در شب شنبه ساعت ۴ صبح خداوند به من فرزند پسری عطا کرد.» او تاکنون صاحب چهار فرزند از همسر اولش، که عموزاده اش بود، شده است. ولی همگی قبل از رسیدن به سن شش ماهگی درگذشتهاند. برای فرزند دار شدن، ازدواج دوم کرده است و این نوزاد ثمره این ازدواج است. پس جایگاه و محبوبیت خاصی دارد. نام مادرم عایشه بود. قبل از ازدواج باپدرم هر چند در روستای «بۆگەبەسی» زندگی میکرد، اما اصلش از روستای کانی نیاز سقز بود. پدرم اصلش از روستای قرالی بوکان بوده است.
پدر بعد از روستاهای قویتل و قولغه تپه، در روستای قاجر مشغول امامت جماعت و تدریس طلاب بود. با تخلص ( لطفی ) شعر میسرود، و صاحب دیوان شعری چاپ نشده است.
هنوز دوسالم نشده بود، که پدر در سال ۱۳۳۸از قاجر به روستای حاجی خوش حومه شهرویران- شهرستان مهاباد کوچ میکند. سال ۱۳۴۲ به شهر مهاباد آمده با ترک وظیفهی ملاّیی در حمام لاله زار، شروع به کار میکند. دوران ابتدایی را در حاجی خوش و مهاباد و دبیرستان را در مهاباد سپری کردم. سال ۱۳۵۵ وارد دانشگاه ارومیه، رشته کشاورزی شدم. منزل ما دارای کتابخانه بزرگی بود. پدرم چون شاعر بود، کتابهای شعر فارسی و کردی خوبی داشت. قبل از ورود به دانشگاه، در کنار کتابهای دینی، کتابهای تاریخی نوشته محمد حسین هیکل درباره پیامبر (ص) و ابوبکر و عمر (رض)را دو بار خوانده بودم. اشعار زیادی از باباطاهر و خیام و سعدی و طاهر بگ و سالم حفظ کرده بودم. به موسیقی و ترانههای فواداحمد و طاهر توفیق و حسن زیرک و خالقی و ایرج و مهستی و داریوش، بسیار علاقمند بودم.
کلاس چهارم دبیرستان، معلم جوانی داشتیم که گویا از شمال تبعید شده بود. او مرا با ادبیات آشنا کرد. من را که شاگرد اول کلاس بودم خیلی دوست داشت. کتاب ماهی سیاه کوچولو را ایشان به من هدیه کرد. مطالعه این کتاب و اشعار اخوان ثالث، که در سر کلاس به زیبایی می خواند، تغییری شگفت در من ایجاد کرد. تحت تاثیر آن معلم تا ورود به دانشگاه گرایشات گریز از دین پیدا کرده بودم. بیشتر پول روزانهام را به کرایه کردن کتاب از کتابخانه کوچهمان در محله باغ سیسه میدادم. شبی یک ریال یا دو ریال کتاب کرایه می داد. صدها جلد کتاب رمان و داستان عشقی و جنایی، از نویسندگان داخلی و خارجی مطالعه کردم. چون برای هر شب پول گرفته میشد، سعی میکردم در یک یا حداکثر دو شب، یک کتاب را تمام کنم. همین مطالعات مرا تا حدودی چپگرا بار آورده بود. ورود به دانشگاه و قرار گرفتن اتفاقی در جمعی مذهبی و آشنایی با کتابهای دکتر شریعتی و جلال الدین فارسی و سیّد قطب دیدگاه مرا تغییر داد. در شروع انقلاب یعنی سال ۱۳۵۶ و پیروزی انقلاب اسلامی ایران سال ۱۳۵۷ بسیار در دانشگاه فعّال بوده و جزو افراد لیدر در میان دانشجویان مذهبی و جوانان شهر ارومیه بودم. یکی از ۱۲ نفر جوانانی بودم که در طبقه دوم کتابخانه ولایت ارومیه کار ادارهکردن انقلاب در دانشگاه و شهر را عهده دار بودیم. آن ۱۲ نفر، یا در جبهه کشته شدند یا به مقامات بالای وزیر و وکیل و مدیرکل و مدیر عامل و استانداری رسیدند. با گرفتن مدرک لیسانس و فرار از خدمت سربازی، سال ۱۳۶۲ در اداره کشاورزی مهاباد، طی امتحانی سراسری که در تهران برگزار شد، استخدام شدم. سال ۱۳۹۳ هم بازنشسته شدهام.
بعد از بازنشستگی شش ماه اول سال در مهاباد مشغول کشاورزی و باغداری هستم، و شش ماه دوم در تهران مشغول مطالعه و گردش و مرور ایام عمر بر باد رفته هستم. دو بار ازدواج کردهام و دارای یک دختر و یک پسر و یک نوهی زیبا هستم.
همه سالهای کارمندیام در مهاباد و در ادارات کشاورزی و سازمان تعاون روستایی و جهاد کشاورزی مشغول به کار بودهام. فقط سال ۱۳۶۷ مدت یک سال در بخش شوط ماکو تبعید بودم. مدت دو سال و نیم یعنی سالهای ۶۸ و ۶۹ از کار اخراج و مشغول خرید و فروش داروهای دامی و خوراک طیور بودم . سپس طی حکم دیوان عدالت اداری، که به آنجا شکایت برده بودم، در سال ۷۱ سرکار بازگشتم.
سوال۲
۲- استاد گرامی با توجه به اینکه پدر مرحومتان ماموستا بوده، از تربیت خانوادگیتان بگویید، گویا فرزندان ملّایان چندان اهل دین و تحصیل نیستند، اگر چنین است، چرا شما در این میان مستثنی شدهاید؟
مرحوم پدر، بسیار خانواده دوست و مومن بود. اهل مطالعه بود. همیشه کتاب و دفتر و قلم در دستش بود. خط زیبایی داشت. زحمتِ بسیاری کشید. تدریس طلاب هم میکرد. خیلی عصبی بود و زود عصبانی میشد. در همان حال در هر مجلسی که حضور میداشت، حضور پررنگی داشت. اهل حل کردن جدول بود. ابتدای روحانی بودنش در روستای قویتل و سپس در آبادیهای قولغهتپه و قاجر و حاجی خوش و قوزلویعلیا و مسجد گمرک شهر مهاباد مشغول بود. در سال ۱۳۵۹ شغل شریف امامت جماعت را برای بار دوم و همیشه کنار گذاشت. در اداره امور آب مهاباد مشغول بکار شد. سال ۱۳۶۱ در دامغان تبعید بود. وی با فقر مالی شدید، پنج فرزند پسرش را بزرگ کرد. نسبت به درس خواندن و انجام دادن عبادت روی فرزندانش حسّاس بود. با من دوست بود. یادم نیست که نامم را بدون پیشوند کاک به کار برده باشد. حتی در خردسالی. کاک پیشوندی است که افراد در کردستان جلوی اسامی افرادی از خود بزرگتر به کار میبرند.
اما پدیده دوری از دین فرزندان ملاّیان کُرد چیست؟ در سالهای قبل از دهه ۵۰ ، عمدتا فرزندان صاحبان ثروت و مالکین و روحانیون به دانشگاه میرفتند. فضای دانشجویی کُردی هم به دلایلی که اینجا مجال بحثش نیست؛ فضایی مارکسیست زده و غیر مذهبی بود. از میان ۱۵۰ دانشجوی کُرد دانشگاه رضاییه، در سال ۱۳۵۵ که من دانشگاه قبول شدم، ۱۴۶ نفر غیر مذهبی و تنها ۴ نفر دانشجوی مذهبی کورد در میانشان بود. به همین دلیل فرزندان روحانیون کورد هم، در فضای این چنینی دانشگاهها جذب افکار غیر مذهبی میشدند. این افراد چون دارای سابقه تحصیلی خانوادگی بوده و قبل از ورود به دانشگاه با مطالعه و کتاب و بحث سروکار داشتند، بیشترشان افرادی با سطح هوشی بالا بودند. چنان محیط پرورشی باعث می شد آنها در دوران دانشجویی و غیر مذهبی بودنشان به افرادی فعال و لیدر و هوشمندتر از دیگران تبدیل شوند. در فعالیتهای سیاسی و دانشجویی به راحتی به لیدری جریانات میرسیدند؛ و الّا روحانیون و علمای کردستان بسیار اهل علم و ایمان و تقوا بودند. این تغییر در رفتار فرزندان ریشه در تربیت خانوادگی آنها ندارد، بلکه ریشه در فضای دانشجویی آن زمان دارد.
امّا جریان مستثنی بودنِ من روحانی زاده در آن دوران چه بود؟ من با گرایشات غیر دینی وارد دانشگاه شدم. چنانچه عرض کردم در دوره دبیرستان مطالعات خاص و تاثیر معلم ادبیاتم، مرا به دور شدن از افکار دینی سوق داده بود. آن سال در سطح شهر مهاباد، ۹ نفر در دانشگاه قبول شده بودند، یکی از آن نفرات ممتاز، من بودم. لذا در سطح شهر و مدارس صاحب شهرت و نام گشتیم. بودن در جمع ۹ نفر مشهور در سطح روستا و شهر، غرور خاصّی در من ایجاد کرده بود.
شب اولی که ساکن خوابگاه شدم، خواستم سری به اتاق مجاور اتاقم بزنم. تا با آنها آشنا شوم. ضبط صوتی که بیشتر همراهم بود، با یک نوار کاست فارسی که خوانندهاش خانم بود، برداشته و به آن اتاق رفتم. آنها۳ نفر دانشجوی سال اولی اصفهانی بودند. بعد از سلام و احوالپرسی و آشنایی اولیه، ضبط را روشن کردم. خانم شروع کرد به آواز خواندن /عجب صبری خدا دارد اگر من جای او بودم… / آن دانشجوها اعتراض کردند که موسیقی حرام است. من گفتم: پدرم روحانی است و حرام نیست. بحث با حرام بودن موسیقی شروع شد، اما موسیقی فراموش و تبدیل به بحث شیعه و سنی شد. به گمانم آنها اولین بار بود، یک نفر سنّی مذهب را میدیدند و اعتقادات اهل سُنّت را میشنیدند. من هرچند با غلبه افکار غیر دینی وارد دانشگاه شده بودم اما پدرم بر متعصب بودن ما بر عقاید و بزرگان اهل سنت و مطالعه کردن درباره آن بزرگان بسیار حساس بود. همیشه برایمان روایات و داستانهای متنوع از آنها، خصوصاً از خلفای راشدین و معاویه تعریف میکرد و در میان آنها گریزی هم به نقد افکار شیعی میزد. آن شب بحث تا ساعتهای سه نصف شب ادامه داشت. همین شب مرا به مدافع سُنّیها و افکارشان در دانشگاه تبدیل کرد. مجبورم کرد وارد مطالعات این موضوع شوم. به مسجد سنیهای رضاییه، که نامش مسجد امام شافعی و در مرکز شهر قرار داشت، رفت و آمد بکنم و با روحانی و طلاّب آن مسجد مراوده و گفتگو داشته باشم. ۶یا۷ نفر دانشجوی سنی دیگر نیز، همدیگر را پیدا کردیم. با هم دوست شدیم. در این میان جریان سیاسی مذهبی دانشگاه هم، که همگی شیعه بودند، ازینکه ما سنّیها را پیدا کرده بود، خوشحال بود. در آن زمان تعصبات شیعه و سنی مثل حالا بالا نبود. ما بخشی از جناح مذهبی دانشگاه شدیم و با افراد مذهبی رفت و آمدهای سیاسی داشتیم. برای اولین بار بود مطالب دکتر شریعتی را که بیشتر دست نوشته بودند، میدیدم و بسیار مجذوب شدم.
همزمان با حضور فعال در بخش مذهبیون، با دانشجویان غیر مذهبی کُرد، به دلیل هم زبانی، رابطه خوبی داشتم و هر از گاهی با آنها به کوهنوردی رفته و در مراسم شبنشینیها و بحثهایشان شرکت میکردم. چون اشعار کُردی زیادی حفظ بودم و این امر در میان آنها بی سابقه بود، در میان آنان هم جایگاه خوبی را برای خود دست و پا کرده بودم، در واقع لطف الهی و دعاهای پدر و تربیت وی مرا چنین بار آورده است.
سوال۳
۳- استاد عباسی جان، مایلم از سالهای اول انقلاب که با جوانان مسلمان مهاباد در مسجد مشغول فعالیت بودید، برای من بگویید. آیا تحت عنوان خاصی فعالیت میکردید؟ و آیا موفق به تاسیس یک حزب اسلامی هم شدید؟ یا خیر؟ از همراهان و هم رزمان آن ایّام شما چه خبر است؟
سال۱۳۵۶ تظاهرات در دانشگاهها آغاز شده بود، من هم فعال بودم، در همان سال دست نوشتههای جالب و مفیدی از مذهبی و غیر مذهبی در میان دانشجویانی که کاملاً مورد وثوق بودند، دست به دست میگشت، و من جوان ۱۹و۲۰ ساله، بسیار تحت تاثیر آنها قرار گرفتم. دست نوشته هایی مثل زندگینامه برادران رضایی، زندگینامه حنیف نژاد، آماده شویم برای بازجویی از سازمان مجاهدین خلق، داستان سیاهکل از سازمان چریکهای فدایی خلق, بیژن جزنی که بود؟.
در همان سال من با تاثیر پذیری از محیط دانشگاه و خرید یک اسپری رنگی بر دیوارهای چهار محل شهر مهاباد شعار نوشتم. آنها اولین دیوار نویسی در شهر مهاباد بود. چرا که اصلاً در سال ۵۶ از انقلاب و تظاهرات در مهاباد خبری نبود. مضمون دو شعار یادم است . درود بر اخوان المسلمین- به سازمان اخوان المسلمین بپیوندید. شعار دوم را بر دیوار منزل مرحوم حاج رحیم خرازی در ابتدای خیابان جام جم فعلی نوشته بودم. تا زمان تخریب آن منزل یعنی بیش از ۱۰ سال پابرجا بود. جالب آن است که نام اخوان را از کتابهای سید قطب و مجلات مکتب قرآن قم شنیده بودم، و الاّ شناختی از آن نداشتم.
اولین تظاهرات مهاباد با تشییع جنازه آقای عزیز یوسفی در تاریخ ۱۳۵۷/۱۷/۷ در مهاباد آغاز شد. ایشان از اعضای حزب دموکرات و حزب توده بود. ۲۵سال از عمرش را در زندان به سر برده بود. در آن زمان شعارهای مردم مهاباد به تأسی از شعارهای سایر شهرهای ایران بیشتر رنگ اسلامی داشت.
در اوایل تابستان از وجود کلاس درسی در حجرههای مسجد حاج سید حسن( فقیران) واقع در محله ارمنیان مهاباد مطلع شدم. وقتی به آنجا رفتم، دیدم حدود ۳۰ نفر جوان و نوجوان نشسته و به سخنان جوانی خوش سخن و آگاه به نام مسعود پزشکیان گوش جان سپردهاند. بعد از پایان کلاس پیش ایشان رفتم، خودم را معرفی کردم. از همان لحظه اوّل با هم دوست شدیم. ایشان آذری نژاد و شیعه مذهب بود. چون منزل یکی از هم دانشگاهیهایش(خ.چ) از این مسجد زیاد فاصله نداشت، همچنین دارای اتاقهای مناسبی بود، این کلاس را چند روزی بود که شروع کرده بودند. بعدا همدانشگاهی دیگرش به نام (ر-خ،س) نیز به ایشان ملحق شد. در میان این جمع ۳۰و۴۰ نفره، تنها چهار نفر دانشجو بودند. من از دانشگاه رضائیه و سه نفر از دانشگاه تبریز. کلاسها را بیشتر آقای پزشکیان و در غیاب او یکی از ما سه نفر اداره میکردیم. با توجه به اینکه من بیشتر عملگرا بودم و دانشگاه رضاییه هم به مهاباد نزدیک بود، چند فعالیت عملی در میان مردم با کمک سایر برادران انجام دادم. از میان آنها، بر پایی نمایشگاه کاریکاتور در مسجد حاج سید بایز، چون در نوع خود اولین کار در سطح شهر بود، مورد استقبال بسیاری از مردم قرار گرفت. در این نمایشگاه عکسهای آیت الله خمینی و طالقانی و دکتر شریعتی را به دیوار زده بودیم. وقتی ماموستاعزالدین آمد، و عکسها را دید، مرا صدا زد و گفت: عکس مرا هم به عنوان روحانی سنّی و مهابادی در کنار آنها بزنید. به خانهی ما برو. عکسی دارم، آن را بیاور. من از سال ۵۵ به منزل ماموستا عزالدین رفت و آمد زیاد داشتم . یکی از افراد مورد اطمینان ایشان بودم. با خوشحالی عکس ایشان را هم کنار دوعکس فوق الذکر زدم. برای اولین بار بود که عکس ماموستا در فعالیتی اجتماعی در کنار عکس رهبران انقلاب به نمایش درآمده بود. فعالیت چشمگیر دیگر، برگزاری نمایشگاه اسلاید و عکسهای ۱۷ شهریور در شهرهای مهاباد و بوکان و سقز بود. فعالیت سوم، بر پایی نمایشگاه کتاب در شهرهای مهاباد و بوکان و سقز و سردشت بود.شرح این سه فعالیت خود مفصل است. در مورد ارتباط خودم و مرحوم شیخ عزالدین حسینی در پرسش خودش مفصلتر خواهم پرداخت.
با باز شدن کلاسهای دانشگاه در پاییز سال ۵۷ و برگشتن دانشجویان سر کلاسها، مسئولیت بیشتر کلاسهای مسجد فقیران با من بود. چرا که رضائیه از تبریز به مهاباد نزدیکتر بود. هر هفته چند روز به مهاباد باز گشته و کلاسها را برگزار میکردم. با توسعه انقلاب ما چند اعلامیه هم تحت عنوان جوانان مسلمان مهاباد، پخش کردیم. بعد از پیروزی انقلاب، در بهمن ماه، آقای (ر-خ،س) یکی از چهار نفر فوقالذکر، پیشنهاد داد که ما هم مثل حزب دموکرات و سازمان زحمتکشان و غیره، بهتراست عنوان داشته باشیم. خودش سازمان جوانان مسلمان کردستان را پیشنهاد داد. مورد اتفاق همه قرار گرفت. مُهری هم برای آن درست کردیم. از آن به بعد اعلامیههای خود را تحت این نام پخش میکردیم. در فاصله داغ شدن اوضاع انقلاب، آن جمع که اکنون بیش یکصد نفر جوان و نوجوان شده بودیم، در راهپیماییها حضور چشمگیر و آشکاری داشتیم.
با تخلیه مهاباد از افراد غیر بومی، آقای پزشکیان نیز از مهاباد کوچ کردند.
در مسجد فقیران از طرف افراد کومله زحمتکشان بسیار تحت فشار بودیم. پایگاه اصلی آنها در محل اداره بهزیستی خیابان جام جم قرار داشت. با محل تجمع ما در مسجد فقیران زیاد فاصله نداشت. هر از گاهی یکی دو نفر مسلّح آنها، که بیشتر مست هم بودند، وارد حیاط مسجد شده و با ما شروع به بحث و مجادله و دعوا و تهدید با اسلحه میکردند. افراد ماهم که همگی جوان و نوجوان بودند، عکس العمل نشان میدادند. اوضاع آن چنان شد، که مجبور شدیم در اوایل سال ۵۸ آنجا را تخلیه و به مسجد جامع سور برویم. روحانی آنجا فردی عارف و شریف به نام حاج ماموستا ملا خالید دربندی بود. اما به دلیل امام جمعه بودن ماموستا شیخ عزالدین، کلیه امور مسجد در اختیار ایشان بود.
تیر ماه ۱۳۵۸ بود چند نفر از برادران ما، که با دانشگاه تبریز ارتباط داشتند، اعلام کردند: که ما جهاد سازندگی را در مهاباد تاسیس میکنیم. امکاناتی مثل خودرو و مواد غذایی از جهادسازندگی گرفتهایم. با حزب دموکرات هم صحبت کردهایم. با موافقت آنها قرار است که در محل دبیرستان ابن سینا فلکه اداره پست، جهاد سازندگی را تاسیس کنیم. بیشتر ما مخالفت کردیم. این اختلاف منجر به انشعاب شد. اقلیتی ده الی پانزده نفری که بیشترشان افراد مسن تر بودند به دبیرستان ابن سینا رفتند. من و سایر برادران که بیشتر جوان و نوجوان بودیم، در مسجد جامع باقی مانده و به فعالیتهای خود که بیشتر کلاس قرآن و تاریخ و عقیده بود، با استفاده از کتابهای دکتر شریعتی ادامه دادیم. از آن به بعد جوانان مسلمان مهاباد به دو شعبه کاملاً جدا از هم با گرایشات سیاسی و فکری متفاوت تقسیم شد. جزئیات این موضوع که چگونه شروع شد و به کجا انجامید، مفصل است، این مصاحبه جای پرداختن بیشتر به آن نیست.
در آن دوران از طرف گروههای چپ افراطی تحت فشار بودیم. از طریق دوستان و بستگان که در چریکهای فدایی و حزب دموکرات داشتیم، با این دو گروه تقریباً تبادل نظر داشتیم. گروههای چپ تندرو اصرار داشتند ما عامل جمهوری اسلامی و بهقول آنها جاش هستیم. ما هم باید خود را حفظ میکردیم. تندروهای چپ، که رهبریشان دست مارکسیستهای غیر کرد بود، بودن غیر خود را تحمل نمی کردند. در این راه تنها به ترور شخصیت غیر خودیها بسنده نمی کردند. ترور فیزیکی نیز به کرات انجام دادند. خصوصا با دین و افراد متدین و جریانات مذهبی کینه توزانه برخورد می کردند. آنها مسلح بودند، توتالیتر و تمامیت خواه بودند، دروغگو و عوام فریب بودند، در ابعاد شخصیتی و فیزیکی تروریست بودند. علیرغم ادعایشان تعصب کرد و کردستان را نداشتند. کردستان را تنها به عنوان پایگاهی برای خواسته های ایدئولوژیکشان می خواستند. با گروههای ملی هم عداوت داشتند. اما به دلیل قدرت و مسلح بودنشان جرات برخورد نداشتند. سعی ما بر این بود تا خود را در فضا حفظ کنیم. تبلیغ ما مبتنی بود بر این که: ما افرادی مذهبی سُنّی و دلسوز کُرد و کردستان از طریق اعتقادات خود هستیم.علیرغم عداوت ایدئولوژیک آنها با دین، در میان مردم خود را زیر عبای ماموستا شیخ عزالدین پنهان می کردند و ایشان هم با تأییداتش آنها را غسل تعمید می داد. با ظهور و تشدید اختلافات درونی گروههای چپ، حزب توده و چریکها در یک طرف و سایر گروههای مارکسیست در طرف دیگر ما نفس راحتی کشیدم. اختلافاتشان که منجر به درگیری و آتش زدن کتابفروشیها و دکهها و مقرّات حزب توده شد، فشارها را از روی ما تا حدود زیادی کاهش داد. با کاسته شدنِ فشار تندروان گروههای چپ تندرو، ما بیشتر مشغول مطالعه و جمع شدن در مسجد جامع و کوهنوردی روزهای جمعه شدیم. سالهای ۵۸ و ۵۹ مهاباد و سایر شهرهای کُردنشین منطقه نزاع و درگیری مسلحانه میان احزاب کُردی و جمهوری اسلامی بود. کار فعالیت دینی مشکل و خطرناک بود. جناحهای تندرو گروههای چپ، با افراد مذهبی و روحانیون بسیار مخالف و دشمن بودند. آنها در شهرها شروع به ترور و ربودن روحانیون کردند. در مهاباد به منزل چهار روحانی شبانه یورش بردند. یکی را کشته و دو نفرشان را زخمی و پدرم را ربودند. آذر ماه سال ۵۹ بود. جالب آن است که فردای شبی که پدرم ربوده شد، نیروهای سپاه آمدند، و در محله(گمرک) من و یکی از برادران را، که شب خانه ما بود، دستگیر کردند. اتهاممان عضویت در گروه[ فُرقان] بود. بعد از ۲۴ ساعت که فهمیدند، پدرم این بلا سرش آمده است، ما را آزاد کردند. قرار بود ما را به جرم ناکرده (فرقانی بودن) اعدام کنند. گویا افرادی بومی که با ما مخالف بودند، چنین گزارشی از ما داده بودند. بعد از یک ماه و رفت و آمد زیاد به مقرّات کومله در بوکان و روستاهای حاجیعلیکند و قزلجه، و وساطت دوستان و تهدید حزب دمکرات و توصیه ماموستا شیخ عزالدین و کاک صلاح مهتدی، پدر آزاد شدند.
شرح فجایع و خشونتی که در هنگام ربودن و زندان آن روحانی شصت ساله مرتکب شدند، کتابی می طلبد و این مصاحبه مجال تعریفش ندارد.
آن سالها که در مهاباد هر روز جنگ و درگیری بود، ما برای شفاف نشان دادن کار خویش، بیشتر در پارک سیدقطب فعالیت خود را انجام میدادیم. به کتاب خواندن و هماندیشی میپرداختیم. با آرام شدن شهر و استقرار نیروهای دولتی، ما کلاسهایمان را ادامه دادیم. تا اینکه از طرف مرکز بزرگ اسلامی غرب کشور و سایر نهادهای دولتی تحت فشار قرار گرفتیم. آنها از ما میخواستند با نظام همکار شویم. ما هم مخالفت کرده و بر استقلال و جدایی خود از نظام پافشاری نمودیم.
از اواخر سال ۵۹ تا ۱۳۶۲ خود را سازماندهی کردیم. کمیته مرکزی مُرکّب از هفت نفر تعیین و با انتشار داخلی ۳ جزوه به نامهای «چه باید کردهای ۱ و ۲ و ۳» و برای خود استراتژی و تاکتیک مشخص کردیم. در دو بُعد مخفی و علنی فعالیت داشتیم. برنامهریزی کردیم تا فعالیتهای خود را به شهرهای پیرانشهر و اشنویه و بوکان و سردشت و سقز و بانه توسعه دهیم. بین شهرها رفت و آمد زیاد داشتیم. در مهاباد خانه تیمی داشتیم. سه بار آن را تغییر دادیم. جلسات کمیته مرکزی را در آن خانه ها تشکیل می دادیم.
در دو سفر به سنندج مواضع و مسایل خود را به اطلاع مکتب قرآن رساندیم. گفتیم ما مستقل از آنها کار میکنیم. خود را نسبت به نظام و احزاب کردی، راه سوم معرفی می نمودیم. در یکی از آن جلسات مرحوم ماموستا ناصر سبحانی هم حضور داشتند. در آن سالها بسیار بیشتر از قبل مطالعه و مباحثه میکردیم. با شهرها و روستاهای مجاور رفت و آمد میکردیم. همزمان در مسجد جامع کلاس عمومی تفسیر قرآن داشتیم که افراد زیادی در آن شرکت میکردند.
در اواخر سال ۱۳۶۱ به دلایلی چند، بین افراد کمیته مرکزی اختلاف اُفتاد. در سال ۱۳۶۲ که بسیار به کارمان امیدوار شده بودیم و بسیار منظم و سازماندهی شده بودیم، از هم پاشیده و منحل شدیم.
من کلاسهای مسجد جامع را ادامه دادم و تمام هَمّ و غمّ خود را بر آن متمرکز کردم. از افراد کمیته مرکزی فوق، یک نفر به مکتب قرآن پیوست و بقیه به قول خودشان نشستند و به صورت فردی کار میکردند. دو نفر هم به مرور از اسلام دست کشیدند.
نکته قابل توجه اینکه در آن گروه به زنان و اقتصاد اهمیت خاصی داده بودیم. بخش خواهران بسیار فعال بود. بعد از فوت ماموستا خالد دربندی در سال ۶۱ از نفوذ خود استفاده کرده و برخلاف میل هیئت امنای وقت مسجد، روحانیای که از یکی از روستاهای نزدیک میاندوآب به دلیل شرایط نظامی منطقه به مهاباد کوچ کرده بود و مواضع مثبت و انقلابی از نظر ما داشت، با برنامه ریزی حساب شده، جانشین مرحوم حاجی ملا خالد کردیم. مسجد سور و حجرههایش، که بیش از ۱۵ طلبه در آن مشغول تحصیل بودند، در اختیار ما قرار گرفت. این برای ما، که به روحانیت و نقش آن در پیشرفت اسلام و جنبشهای اجتماعی اهمیت زیاد می دادیم، موفقیت مهمی بود. امیدوارم جزئیات فعالیتهای آن سالها را در خاطراتم بنویسم.
سوال۴
۴- سوال دیگری که شاید برای بسیاری از دوستان مطرح است مهندس جان چی شد علی رغم مرتبط نبودن رشته دانشگاهیتان با دین، در این حوزه درخشیدید؟
مثلی فارسی داریم که گفته شده: در روستا اگر ملا نباشد به خروس میگویند بوالقاسم. امیدوارم پاسخ سوالتان این ضرب المثل زیبا نباشد. این موضوع چندین دلیل دارد. فرزند روحانی بودن و بزرگ شدن در محیط دینی و کتاب و طلبه مهمترین عامل است. سپس اتفاقی که در شب اوّل خوابگاه برایم افتاد، و در آن شب وارد بحث مذهبی با دوستان اصفهانیم شدم. عامل دیگر شرایط تاریخی است. نیمه اول دهه ۵۰ برهه خاصی در تاریخ ایران است. در این مقطع، دو سازمان چریکی فدائیان خلق و مجاهدین خلق در میدان اجتماعی مطرح شدند. پدیده دکتر علی شریعتی و حسینیه ارشاد ظهور پیدا کرد. انقلاب اسلامی در ایران به وقوع پیوست. در سطح جهانی هم جنگ سرد به اوج خود رسیده بود. جنگ ویتنام در حال وقوع بود. شوروی افغانستان را اشغال کرده بود. در چنین دورانی من وارد دانشگاه شدم که محیط بسیار فعالی بود. از طرف دیگر در آن دوران مثل امروز امور اجتماعی چندان تخصصی نبود. حتی در پزشکی تخصص چندان مطرح نبود. به همین دلیل منِ کارشناس کشاورزی وارد حوزه کارشناسی دینی شدم. بهتر است بگویم کشیده شدم. به جای درس و دانشگاه بیشتر به فعالیت سیاسی و تشکیلاتی مشغول گشتم. قابل توجه است که این موضوع در سطح ایران و جهان عمومیّت داشت. یاسرعرفات آن چریک و سازمانده مشهور، رشته کشاورزی خوانده بود. چگوارا آن چریک مبارزِ نامی، پزشک بود. مهندس بازرگان و بدیع زادگان تحصیلات دینی و حوزوی نداشتند. در کردستان ما هم متاسفانه، متخصصین دینی یعنی روحانیون، به کار سیاسی دینی اعتقاد نداشتند، بلد نبودند. در کنار فعالیتها و تشکلها و سیاستمداران مارکسیست و ناسیونالیست و سکولاریست، میدان مذهبی و دینی، در کردستان ایران عموماً و منطقه مکریان خصوصاً، خالی از تشکیلات و شخصیت مطرح و فعّال بود. تنها در ناحیه سنندج و مریوان کاک احمد مفتی زاده فعالیت محدود دینی انجام میداد. روحانیت در این دوران سرگرم مجادله و جنگ طریقت و شریعت بود. از سیاست دینی و مذهبی غافل بود. این برعکس اوضاع در مناطق شیعه نشینِ ایران بود. که روحانیون در اندیشه سیاسی اسلامی فعال بودند و تشکیلات های گوناگون تبلیغی و سیاسی و مسلح داشتند و دارای نشریات و رسانه بودند. خلاء فعال نبودن روحانیت کرد در اسلام سیاسی، منجر به ظهور افراد غیر روحانی در این حوزه شده بود.
سوال۵
۵- مهندس عباسی بزرگوار از سال هایی که در مسجد سور یا همان مسجد جامع مهاباد مشغول فعالیت دینی و دعوت بودید برای دوستان توضیح دهید؟
چنانچه عرض کردم ما در سال ۱۳۵۸ به دلیل فشار یکی از گروههای مسلح مائوئیست، مجبور شدیم مسجد فقیران را ترک و به مسجد سور(جامع) بیاییم. همزمان جمع ما گرفتار تفرقه شد. اقلیت به دبیرستان ابن سینا رفت و مشغول جهاد سازندگی و کارهای دیگر شد. اکثریت در مسجد(سور) ماندیم. به مطالعه و مباحثه و خودسازی مشغول شدیم. ما همچنان از طرف نیروهای چپ تندرو و مسلح، تحت فشار بودیم. می گفتند: که شما مزدور جمهوری اسلامی و مذهبی و مرتجع هستید. آنها عصبانیت عدم توانایی حذف حزب دمکرات را نیز سر ما خالی می کردند. تمامیت خواهی و آرزوی حذف همگی، چشم آنها را کور کرده بود. بعد از آمدن دولت و نیروهایش، فشار افسار گسیخته چپ گراها به پایان رسید. اما بعد از مدتی این دفعه از طرف جناحهایی از حاکمیت، تحت فشار قرار گرفتیم. اینها می گفتند که باید با ما همکاری کنید. تمام امورتان زیر نظر ما باشد. امّا ما برنامه خود را داشتیم. راه سومی برای خود، از میان راه گروهها و راه دولت تصور می کردیم. با سلاح و هرگونه اقدام مسلحانه مخالف بودیم. امّا به تشکیلات و سازماندهی، باور عمیق داشتیم. از سال ۱۳۵۸ تا سال ۱۳۶۳ خانه تیمی داشتیم. فعالیتمان را به دو بخش مخفی و علنی تقسیم کرده بودیم. در بخش مخفی حدود ۶ یا ۷ نفر با هم مطالعه میکردیم. بحث و مجادله میکردیم. امور بخش علنی را برنامه ریزی میکردیم. تمام کتابهای سازماندهی موجود را، از چپ و راست، گرد آورده و به دقت مطالعه گروهی میکردیم. از کتاب اخلاقیات الفتح گرفته، که به سازمان آزادیبخش فلسطین تعلق داشت، تا کتاب راهنمای چریک شهری کاریباریگلا از انقلابیون چپ گرای آمریکای لاتین. دو دستگاه تایپ و چاپ استنسل داشتیم. قبل از به دست آوردن این دستگاهها، از دستگاههای یک مدرسه، به صورت مخفیانه، استفاده می کردیم. یکی از برادران پدرش سرایدار آن مدرسه بود. بدون اطلاع پدرش به آن وسایل دسترسی داشتیم. آرشیوی منظم از اعلامیههای منتشره، به تفکیک، از تمام احزاب و گروههای کردستان ایران ساخته بودیم. کتابخانهای مملو از کتابهای تشکیلاتی و سیاسی داشتیم. به خانههای همدیگر رفت و آمد صمیمانه و زیاد داشتیم. برنامه برای اقتصاد و ازدواج داشتیم. هفتگی کوهنوردی میرفتیم. در کوه سرودهای انقلابی، بیشتر سرودهای سازمان آزادیبخش فلسطین را گروهی می خواندیم. از نظر جسمی و فکری و روحی در حال خودسازی بودیم. به خود بسیار امیدوار بودیم. آرزوهای بزرگ داشتیم. همه ما جوان و کمتراز ۲۵ سال سن داشتیم. مدّتی نیز به مطالعه کتابها و نشریات گروهی به نام«آرمانمستضعفین» مشغول شدیم. اما بدلیل افکار ضد اهل سنت، کنارشان گذاشتیم. تمام کتابهای شریعتی و مطهری و ترجمه شده های سیدقطب و محمد قطب را مطالعه کرده بودیم. صداقت و پاکی و اخوت در میانمان موج میزد. واحدی هم به آماده سازی خواهران اختصاص داده بودیم. در میان خواهران هم بخشهای مخفی و علنی داشتیم. دارای اعضای فعالی، در هردو بخش خواهران و برادران، بودیم. بخش اقتصادی داشتیم و امکاناتی مادی و عملیاتی برای خود تهیه کرده بودیم. جالب این است که در ۱۳۵۹ به فکر راه انداختن رادیویی محلی افتادیم. یکی از برادران به نام (ر.د) در این بعد توانایی ساختن دستگاه فرستنده را داشت. پیشرفت خوبی داشتیم و درست در زمانیکه دستگاه فرستنده در شرف شروع به کار بود، مجبور به تعطیل این برنامه شدیم. بخش مخفی به خوبی کار می کرد. خود را به مهاباد محدود نکرده بودیم. به شهرهای مجاور رفت و آمد زیاد داشتیم. برای یک ماه و گاهی بیشتر، افراد منتخبی را از شهرهای مجاور به مهاباد می آوردیم و با سکنی دادنشان در خانه تیمی، آموزشهای تشکیلاتی و ایدیولوژیک می دادیم. تا در شهرستان خود مشغول باشند. بخش علنی هم در سطح جامعه و مساجد و طلاب فعال بود. مسئولیت اجرایی این بخش بیشتر بر دوش من بود. تا اینکه در سالهای ۶۲ و ۶۳ گرفتار اختلاف و تفرقه شدیم. این از مقتضیات جمعهای انسانی، خصوصاً کُردی است. شرایط هم بسیار سخت و دشوار و پیچیده بود. در توان ما جوانان زیر ۲۵ سال نبود. قصد برداشتن و حمل باری را کرده بودیم که در توانمان نبود. در آن حد نبودیم. خصوصا من، بی تجربه تر و ناتوانتر از آن بودم، که چنین باری را بر دوش کشم. هم از نظر دانشی هم از نظر تجربی هم از نظر نفسانی، برای چنان مسئولیتی، ضعیف بودم. در آن سالها جزوههای مهمّی نوشتیم و در میان خود منتشر کردیم. چه باید کردهای ۱و۲، و از کجا آغاز کنیم؟. چندین سفر به تهران کردیم. با مسئولین انقلاب، به مباحثه پرداختیم. به دفاتر و دیدارِ دکتر پیمان و چندین شخصیت و گروه دیگر نیز رفتیم. اتفاقی سفارت لیبی را دیدیم. داخل شدیم.
به عنوان گروهی کرد و سنی با مسئول بخش فرهنگی سفارت و سفیر لیبی که سعد مصطفی مجبر نام داشت، مذاکره کردیم. قرارشد کتاب (سبز قذافی) را به زبان کُردی ترجمه کنیم. ترجمه کردیم ولی برایشان نبردیم. خدا رحم کرد وارد بازی حکومتها نشدیم. همه این عقلانیتها را در خانه تیمی و در جمع مرکزیت تصمیم میگرفتیم. تقریباً همه امور شورایی بود. البته نفوذ و نظر شخصی من جایگاه خاص و مهمتر از دیگران داشت.
چنانچه قبلاً عرض کردم در آن سالها، به دنبال فوت روحانی مسجد جامع، در مقابل هیئت امنای رسمی آن مسجد ایستادیم، روحانی مورد نظر خود را به مسجد جامع آوردیم. تا این پایگاه را برای خود، بهتر و بیشتر نگه داریم. الحقّ ایشان هم، تا برکناریش از امامت جماعت مسجد توسط مرکز بزرگ اسلامی غرب کشور، تمام قدّ از ما دفاع میکرد.
بعد از اختلاف داخلی، من بخش علنی را تنهایی در اختیار گرفتم. در مسجد جامع باقی ماندم. سایر برادران مرکزیت، هر یک دنبال کاری رفتند که قبلا به آن اشاره کرده ام. تصمیم گرفتم، بخش مخفی را کاملاً تعطیل و تنها به امور علنی در مساجد مشغول شوم، بدون سازماندهی و تشکیلات. با پرهیز از گونه فعالیت سیاسی فقط به فعالیت عقیدتی و ملی بپردازم.
ماموستای جدید مسجد جامع به تدریس طلاب اهمیّت زیادی میداد. مسجد جامع هم اساساً برای تربیت طلاب ساخته شده بود. تابلوی دوران صفوی، که از بَدو تاسیس بر سر درب آن وجود داشت، آنجا را مدرسه عنوان کرده است. لذا بیش از ۱۰ طلبه در مسجد ساکن بودند. این جمع طلاب، فعالیت ما را بیشتر تقویت میکردند. من با حجرهها و طلاب بسیار رفت و آمد داشتم. بیشتر اوقات در مسجد بودم. گاهی اوقات شبها به خانه نرفته و در حجرهها میخوابیدم. کارمان شفاف و مشخّص بود. بعد از ظهر هر جمعه در مسجد جامع کلاس تفسیر قرآن داشتیم. مدرس خودم بودم. آیات را به صورت ترتیب نزول شرح میدادم. گاهی وقتها هم این کلاسها را به سایر مساجد میبردم. از روحانیون آن مساجد، قبل از شروع، درخواست میکردم که مطالبی ایراد فرماید. آنها را متوجه و آگاه با کار و فعالیت خود میکردم. سپس کلاسها را به قصص قرآن اختصاص دادم. احتمالاً نوارهای آن کلاسها موجود باشند. شرکت نمودن برای عموم آزاد بود. تابلوی فلزی بزرگی در ورودی مسجد جامع نصب کرده بودیم. بحث هر هفته را با ساعت و روز، بر آن تابلو، اطلاع رسانی میکردیم. بالای تابلو ثابت نوشته بودیم (خیرکم من تعلم القرآن و علمه). در صفحه آ چهاری، موضوع تفسیر و ساعت و مکان آن را نوشته و هر ستون مسجد جامع، یکی از آن اطلاعیه ها را قبل از شروع نماز، جمعه می زدیم.
جمعه شبها در گوشه خاصی از مسجد جامع گردهم میآمدیم. قصیده بُردیّه توسط یکی از طلاب خوانده میشد. سپس چراغها را خاموش و حدود نیم ساعت دعای دستجمعی میخواندیم. صدای گریه و ناله بلند میشد. پیر و جوان و کودک در کلاسها و جلسات ما شرکت میکردند. بیش از ۱۵۰ نفر جمع میشدند, که برای آن دوران زیاد و قابل توجه بود.
ماههای رمضان بعداز نماز عصر، هر روز یک جزء از قرآن کریم را با نوار کاست ترتیل مرحوم منشاوی می گذاشتیم. هر فردی قرآنی در جلوش بود. با این روش در ماه رمضان قرآن را ختم می کردیم. آوای قرآن را، بسیار ملایم که مزاحم همسایه ها نباشد، از بلند گوی مسجد پخش می کردیم. صفایی غیر قابل توصیف داشت.
من به دلیل ارتباط گرم با طلاّب مسجد جامع، توانستم با طلاّب سایر شهرها و روستاها آشنا شوم. بارها به روستاهای بردهرش و سیسیر و پیرانشهر و بانه و بوکان و حمامیان و واوان و زمزیران و غیره رفتم. روحانیون واقعا به من لطف داشتند. شخصیتی مثل مرحوم ماموستا ملا محمد برده رش، که بیش از سی طلبه در روستای برده رش بانه داشت، هر طلبه ای را که خدمتشان معرفی می کردم، رد نمی کرد. در هر مجلسی که بود وقتی از وی درخواست سخنرانی می شد، اگر من در آنجا بودم، مرا معرفی می کرد که «زحمت او را بکشم». می فهمیدم این لطف ایشان است تا نظریاتم را به مردم برسانم. وقتی در روستای هەنداوی سردشت در مجلس ترحیمی این کار را کرد مردم، خصوصا روحانیون مجلس که زیاد هم بودند، علنا متعجب گشتند. شخصیتی مثل مرحوم ماموستا ملا احمد عباسی، در یکی از جلسات که یکی مسئولین رده بالای کشور با بردن اسم من، به عنوان فردی خطرناک که به نام دین کار میکند، یاد می کند، سخنش را قطع و می گوید ایشان شاگرد و از بستگان من است. هر هفته پیش من آمده و مطالبش را از من می گیرد. با این برخورد متهورانه اش جلو برخورد با ما را گرفته بود. اینها نمونه هایی از لطف علمای مهاباد و منطقه به من بود. یکی از پیرمردانی که سابقه عضویت ژ. ک را داشت و تمام جمعه ها در مجلسمان حاضر می شد، یکبار گفت: وقتی در میان این جمع می نشینم، جلسات ژ.ک یادم می آید. انگار در آن جلسات هستم. ایشان مرحوم صدیق حیدری و ساکن محله مسجد رستم بیگ بود.
جوانانی از روستاهای دور و نزدیک که در مهاباد محصل بودند و با نشستهای عمومی آشنا شده بودند، در روستای خود به تشکیل کلاس همت می گماشتند، و گاهی از من هم برای حضور در جمعشان دعوت به عمل میآوردند. در این میان جریانی پیش آمد که کلیت فعالیت مارا متحول کرد.
در یکی از غروبهای، به گمانم سال ۱۳۶۳ بود، دو نفر ناآشنا در مسجد جامع از من پرسوجو کرده بودند. مرا پیدا کردند، و گفتند: امشب مهمان شما هستیم. بعدا دانستم، آنها ماموستا صلاح الدین محمد بهاء الدین دبیرکل فعلی اتحادیه اسلامی کردستان عراق، و ماموستا عمر عبدالعزیز بودند. تا پاسی از شب نشستیم. مرا راهنمایی کردند، هفتهای یک روز به ارومیه بروم. پیش فردی به نام ماموستا احمد فاروق که او هم عراقی بود، بروم و درس بخوانم. چون از اخوان و اخوانی شدن گفته بودند، و من هم نیاز داشتم بپذیرم، قبول کردم. فشارهای بیرون از یک طرف و سنگینی مسئولیت این کلاسها از طرف دیگر، من جوان بیسواد ۲۶ ساله را خسته کرده بود. در سال ۶۳ با ماموستا احمد عراقی به عنوان اخوانی بیعت کردم. اما این موضوع را در فعالیتهای مسجد جامع دخالت ندادم. به عنوان یک اخوانی با هیچکس صحبت نمیکردم. اصلاً تبلیغ هیچ گروهی نمیکردم و این موضوع مطرح نبود. در آن سالها با دفتر نشریات المجتمع کویت و الرائد عصام عطار در آلمان و الشباب از مراکش مکاتبه کردم. برای بیش از یکسال این مجلات را برایم میفرستادند. تا اینکه یکی از همشهریان عضو مکتب قرآن که در سردشت معلم بودند، به مهاباد منتقل شدند. در غروب یکی از روزها طلاب و تعدادی از برادران را دیدم، که به بحث و مجادله مشغول هستند. با دیدن من از مکتب و اخوان پرسیدند. مرا سوال پیچ کردند. با رفت و آمد مکرر ایشان متاسفانه نوعی تفرق در میان طلاب پیدا شد. این بحث کریه مکتب و اخوان به میان آمد. در همان سال از طرف مرکزبزرگ اسلامی،از من خواسته شد، کلاسها و فعالیتها را کلاً تعطیل کنم. روحانی جوانی به نام آقای حسن زاده مسئول مرکز بود. ساعتها با وی بحث کردم دو نفر بودند، فایده نداشت. گفتند: باید به گونهای تعطیل کنی که نامی از ما نباشد. اگر تعطیل نکنی تعداد زیادی از جوانان شرکت کننده را دستگیر و با خودت کاری نخواهیم داشت. باید خودت پاسخگوی خانوادههایشان باشی. من هم بسیار ناراحت شدم. با گریه و تضرع همانجا دستهایم را بلند کردم، و گفتم: خدایا خودت میدانی ما تنها برای تبلیغ دین تو، و به خاطر محبت تو، و رسول تو، در مسجد جامع جمع میشویم، این آقا را که جمع ما را تعطیل میکند، به سزای اعمالش برسان. و با انگشت به آن روحانی که طلبهای از قم بود، اشاره کردم، و خارج شدم. روز جمعه که آمد، اعلام کردم: این آخرین جلسه ما است، و من به دلیل مشکلات خانوادگی نمیتوانم ادامه دهم. به این ترتیب در سال ۱۳۶۴ کلاسهای ما تعطیل شد. امّا رفت و آمد من با حجره و طلاّب و تعدادی از جوانان شرکت کننده در آن نشستها ادامه پیدا کرد. در آن سالها یکی دو اعلامیه به نام خودم پخش کردم. یکی در دفاع از خودم که وهابی نیستم. به کار سیاسی اعتقاد ندارم. این در پاسخ اطلاعیه بود که علیه من از طرف عده ای با عنوان جوانان مسلمان مهاباد پخش شده بود. جلسه مباحثهای هم با این عده به درخواست خودشان در مسجدجامع داشتم. دو جلسه مباحثه هم با حضور بیشتر افراد شرکت کننده در جلسات مسجد جامع، با فرماندار وقت،(جلایی پور) در مسجد امور آب یعنی سد مهاباد داشتم. از کارهای خودمان دفاع کردم. مباحثه با جلایی پور ضبط می شد. قرار شد کپی این نوار را به ما هم بدهند. به قرارشان عمل نکردند.
سوال ۶
۶- کاک صلاح عزیز ظاهراً شما مدتی را به عنوان تبعیدی به سر بردهاید؟ ممنون میشویم، در این مورد توضیح دهید؟
به دنبال تعطیل کردن جلسات تفسیر و قصص قرآن، فشار روی ما هم بالا گرفت. روحانی مسجد سور از امامت جماعت برکنار گردید. علیرغم درخواستهای مردم و هیئت امنای مسجد و روحانیون شهرستان مهاباد، مجبور به ترک مسجد و تدریس طلاب شد. رئیس سازمان وقت کشاورزی استان آذربایجان غربی از هم دانشگاهیهای خودم بود. با سابقه و گذشته من،خصوصا در دوران انقلاب، آشنا بود. با ناراحتی و تعجب به من گفت که شما را باید به ماکو منتقل کنم. گفتم: چرا؟! گفت: باید خودت بهتر دلیل را بدانی!! چون من هیچی در این مورد نمیدانم. لذا سال ۱۳۶۷ به ماکو منتقل و در یکی از بخشهای ماکو بهنام (شوط) مشغول به کار شدم. در آنجا هم دوستانی پیدا کردم. با طلبهها آشنا شدم. چون همسرم کارمند بود، و در مهاباد جا مانده بود، مجردی به شوط رفته بودم. شوط آن زمان روستای بزرگی بود. ساکنینش کرد و آذری بودند. متاسفانه کُردها مسجد نداشتند. من برای نماز جمعه به روستاهای اطراف میرفتم. ایام بیکاری به قهوه خانه کُردها میرفتم. چون خبر داشتند اهل مهاباد و تبعیدی هستم، خیلی مورد احترام و استقبال آنها می گرفتم، خصوصاً که فهمیده بودن تبعیدیم. بعداز مدتی که آشناهای زیادی پیدا کرده بودم، مردم را برای ساختن مسجدی قانع کردم. قرار شد هیئت امنایی تشکیل دهند. و نسبت به جمع آوری پول، و پیدا کردن زمین مناسب اقدام کنند. به دلیل فرصتی که در دوران تبعید برایم پیش آمد کتاب «النفوذ الیهودیه فی الاعلام العالمیه والموسسات الدولیه» تحت عنوان اختاپوس صهیونیسم را ترجمه کردم. ابتدا به صورت پاورقی همان زمان در روزنامه کیهان که سردبیرش سیدمحمد خاتمی بود، منتشر میشد. سپس در سال ۱۳۷۱ توسط انتشارات احسان در تهران به چاپ رسید. آن زمان من با روزنامه کیهان همکاری داشتم. براساس درخواستشان خطبههای نماز جمعه بیتالمقدس را هر هفته ترجمه می نمودم و آن ها چاپ میکردند. علیرغم سختیهایی که در دوران تبعید کشیدم، و نگرانیهایی که برای ادامه فعالیتها در مهاباد داشتم، این دوران برایم پر تجربه و پر برکت بود. خاطرات زیادی از آن دوران برایم باقی مانده است. اهالی شوط از کُرد و آذری خیلی به من احترام میگذاشتند. از هرگونه محبتی دریغ نمیکردند. هنوز هم یکی از همکاران آذری مرکز خدمات کشاورزی آنجا از دوستان نزدیکم است. با همدیگر ارتباط و رفت و آمد زیادی داریم. یادم است با توجه به مشکلاتی که داشتم و ناراحتی که پدرم در این رابطه داشت، با اصرارش به خدمت امام جمعه وقت شهرستان مهاباد رفتم. ایشان از دوستان قدیمی پدر بود و با ما ارتباط خانوادگی داشت. تا نامهای دهد، و حداقل مرا به یک شهرهای نزدیک مهاباد، به جای ماکو منتقل کنند. ایشان نامه نوشت و در پاکت گذاشته و با دقت چسب کاری کرد. من هم مشکوک شدم و با آموزه های کتابهای تشکیلاتی بازش کردم. دیدم نوشته است: اداره کل کشاورزی آذربایجانغربی، با توجه به اینکه همسر آقای عباسی کارمند بانک ملی است، ایشان گرفتار مشکلات است، لذا نسبت به انتقال همسر ایشان به ماکو اقدام نمایید. ایشان به جای توصیه مثبت، تبعید را تثبیت می کرد.
در سال ۱۳۶۸ به معاونت سازمان کشاورزی که یکی از آشنایان نزدیکم در آن پست مسئول بود و فرد شریفی بود، رفتم تا کاری کند بلکه به خوی منتقل شوم. بعد از مقدمه چینی زیاد، گفتند: خبرِ بدی برایت دارم. متاسفانه حکم اخراج تو از گزینش وزارت خانه آمده است. امّا ناراحت نباش. مهاباد فاقد داروخانه دامپزشکی رسمی است. من امتیاز تاسیس داروخانه را با امضا و مسئولیت خودم به شما میدهم. بعد از آن به اتاق مدیرکل رفتم. او هم با ناراحتی از اخراجم، مرا راهنمایی کرد، با استناد به ماده شماره فلان، هر چه زودتر در تهران به دیوان عدالت شکایت کنم. لذا از سال ۱۳۶۸ از کار اخراج و شروع به خرید و فروش داروهای دامی کردم. یک هفته بعد از اخراج به تهران رفتم. در دیوان عدالت اداری شکایت کردم. دوستان و همکاران اداره سازمان تعاون روستایی، که مدتی در آنجا مسئول بودم، در راه اندازی داروخانه دامپزشکی خیلی محبت کردند. در آن دوران نداشتن مغازه و سرمایه مالی، به من زیاد کمک کردند. تبعیدی و اخراج شدن، تحول بزرگی در زندگی من ایجاد کرد. از تبعید که نجات یافتم، وارد بازار آزاد شدم. بعد از بازگشت به مهاباد در سال ۱۳۶۸، مسائلی پیش آمد، که از هر گونه کار و فعالیت گروهی و تشکیلاتی دور شدم و کناره گرفتم. ارتباط رسمی ام را با اخوان تماما کنار گذاشتم. از آن تاریخ تاکنون از هر گونه فعالیت رسمی سازمانی و تشکیلاتی پرهیز کرده ام.
سوال ۷
۷- صلاح الدین عباسی، کسی است که بیش از یک ربع قرن است که قلم به دست دارد و مینویسد، آیا میتوانید، برای خوانندگان سوزیمحراب توضیح دهید، که بیشتر در چه حوزههایی مشغول به فعالیت بوده و هستید؟ در ضمن بگویید بیشتر با چه طیف فکری زاویه دارید؟ صلاح الدین عباسی را میتوان بیشتر به عنوان یک اسلامگرا شناخت؟ یا ملیگرا؟ یا هیچکدام؟ یا هر دو؟
من فعالیتم را با کاری تحقیقاتی شروع کردم. هرچند به زبان فارسی بود، اما عنوانش طبقات المورخین بود. تمام مورخین تاریخ اسلام را بر اساس قرنهایی که در آن زیسته بودند طبقه بندی کردم. به تاریخ تولد و وفاتشان اشاره کردم. تالیفات آنها را ذکر کردم. آنرا در اختیار سازمان انتشار کتاب برای چاپ قرار دادم. اما بعداز چندین ماه اعلام کردند به دلیل اینکه تنها به مورخین اهل سنت پرداخته ام از چاپش معذور هستند. اولین متنی که ترجمه کردم کتاب جیبی کم حجمی بود به نام «مسجد و دانشگاه». از عربی به فارسی ترجمه کردم. کتاب و ترجمه را خدمت استادم، ماموستا ابوبکر حسن زاده که آن زمان رئیس اداره اوقاف مهاباد بود، ارائه دادم. سال ۱۳۶۲ بود. ماموستا بعد از مطالعه و مطابقت متن عربی و ترجمه شده، گفتند: یعنی باور کنم این ترجمه کار خودتان است؟ خیلی عالی است. برای من ۲۵ ساله این تعریف بسیار مهم و تشویق کننده بود. خیلی توصیه کرد که ادامه دهم. من هم ادامه دادم. زمینهی قبلی داشتم. انشاءهایم در دوران تحصیل همیشه مورد توجه معلمها بود.
ترجمهها و نوشتههایم را بر اساس نیاز جامعه و کمبود آگاهی درباره آن موضوع انتخاب میکنم. مثلاً کتاب «کردستان چگونه آزاد شد؟» را به این خاطر نوشتم که در میان مردم، حتّی در میان طلاّب و روحانیّون رایج بود، که اسلام به زور شمشیر وارد کردستان شده است! مارکسیستها خیلی روی این مسئله مانور میدادند. مقالات نشریات و روزنامهها را هم بر اساس شرایط اجتماعی نوشتهام.
تاریخ و سیاست دو حوزه اساسی نوشته های من هستند. من فردِ معتقدی به اسلام و باورهای دینی هستم. لذا طبیعی است، اسلام در نوشتههایم حضور پررنگ داشته باشد.
امّا جواب زاویه دار بودنم با طیفهای فکری چگونه است؟ به صراحت اعلام میکنم با هیچ طیفِ فکری زاویهای احساس نمیکنم. دوستان زیادی از همه طیفهای فکری سکولار ومارکسیست و ناسیونالیست و متصوفه و سلفی و شیعی و غیره دارم. تنها با بی سوادها در همه گرایشات فکری، احساس زاویه می کنم. آنهایی که بی مطالعه و تحقیق و بی سوادانه، به موضوعات وارد شده و اعلام نظر میکنند. با آنها که هیچ مطالعهای در موضوع زن در اسلام، زوجات رسول اکرم، تاریخ اسلام ندارند. اما بی مهابا میگویند اسلام در حق زنان ظلم کرده است، اسلام سراسر شمشیر و خون است. با آن طلاب و روحانیونی زاویه دارم که بدون مطالعهی کتابهای اقتصادی یا جامعهشناسی در این موضوعات ورود میکنند. بیتعارف، خودم را اسلامگرا میدانم و معرفی میکنم. چهارچوبِ اندیشه من کلام اسلامی است. با مطالعه وسیع در سایر اندیشه ها و تفکّرها، مثل مارکسیسم و ناسیونالیسم و لیبرالیسم و سکولاریسم و غیره، اندیشه اسلامی را انتخاب کردهام. اما اندیشه اسلامی، در عمق و مساحت، یک اقیانوس است. اینکه کدام منطقه و محدوده از این اقیانوس را انتخاب کردهام، جای تأمل دارد. در وهله دوم، و در موازات انتخاب اولم و نه بعداز آن، انتخابم حوزهی ملیگرایی است. ملیگرایی به معنای کوردایەتی. نه به معنای فلسفی ناسیونالیستی اش، بلکه به معنای اهمیت دادن به مسائل و مشکلات و نیازمندیهای ملتم است.همانها که مجسمه تمام نمای کورد و کورد بودن است. باید اقرار کنم یکی از دلایل انتخاب اسلام و باور اسلامیم، لازم و نافع بودن آن برای ملت و ملیتم است. برای این ایده منطق دارم.
در شرایطِ فعلی کُردها و کردستان، مایلم ملیگرایی مسلمان باشم و شناخته شوم. چرا که همنژادانم را بیش از هر زمانی دیگر، نیازمند به اسلام میدانم، و شناختهام.
سوال۸
۸- درباره تاریخ فتوحات اسلامی، و اینکه ایران و به ویژه کُردستان چگونه توسط یاران بزرگوار پیامبر آزاد شد؟ شما دارای نقطهنظرات خاصی هستید؟ و در این حوزه ناگفتنیهایی برای گفتن دارید؟ ممنون میشویم بفرمایید: آیا واقعاً در تاریخ فتح کردستان نقاطی سیاه و کوری وجود ندارد؟! و به نظر شما چرا عدهای در این باره عمدی و یا جهلی میخواهند سیاه نمایی کنند؟!
تاریخ از علوم مهمّی است که بر انسان تاثیرات مهم و زیادی داشته و دارد. تاریخ یکی از سه پایههای هویّت هر ملّتی است. متأسفانه ما کُردها به نوشتن اهمیت ندادهایم. در نتیجه تاریخ خود را باید از لابلای نوشتههای ملتهای مجاور جستجو کنیم. از حدود ۸۰ سال پیش موضوعی در محافل علمی بر سر زبانها اُفتاد، که اسلام به زور شمشیر وارد کُردستان شده است. کردها با زور و اکراه، اسلام را پذیرفتهاند. سرچشمه شایع کردن این دیدگاه، دو مرکز بود. آنها هدفشان مخدوش کردن هویت ما کردها بود. منظورشان تحقیق، یا خدمت علمی، به تاریخ و گذشته ما نبود. یکی از آن دو مرکز، باستان گرایان فارس بود. این مرکز در دوران پهلوی اول، رضا شاه، ظاهر شد. مرکز دوم، جریانات ایدئولوژیک مهاجم، یعنی تبشیریها و مارکسیستها بودند. چرا که اسلام را مانع توسعه و پیشرفته خود میدانستند. این دو مرکز به شکلی جِدّی و برنامهریزی شده، شروع به طرح این توطئه و پافشاری بر آن کردند. مقالات و کتابهای زیادی نوشتند. تا اینکه این باور را در میان قشر باسواد کُردها جا انداختند. حتی روحانیون و طلاب کُرد هم این موضوع را پذیرفته بودند. تاریخ سازی کردند. اشعار و آثار باستانی، در راستای اثبات موضوع، جعل کردند. یک جنگ روانی و نرمِ تمام عیار علیه اسلام در کردستان راه انداختند. آنها به خوبی میدانستند با پاره کردن یا ضعیف کردن رابطه کُرد و اسلام به دو هدف مهم دست مییابند. اولین هدفشان ساقطکردن کُردها از گذشته خودشان بود. قطع ارتباط اندامهای تنومند کردستان از ریشه اش.
به دنبال آن به هدف دومشان میرسیدند. هدف دوم عبارت بود از ضعیف کردنِ حضور اسلام در منطقه جغرافیایی مهم کردستان و در میان ملت غیوری بنام کورد بود. چنان ناجوانمردانه برنامه خود را پیش میبردند، که به هیچی رحم نمیکردند. نه به قهرمانان کرد، نه به شاعران کرد، نه به جوان مردان کرد، نه به دختران و زنان کرد، و نه به بزرگان و حکام و هر آنچه رگ و نشانی از پیوند کُرد و اسلام داشت. تمام خدمات متقابل کُرد و اسلام را زیر سؤال بردند.
من از دهه شصت متوجه این توطئه شده بودم. یکی از برنامههای مطالعات گروهی ما در آن دهه، کُرد و کُردستان بود. تاریخ کرد، فرهنگ کرد، شعرای کرد، حجرههایطلاب کُرد، زبان کُردی و غیره.. را در برنامه مطالعاتی و تحقیقاتی و مباحثاتی خود گنجانده بودیم. با توجه به منابع کتبی و شفاهی مطالعات ما، دیدم که اسلام خیلی به کُردها ظلم کرده است. این حد از تجاوز و ظلم، با سواد و آگاهی و اطلاعاتِ شخصی من از اسلام متضاد بود. طبق مطالعاتی که از زندگی پیامبر و دوره خلافتِ خلفای راشدین، خصوصاً ابوبکر و عُمَر داشتم، اسلام و مسلمانان نباید چنین رفتارهای با کُردها کرده باشند. آنچه ما میدیدیم با آنچه از تاریخ اسلام میدانستیم، مغایرت داشت. لذا از آن زمان شروع به مطالعه و تحقیق در این باره کردم. منابع فارسی و عربی و کُردی زیادی پیدا کردم. مطالعه و نُتبرداری کردم. منابع فارسی بسیار غنی و کمک کننده بودند، چرا؟ چون کوردها قبل از ورود اسلام،بیشتر زیر سلطه امپراطوریهای ایران و گاهی امپراتوری روم بودند. متوجه شدم که قبل از ورود اسلام، نامی از کُردها در منابع و نوشتهها نیامده است. با سقوط شوروی و اردوگاه مارکسیسم، این توطئه لطمه بزرگی دید. چرا که یکی از مراکز فعال ترویج «به زور شمشیر مسلمان شدن کُردها» نابود گردید. هر چند رواجدهندگان این شایعات، آنرا در عناوین و اشکال جدید ادامه دادند. کشف چنان توطئه ای و اینکه حتا روحانیون و طلاب هم تحت تأثیر چنان ایده ای قرار گرفته اند، مرا واداشت که نوشتههایم را جمع بندی کنم و منتشر نمایم. با اینکه میدانستم، تحقیقاتم هنوز کامل نشده است. می دانستم این مقوله دریایی عمیق است. اما تحقیقاتم مرا به این قناعت رسانده بود، که این دیدگاه غلط است و فاقد هرگونه استدلال و منطق علمی است. کتاب «کردستان چگونه آزاد شد؟» که خلاصه دیدگاهم را در آن جمع بندی و منتشر کردم، در واقع پاسخی به آن توطئه گری بود. از کردستان ترکیه اطلاعی ندارم، اما خوشبختانه در کردستان عراق، استاد حسن محمود نیز به این موضوع به خوبی پرداخته است. مطالب و موضوعات بسیار مهمی را مطرح کرده است. کتاب (کُردستان چگونه آزاد شد؟) در واقع مقدمهای برای پرداختن به این موضوع است. هنوز مسائل و موارد زیادی، ناشناخته و تاریک، وجود دارند، که باید به آنها پرداخته و روشن شوند.
امّا آنچه جای شک و شبهه ندارد، این است که کُردها، با رغبت و اشتیاق و با نیاز مبرم، به پیشواز اسلام رفته و طی سالها این دین را انتخاب کرده اند.
سوال ۹
۹- استاد عزیز بفرمایید تاکنون چه آثاری از شما به رشته تحریر درآمده و یا چاپ شده است؟
من در دو بُعد و میدان وارد نوشتن شدهام. اوّل ترجمه و تالیف کتاب، دوّم میدان نشریات، روزنامهها، ماهنامه و سالنامه. اولین تجربهام تالیف کتابی بود، تحت نام «طبقات المورخین یا طبقات تاریخ نویسان مسلمان». در سال ۱۳۵۹ شروع به جمع آوری اسامی تاریخ نویسان مسلمان و تالیفاتشان کردم. آنها را به ترتیب قرونی که در آن زیست میکردند، همراه با تاریخ تولد و وفاتشان طبقهبندی کردم، و در سال ۶۱ به پایان رساندم. علیرغم ارائه دادنش به انتشارات در آن سالها به دلیل اینکه تنها مورخین اهل سنّت را ذکر کردهام، چاپ نشد. به دنبال آن ترجمه کتاب کم حجمی بود به نام الجامع والجامعه، که تحت عنوان مسجد و دانشگاه، ترجمه کردم. اما چاپ نشده است. سومین کارم ترجمه کتاب حقیقةالتوحید دکتر قرضاوی است. این اثر توسط یکی از برادران به پاکستان برده شد. تعداد پنج هزار نسخه از آن چاپ و فروش رفت. نام مترجم محمد بر جلد آن نوشته شده است. چهارمین اثرم ترجمه کتاب «النفوذالیهودیه فیالاعلام العالمیه و الموسسات الدولیه» بهنام اختاپوس صهیونیسم است. این کتاب در سال ۶۷ ترجمه و در سال ۷۱ توسط انتشارات احسان چاپ و منتشر شد. پنجمین کتابم تالیف است. تحت عنوان «دو راهه»، که بحثی است در دو راه پیشروی بشریت یعنی ((توحید و شرک)). این را هم با تاثیرپذیری از کتابهای حقیقت توحید دکتر قرضاوی و کتاب التوحید محمد بن عبدالوهاب در اوایل دهه شصت نوشتهام. کتابِ دیگری را در دهه ۷۰ ترجمه و چاپ کردم، به نام «الاکراد و بلادهم» که با نام «کردها و سرزمینشان» توسط نشر احسان، در سه هزار نسخه، چاپ و منتشر شد. بعد از مدتی نایاب شد. این ششمین کارم است. کتاب دیگرم که در دهه هشتاد چاپ شد «کردها و…» نام دارد. این کتاب در واقع مجموعه مقالاتی است که با عناوین کردها و با موضوعات خاص در روزنامهها و نشریات مختلف منتشر شده بودند. هشتمین کارم تالیف «کُردستان چگونه آزاد شد؟» است. شرح چرایی تالیف آن در سوال قبل توضیح داده شده است. آخرین کتابم ترجمه کتاب «خانهای ویران و وجدانی بیمار، فلسفه کُرد بودن» از نویسنده اقلیم کردستان عراق، به نام فاروق رفیق است. این ترجمه چاپ نشده است. تا تعطیل شدن دوهفته نامه پیام کردستان، به صورت پاورقی در آن منتشر میشد.
میدان دوم فعالیتم، روزنامهنگاری است که تاکنون در روزنامهها و نشریات مرکز و منطقهای و دانشجویی، حدود ۱۲۰ مقاله در موضوعات سیاسی و اجتماعی منتشر کردهام.در همین میدان باید اضافه کنم که در دهه ۸۰ که فضا آماده بود و مشکل قانونی نداشت دهها مصاحبه با رادیوها و تلویزیونهایی مثل صدای امریکا، بی بی سی، میدیاtv، مید تی وی، نوروزtv، کانال میزوپوتامیا و… داشتم که به موضوع کردها و کردستان اختصاص داشتند.
از دهه نَود، به دلیل ظهور فضایی به نام فضای مجازی و اینترنت وارد این حوزه شدم. به دلیل حضور جامعه، خصوصا جوانان، در فضای مجازی، تقریباً از فضای تالیف و ترجمه فاصله گرفتنم. تاکنون هم در این فضای مجازی مشغول هستم.
پس تا کنون این آثار را کار کردهام:
۱- طبقات مورخین مسلمان.
۲-مسجد و دانشگاه.
۳- حقیقت توحید.
۴- دو راهه.
۵- اختاپوس صهیونیزم.
۶- کُردها و سرزمینشان.
۷- کُردها و…
۸- کردستان چگونه آزاد شد؟.
۹- خانهای ویران وجدانی بیمار- فلسفه کرد بودن.
۱۰- حدود ۱۲۰ مقاله روزنامه نویسی، مصاحبات رادیو تلویزیونی
سوال۱۰
۱۰- یکی از شیرین ترین خاطراتِ دوران زندگیتان را برای ما لطفاً تعریف کنید؟
برای هر انسانی بهخصوص که بالای ۶۰ سال عُمر داشته باشد، زندگی پر از خاطرههای تلخ و شیرین است. انتخاب شیرینترها و تلخترها از میان انبوه آنها کاری بس دشوار است. خصوصا اگر فرد دارای ابعادِ متفاوت زندگی باشد. مثل زندگی خصوصی و زندگی اجتماعی و زندگی تشکیلاتی و زندگی سیاسی و…
در زندگی خصوصی من، دو خاطره از میان انبوه خاطرات شیرین، ماندگارتر هستند. اولی، دیدن نام خود در روزنامه های سراسری سال ۱۳۵۵، که در لیست قبول شدگان کنکور بودم. دومی شنیدن خبر تولد اولین فرزندم، سارا بود.
برای من که خانوادهام در روستا بودند و تنهایی در شهر مشغول تحصیل بودم، باید همراه با پخت و پز، و رفت و روب، درس هم بخوانم، و بدون نظارت و توبیخ و نصیحت والدین از خودم و درس خواندم نگهداری کنم، و همراه این وضعیت از نظر مالی هم در فقر و نَداری بودیم، قبول شدن در دانشگاه، موفقیت بزرگی بود. در میان صدها دانش آموز شهرستان، در سال ۱۳۵۵ تنها نُه نفر در دانشگاهها قبول شده بودند.مثل این دوران نبود که تعداد زیادی در کنکور قبول شوند. من یکی از این رهیافتگان به دانشگاه بودم. حق داشتم چنین و چنان شاد شوم، که شیرینی آنها را تاکنون هم احساس کنم؛ به دومین خاطره شیرین زندگی خصوصی، یعنی تولد سارا، در پاسخ سوالات دیگر خواهم پرداخت.
سوال ۱۱
۱۱- با توجه به اینکه شما پس از بازنشستگی در تهران به سر میبرید، بفرمایید: که برای شما زیستن در شهرهایی چون مهاباد، آرام بخش و مفیدتر است؟ یا کلان شهرهایی چون تهران؟
متاسفانه در زندگی آرامش وجود ندارد. آرامش گم شدهای است، که هرچند دنبالش میگردیم، پیدایش نمیکنیم. من گمان میکنم زندگی خط مستقیم نیست. زندگی دنیایی به شکلی موجی پیش میرود. گاهی پریشانیم، گاهی آرام. در هر جا باشیم همین است. من از دوران جوانی به زندگی در تهران علاقمند بودم. خیلی هم فرصت داشتم به این علاقهام برسم. اما درخواست و اصرار مرحومِ پدر، مبنی بر ترکش نکردن و دور نشدن، مانع این کار بود. نظر پدرم برایم محترم ولازم الاطاعت بود. به همین دلیل هم علیرغم پیش آمدن دو بار فرصت مهاجرت به خارج از ایران، نرفتم. بعد از فوت پدر و مادرم و بازنشستگی اداری، این فرصت آماده شد. به تهران رفتم. اما به دلیل داشتن باغ و کشاورزی مجبورم شش ماه اول سال در مهاباد باشم تا به باغم که برای آن خیلی زحمت کشیدهام، برسم. تهران نسبت به مهاباد محیط بسیار بزرگی است، در نتیجه آزادتر و مناسبتر برای رشد و پویایی و جستجوگری است. محیط و منابع رُشد در تهران بسیار فراهمتر از شهرها و مناطق محدود و کوچک است. از قدیم گفتهاند: در برکه نهنگ پیدا نمیشود!! باید در دریاها و اقیانوسها در جستجویش بود. هرچند من هیچگاه دنبال نهنگ شدن نبودم، اما آرزوهای بزرگ برای خود و خانوادهام و جامعه داشتهام. با استفاده از تجربه آمدن به تهران به جوانان توصیه میکنم، دنبال دریا و اقیانوس و نهنگ شدن باشند. آرزوهای بزرگ داشته باشند. اما جامعه و هویت خود را فراموش نکنند. در واقع برای خدمت به جامعه و هویتشان دنبال دریا رفتن و نهنگ گشتن باشند.
سوال۱۲
۱۲- چند سال پیش از زبان شما شنیدیم که درباره بیهویتی جوانان این مرز و بوم به ویژه جوانان کُرد سخن میگفتید. آیا همچنان بر این نظریه هستید؟ لطفاً توضیح فرمایید؟
اوایل اسفند ماه سال ۱۳۷۸ بود، که من مقالهای با عنوان «کُردها و بحران هویت» برای روزنامه آزادگان فرستادم. آنها ضمن تیتراژ زدنش در صفحه اول روزنامه، در صفحه۳،ستون نگاه ملی چاپ کردند. این دورانی بود که روزنامه ها و نشریات آزادی نسبی و اندکی پیدا کرده بودند. آزادگان تیراژش از سایر روزنامه ها بالاتر بود. در دهه ۷۰ و ۸۰ چنانچه عرض کرده بودم، میدان فعالیتهایم را از کار تشکیلاتی و جمعی به مطبوعات انتقال داده بودم. در آن دوران نشریات بسیار فعال و مطرح و آزاد بودند. چون سابقه همکاری با روزنامه کیهان در دهه ۶۰ را داشتم، و دوستانی هم در عرصه روزنامهنگاری در مرکز داشتم، زود توانستم جای پایی را برای خود پیدا کنم. آن مقاله را چنین شروع کرده بودم: «با بررسی وضعیت فکری و روح اجتماعی کُردها، آنچه بیش از هر چیز به ذوق میزند تشتت افکار و نبود یک ایده و برنامه استراتژیک است، به همان اندازه که کُردها را در میان کشورهای متفاوت پراکنده کردهاند به همان اندازه هم از نظر روحی سرگردان شدهاند….». در آن مقاله به دو نقطه اساسی در میان کُردها پرداخته بودم، یک: نداشتن استراتژی دو: بحران هویت نسل جوان.
این مقاله بازتاب فراوانی داشت. چرا که برای اولین بار بود که در دوران اقتدار جمهوری اسلامی در صفحه اول روزنامهای در مرکز به کردها پرداخته شده بود. برای اولین بار هم بود از جانب یک نفر قلم به دست کُرد، در ایران از کُردها در ابعاد سیاسی و جامعه شناسی با دیدگاه انتقادی سخن به میان آمده بود. لذا در سطح داخل و خارج، احزاب کردی، رادیوهای احزاب و رسانه های بینالمللی به آن پرداختند. کارشناسان موافق و مخالف مورد بحث و بررسی قرارش دادند. در داخل، حضوری و تلفنی مورد توهین و ملامت و انتقاد چند نفر قرار گرفتم. که از مقاله همین قدر فهمیده بودند!! که با دید انتقادی نوشته شده است. میگفتند: در این شرایط و هیچگاه نباید از کُردها انتقاد شود، و یا به ضعفهای خویش بپردازیم. در این رابطه در سال ۷۹ بود به گمانم، کنفرانسی در مورد کُردها و هویت، در دیاربکر ترکیه برگزار شد. از من برای حضور و سخنرانی دعوت کردند. اما متاسفانه بیشتر به دلایل امنیتی نرفتم. اما مقاله ای برایشان فرستادم.
نمیخواهم آن مقاله را دوباره در اینجا بازنویسی کنم. اما در پاسخ سوالتان قاطعانه عرض میکنم، هنوز به دیدگاه خودم باور دارم، و هنوز هم کُردها را فاقد استراتژی و گرفتار در بحران هویت میبینم.
من به این دیدگاه جامعه شناسی باور دارم که هویت هر ملتی بر سه پایه قرار دارد. یک: تاریخ دو: فرهنگ سه: مذهب(دین). هویتِ امروزی ما کُردها نیز بر این سه پایه قرار دارد. ما دارای تاریخ خود هستیم. زبان و رسوم و آداب و عزا و شادی خاص خود را داریم. اکثریت قریب به اتفاق، مسلمان هستیم. نادیده گرفتن یا تضعیف هر کدام از این سه پایه، نادیده گرفتن و تضعیف هویت کُردها است.هویت، پاسخ پرسشهای چیستی؟ و کیستی؟ است. چه طرف مقابل این پرسش، فرد باشد یا جامعه یا ملتی باشد. هر ملتی یک ظرف است و هویت، محتوای آن است. چنانچه در پاسخهای قبلی عرض کردم، از مراکز متفاوت برای مخدوش کردن هویت ما کوردها برنامهریزی شده است. این برنامه ریزی سابقه صد ساله دارد. برنامهریزان بسیار هوشمند بوده و هوشیارانه عمل میکنند. یکی از بخشهای برنامهشان ناآگاه کردن و بی تفاوت کردن جوانان نسبت به آن سه پایهها هویت است. بخشی دیگرشان، تغییر الگو و الگوسازی برای جوانان است. من در آن مقاله سعی کردهام کُردها را متوجه این امر مهم بکنم.
نکته دیگر در رابطه با جامعه خودمان، انتقاد پذیر نبودن است. خصوصا که منتقد از میان خود کُردها باشد. اگر به زبان ساده بیان کنم، باید بگویم نوشتن کتابی مثل جامعه شناسی نخبه کشی، یا جامعه شناسی خودمانی، در میان ما فعلا غیر ممکن است. و تا چنین باشد، امید اصلاح یا توسعه یا تعبیر خوابهای تاریخی کُردها غیر ممکن است.
در هر حال دلسوزان کُرد و روشنفکران کُرد از هر تیپی، سیاسی، روحانی، دانشگاهی، اقتصادی، باید روی دو بُعد تمرکز کنند.
۱- استراتژی ۲- هویت.
سوال۱۳
۱۳- یکی از دوستان تعریف میکرد، وقتی کتاب اختاپوسِ صهیونیسمِ، آقای عباسی را خواندم، آنقدر تحت تأثیر قرار گرفتم، که احساس میکردم، از در و دیوار و بام منزلِ ما هم اختاپوسهایی از جنس صهیونیستها، مستقر هستند. آیا قبول دارید؟ که در این کتاب اغراق آمیزانه به تحلیل موضوع پرداختهاید؟ یا خیر؟
خیر؛ من چنین معتقد نیستم. بارها خودم هم با این سوال مواجه شدهام، در کتاب اختاپوس واقعیات با سند و بدون اغراق، ذکر شده است. عنوان اصلی کتاب نفوذ یهودیت در رسانههای عمومی و موسسات بین المللی است. در این کتاب اسامی یهودیانی که در رده های بالای مسئولیتی موسسات بین المللی، مثل سازمان ملل متحد یا یونسکو یا بانک جهانی، حضور دارند ذکر شده است. یا اینکه به رسانههای نوشتاری و تصویری، مثل روزنامهها و نشریات و خبرگزاریها و مراکز فیلمسازی و شبکههای تلویزیونی پرداخته، و اسامی یهودیانی که در آنها در پستهای بالای مدیریتی قرار دارند، ذکر شده است. اینها یک واقعیت است. این کتاب را من در سال ۱۳۶۷ در شوط ماکو، که مجبور به سکونت در آنجا بودم، ترجمه کردهام. ابتدا در روزنامه کیهان به صورت پاورقی چاپ شد. قرار بود توسط همان موسسه بعداً به صورت کتاب چاپ شود. امّا با تغییر مدیریت آن، این موضوع کنسل شد.
اکنون ۳۴ سال از انتشار آن گذشته است. وقایعی که در این سه دهه علنی شده است، بر تواناییهای بالای صهیونیستها صحه گذاشته است. اینکه آنها توانستند بیشتر رهبران چریکی فلسطینیها را در پایتختهای عربی ترور کنند یا چند کامیون مدارک را از مراکز امنیتی کشوری مثل ایران، بدزدند و خارج کنند، اینکه آنها اکنون با بیشتر کشورهای عرب ارتباط حسنه دارند، و در پایتختهای آنها دارای سفارتخانه و نمایندگی هستند، از دلایل صدق و اهمیت کتاب اختاپوس صهیونیسم است. گمان میکنم با پیدایش اینترنت و ماهواره و موبایل، ضرورت دارد جلد دوم این کتاب تهیه شود. نفوذ آنها را در این دو مرکز مهم مورد تحقیق و بررسی قرار دهند. ضمناً به دوستتان بفرمایید: ضرورت نداشته است، و الّا شاخکهای این اختاپوس از در و دیوارِ منزلشان خود را نشان میدادند.
سوال۱۴
۱۴- از زبان استاد صلاح الدین عباسی، بارها در مجالس و محافل دینی و در مساجد، از رویکرد و نگاه متساهلانه ایشان نسبت به موسیقی و هنر و هنرمندان، شنیدهایم. گاهی از سید علی اصغر کردستانی تمجید میکند، و گاهی نیز آوازهای حسن زیرک را، آرام بخشِ جان و دل میپندارد، لطفاً در این باره بیشتر توضیح دهید؟
به نظر من اسلام به دو شکل در جامعه ما حضور دارد ۱- اسلام هویتی ۲- اسلام دینی یا عقیدتی. در شکل اول، اسلام به عنوان هویتِ کردها در میانشان وجود دارد. در این بُعد اسلام و کُرد تفکیک ناپذیرند. یعنی شما اگر بخواهید تاریخ، فرهنگ، دینِ کُردها را، بدون اسلام، یا خارج از اسلام، یا بدون در نظر گرفتن اسلام، بررسی کنید، غیر ممکن است. ۱۴۰۰ سال است کردها، اسلام را پذیرفتهاند. اکثریت قاطع کردها مسلمان هستند. تازه نظری وجود دارد که میگوید کردها تنها ملتی هستند که همهشان مسلمان هستند. عرب مسیحی و فارس زرتشتی و ترک غیر مسلمانِ زیادی وجود دارد. اما کردهای غیر مسلمان در سطح جمعیتی نداریم. یزیدیها یا ایزدیها و یارسانیها، هر چند اخیراً کوششهایی برای غیر اسلامی دانستن آنها انجام شده است، اما در واقع برداشتهای خاص از دیدگاه اسلامی در آنها موج میزند. یزیدیها که بیشترین جمعیت را دارند، یکی از شاخههای تصوف اسلامی بودهاند. و توسط یک صوفی مسلمان ابداع شده اند. وقتی چنین پیوندی بین اسلام و کُرد وجود دارد، هرگونه جداسازی بین کُرد و اسلام، ساقط کردن کُرد و کُردستان است. کوششهای کجدار و مریز و ضعیفی، که گاه و بیگاه از طرف افراد یا جریاناتی که برای این جداسازی انجام میگیرد، و مسایلی مثل زرتشتی دین کُردها و یارسانی و ایزدی و میترائی یا حتی مسیحیت مطرح میشود، دلایل سیاسی و اخلاقی دارد، و آب در هاون کوبیدن است. مگر میشود فرهنگ کُردها را خارج از اسلام و تاثیراتش تصور کرد. لذتی که ما کُردها از اعیاد و اخلاقیات اسلامی میبریم و روشی که برای عزا و ماتم خود استفاده میکنیم، اشعار ادبی و اشعار فولکلور، و ترانهها و موسیقی و همه چیز ما یعنی زبان ما با اسلام تافتهای جدا نشدنی گشتهاند.
اما اسلام به عنوان عقیده و دین هم در میان ما جایگاه رفیعی دارد.خدماتی که اسلام و کرد به هم ارایه کرده اند، بیشمار و بی همتا هستند. هم در کمیت و هم در کیفیت. اینکه گفته شده تئوری اسلامی بر سه ستون قرار دارد، شهرزوری و آمدی و دینوری، و هر سه اینها کرد بوده اند، بی ربط گفته نشده است.
اسلام در دو بُعد شریعت و تصوف و در قالب مذاهب متفاوت در میان کُردها رواج دارد. هیچ روستا و شهری یافت نمیشود، که بدون مسجد و بدون حوزه طلاب بوده باشد. شعرا و نازک خیالان،زیبا گفتهاند: که هیچ چشمهای در کردستان وجود ندارد، مگر اینکه در کنار آن تخته سنگی، برای اقامه نماز قرار نگرفته باشد. از میان همه ملتها این فرمانده و نظامیان کُرد بودند که قدس شریف را بعد از عمر بن خطاب برای بار دوم آزاد کردند. از لحاظ عقیدتی نیز پیوند اسلام و کُرد بسیار مستحکم است. عقیده اسلامی در ادبیات کُردی پررنگتر از عشق است. تعداد علمای کُردی که در باره کلام و فقه و تفسیر و حدیث و تصوف اسلامی صحبت کرده و صاحب تالیفات هستند، بیشمار است. این امر پشتوانه عظیم فرهنگ و تاریخ کُردها است. کنار نهادن و زدودن این پشتوانه، خیانت است. خالی کردن زیربنای اندیشه و فکر کُردی است. دشمنانِ دانای کُرد، از هر عامل و پدیدهای برای ایجاد شکاف و گُسل در جامعه کُردی استفاده کردهاند. طرح مسیحی و زرتشتی گری و هر آیینی دیگر، ایجاد گُسل و انشقاق و تفرقه در میان کُردها است. دوستان نادان کُرد هم، اساسیترین وسیله ایجادِ آن شکافها بوده و هستند.
وقتی در دهه هفتاد هجری خورشیدی، شروع به بررسی و اندیشیدن در مورد تاریخ کُردها و اینکه کُردها چگونه و چرا اسلام را پذیرفتند، کردم، متوجه نکته مهمی در ارتباط با موضوعات کُرد و اسلام در دوران معاصر کردستان ایران شدم. این نکته مهم چیست؟ در دهه سال ۱۳۳۰ روحانیون کردستان ایران، متاسفانه مرتکب اشتباهِ بزرگی در سطح جامعه شان شدند. در همان زمان که افکار مارکسیستی و تبلیغاتِ هویت زدایی کُردها در کردستان ایران بسیار بالا و داغ بود، تعدادی از روحانیون کردستان ایران، خصوصاً در منطقه موکریان، بحثِ شریعت و تصوف را پیش کشیدند.
دیدگاه غالب اسلامی در کردستان، متصوفه بود. آنها در تضعیف این دیدگاه موفق شدند. اما در جایگزینی دیدگاه شریعتمدار و نو اندیشانه خود شکست خوردند. ظرفیت جامعه را از دیدگاه غالب اسلامی زمان خود تُهی کردند، اما نتوانستند اسلام مورد نظر خود را در آن بریزند. نتیجهاش گرایش جوانان آن زمان به مارکسیسم فکری شد. که مدتها بود تبلیغش شروع شده بود. مبلغین ایدئولوژی مارکسیستی از این فرصت استفاده کردند. هوشمندانه رفتار کردند. آنها پیوند دیرین ملیگرایی کُردی و تصوف را از هم گُسسته دیدند.
پس مارکسیسم و لائیک را با ملیگرایی پیوند دادند و جانشین تصوفش کردند. جالب توجه این است یکی از روحانیونی که در دهه سی پیشتاز مبارزه با تصوف بود، در دهه پنجاه، یکی از مروجین اندیشه لائیسیته و حتی مارکسیسم در کردستان ایران شد. گرایش به سوسیالیسم و مارکسیسم و لائیک شدن از این راه به حوزههای طلاب نیز نفوذ کرد. که این حوزهها اساسیترین پایگاه ملیگرایی بودند. ما روحانی و طلبه سوسیالیست و حتی لاییک کم نداریم.
به این اشتباه روحانیت کردستان ایران، به این دلیل اشاره کردم تا وارد، پاسخ به سوال شما شوم. که چرا به قول شما نگاه متساهلانه به موسیقی و هنر داشته و دارم.
من ۱- جامعه را بدون هنر و موسیقی قابل تصور نمیدانم. ۲- دین را هم در خدمت جامعه میشناسم، نه بر عکس. ۳- نقش و حضور موسیقی در فرهنگ و جامعه کُردی را بسیار قدرتمند میدانم. از طرف دیگر موسیقی آوازی موجود را هم قابل نقد میدانم. خصوصاً از بُعد کلامی و اشعاریش که البته این هم به نوعی ساختگی بوده است. و الاّ موسیقی و آواز و شعر اصیل کُردی در گذشته چنین نبود. در واقع آنها، که برنامه ایجادِ شکاف بین کُرد و اسلام را داشتند، جامعه شناسیشان قویتر و عالمانه تر از روحانیون کُرد نواندیش بود. آنها به خوبی از پایگاه موسیقی و آواز در میان کُردها آگاهی داشتند. ما اکنون باید چه کار کنیم ؟! آیا این پایگاه را نادیده بگیریم و دنبال نفی و انکار و نابودی موسیقی و آواز کُردی باشیم؟! یا در اندیشه تغییر و اصلاح و بازگشت آن به ریشههای تاریخی اش باشیم؟ آنها اشعاری متضاد با فرهنگ و ایمان اسلامی، بر زبان خوانندگان خوش آوای کرد قرار دادند. در کل نگاه جنسی و ابزاری به یکی از دو رکن مهم خانواده، رواج دادند. حیا و شرم و ناموس و مهماننوازی و شرف را که از ارزشهای فرهنگِ کُردهاست، بسوی نابودی سوق دادند. از راه نابود کردن اخلاق، میخواهند خانواده کُردی را متلاشی کنند، و متلاشی شدن خانواده، نابودی جامعه و همه چیز کُردها را به دنبال خواهد داشت.
در آن تساهل، من اسلام هویتی را مورد نظر دارم. سپس به دنبال بازگرداندن اسلام، به هنر و موسیقی کُردها بوده و هستم. جامعه عموماً و جوانان خصوصاً، به شادی و موسیقی و ترانه و آواز نیاز دارند. چنانچه به هوا و آب و غذا نیاز دارند. ممکن نیست راه موسیقی را بر جامعه بست. به همین دلیل در محیطهایی که جوانان حضور داشتند، من به این موضوع اشاره میکنم. تا جوانها و نوجوانها تصور نکنند که اسلام مخالف موسیقی است و او مجبور است میان این دو یکی را انتخاب کند. اگر جوانان به میدان چنین انتخابی رانده شوند، اکثریت قاطعشان موسیقی را انتخاب خواهند کرد. موسیقی هر چند مخالفینی در اجتهادات اسلامی دارد، اما، به همان میزان و بیشتر هم، موافقینی دارد. انتخاب این بخش به مصلحت اسلام و جامعه است. در این میان طبیعی است که از امکانات موسیقی نو مثل پیانو و ارگ و گیتار و سبکهای به روزِ موسیقی، مثل پاپ و هیپ هاپ و غیره.. نیز دفاع کنم، و دفاع میکنم. جوانان را تشویق کردم، که تیپهای موسیقی با استفاده از امکانات جدید تشکیل دهند. خودم با تهیه کردن یک دستگاه ارگ و آوردن معلم خصوصی، سعی در یاد گرفتن موسیقی در اوایل دهه ۷۰ کردم. وقتی جوانان مسلمان به منزل میآمدند، این دستگاه را میدیدند، و گاهی برایشان مینواختم،تعجب میکردند. مگر می شود معتقد بود و ارگ نواخت. من به آنها می گفتم، که نگران نباشید، مشکلی نیست و خداوند شمارا به جهنم نخواهد برد. با جوانها شوخی کرده و می گفتم، اگر زمانی همسرانتان را برای بهتر دیدن نوازندگان بر قلم دوش گرفتید، کاری خلاف سنت انجام نداده اید. خودرا از چنین لذتهایی محروم نسازید.
من انتظار داشتم، روحانیون و جریانات سنّتی و سلفی با این ایده مخالفت کنند. اما تعجب آور آن بود که این مخالفت از روحانیون نو گرا نیز مشاهده شد. حالا هم به دعوتگران و تشکلهای اسلامی توصیه میکنم، از این امر غفلت نکنند، چنانکه تکیهها و خانقاههای کُردستان با آوای دف و نی و تنبور همنوا بودند، که اگر ویولن و گیتار در گذشتهها بود، چه بسا از آن هم استفاده میکردند. نسبت به پدیده موسیقی بیتفاوت نباشند. چنانچه که نسبت به پدیده ورزش، خصوصاً ورزشهای جدید، مثل فوتبال والیبال و بسکتبال و گلف و بولینگ و غیره… در کنار شنا و تیراندازی و سوارکاری غافل نباشند.
سوال۱۵
۱۵- استاد عباسی عزیز، ممنون میشویم یکی از تلخترین خاطرههای زندگیتان را برای ما تعریف کنید؟
چنانچه در پاسخ به پرسش خوشترین خاطرات عرض کردم، زندگی سراسر خاطرات شیرین و تلخ است. خاطرات تلخ در زندگی من بسیارتر از بسیارند. شکی نیست که تعداد خاطرات تلخم، چندین برابر خاطرات شیرینم است. اما بدترین خاطرهام به دهه ۶۰ برمیگردد. که یک از نزدیکترین دوستان و همفکرانم تحت تاثیر یکی از بستگانش از اسلام و اعتقاد به خدا اعلام برائت نمود، و با من بر سر باورهای اسلامی به مجادله پرداخت.
سوال۱۶
۱۶- به نظر شما حضور دعوتگران در شبکههای اجتماعی، از جمله فیسبوک و اینستاگرام و… ضروری است؟ یا ضرر دارد؟
به نظرم نه تنها حضور دعوتگران در این میدان ضروری است، بلکه همه جوانان مسلمان را باید تشویق کرد، در فضای مجازی حضور فعال داشته باشند. فضای مجازی برخلاف نامش، فضایی واقعی است. واقعیتی که گریزی از آن نمیتوان کرد. مشابه فضای واقعی دارای ابعاد و گوشه و کنارهای متفاوت و خوب و بد است. انسان زنده در گذشته تنها در جهان واقعی زندگی میکرد. تقوا پیشه میکرد. یا به گناه آلوده میشد. به مسجد میرفت یا به دانسینگ و شهرنو. با روحانی و اندیشمند رفت و آمد داشت، یا پیش ساحر و جادوگر میرفت. اما انسان زندهی امروزی، جهان دیگری را نیز دارد. که در آن زندگی میکند. و خود انتخاب میکند چه کار بکند، به کجاها برود، و سرک بکشد. فضای مجازی که فعلاً انترنت است، و آینده را خدا میداند، چه خواهد شد. قابل دیوار کشی نیست. این فضا و جهان، زندان نیست. بلکه جهانی است، آزاد تر و وسیع تر از جهان اولی. من اولی را محیط زندگی اول، و دومین را محیط زندگی دوم، میدانم. داعی باید در همه شبکههای اجتماعی موجود، و آنهایی که بعداً پا به عرصه ظهور میگذارند، حضور داشته باشد و این حضور الزامی است. آن هم نه فقط دعوتگران بلکه همگی، مسلمین چنانچه در دنیای اول افتخارات و زیباییهای بسیاری خلق کردهاند، و دارای تمدن خاص خود هستند، در دنیای دوم هم باید افتخارات و زیباییهای اسلامی خلق کنند، و تمدنی مجازی اسلامی را به جهانیان نشان دهند. تمدنی که جذاب و آزادی بخش و افتخار آفرین باشد. با فطرت خلقت هماهنگ باشد. غفلت از دنیای مجازی یعنی نابودی و فنا.
سوال۱۷
۱۷- نظر به اینکه شما تا حدودی در جریان فعالیتهای (سوز محراب) هستید آن را چگونه ارزیابی میکنید؟ و از ۱ تا ۲۰ چه نمرهای به آن میدهید؟
سایت «سوز محراب» به نظر من از این جهت مهم است که در زمانی که بیشتر افراد و گروهها و روحانیون، در کنار رودخانه خروشان فضای مجازی ایستاده، و جرأت شنا کردن در آن را نداشتند، بر ترس غلبه کرد و جسورانه وارد آن شد. اکنون سالهاست در این رودخانه شنا میکند. به دیگران جسارت میبخشد. شنا کردن میآموزد.
«سوز محراب» با اینکه فاقد افراد متخصص و کار آزموده بود، وارد این فضا شد و نه تنها مرزهای کردستان ایران را طی کرد بلکه وارد مرزهای بین المللی شناخته شده و ناشناخته گردید. پس از همان ابتدا کارش زیبا بود. این را هم میدانم که کار رسانهای در ایران مثل هنر بندبازی است. باید مواظب باشد به چپ یا راست متمایل نشود. یا اینکه سقوط نکند. خصوصا آن هنگام که بند در ارتفاع بالایی نصب شده باشد و سقوط از آن خطرناک باشد. خصوصاً اگر بند باز کُرد و اهل سنت باشد. خوشبختانه بازیگران سوزی میحراب به این اوضاع آشنا هستند. ادامه این مدت طولانی، نشانگر دارا بودن مهارت در این بازی است. البته این به معنای بی عیب و نقص بودن، نیست. که کار بی عیب و نقص ممکن نیست. انتقادات و معایبتان را من نمیدانم. چرا که تاکنون نگاهی منتقدانه به سایت سوز محراب نداشتهام. متاسفانه حوصله و فرصت این کار را هم ندارم. تخصصی هم در ارزیابی سایتها ندارم. به همین دلیل خود را در مقام نمره دهی هم نمی بینم. اما در کل، موجودیت سوزمحراب را برای فضای اجتماعی و فضای دینداری، موجودیتی مبارک میپندارم. امیدوارم و دعا میکنم به موجودیتش ادامه دهد و همچنان، آهسته و پیوسته، رهرو این راه ناهموار و سنگلاخی باشد.
سوال ۱۸
۱۸- از دیدگاه استاد عباسی دلایل رُشد احساسات ملّی گرایی تا سرحد ناسیونالیستی و در مقابل احساسات ضد اسلامی تا سرحد اسلاموفوبیا در جوامع اسلامی و به ویژه کردستانات چیست؟ آیا این ادّعا را قبول دارید که امروزه کردستان به یکی از کانونهای داغ اسلام ستیزی و دعوت به سکولاریزم تبدیل شده است؟
چنانچه مستحضرید، بعد از جنگ جهانی اول و در سال ۱۹۱۸ میلادی تیر خلاص بر امپراتوری عثمانی، که بیش از یک قرن بود به سراشیبی سقوط افتاده بود، زده شد. طی پیمانهای سور و لوزان و سایکس بیکو مناطق زیر سلطه امپراطوری بین بریتانیا و فرانسه تقسیم و دهها کشور مستقل، بر اساس نژاد، تاسیس شد. از قرن نوزدهم در حوزه زیر سلطه امپراطوری عثمانی جنبشها و تحرکات ملی گرایی شروع شده بود. ابتدا عربها خواهان استقلال و جدایی از امپراتوری عثمانی بر اساس نژاد و زبان شدند. بعداز عربها در میان کردها هم جنبشهای استقلال طلبی آغاز شد. حالا این که چه دستهایی برای نابودی و اضمحلال امپراتوری عثمانی در کار بود، بماند. این بحثی طولانیای است و کتابهای زیادی در این مورد موجود است. در پیمان سور مقرر شده بود، کردستان عثمانی که شامل کردستانهای فعلی ترکیه و سوریه و عراق و ارمنستان میشد، تبدیل به کشوری مستقل شوند. اما جریاناتی پیش آمد که منجر به انعقاد پیمان لوزان شد. پیمان سور ملغی و پیمان لوزان جای آن را گرفت. حکومت مستقل کردستان تشکیل نشد. استقلال کردستان از طرف قدرتها به رسمیت شناخته نشد. چنانچه امروز شاهد هستیم، کشورهای ترکیه و عراق و سوریه و اردن و لبنان و ارمنستان تاسیس شدند. بعد از پیمان لوزان جنبش استقلال طلبی کردها، که سالها بود به وجود آمده بود، تغییر پیدا کرد. وارد به فاز مبارزه مسلحانه، ابتدا با ترکیه سپس با عراق و سوریه شد. رهبری جنبش در آغاز و تا سالها در اختیار رهبران طریقت و شیوخ متصوفه بود. روحانیون کُرد در واقع رهبری جنبش ملی گرایی و استقلال طلبی را در اختیار داشتند. شیخ سعید پیران، شیخ عبیدالله نهری، احسان نوری پاشا، شیخ محمود برزنجی، شیخهای بارزانی، و ماموستا ملامحمد قاضی، مشهور به قاضی محمد. کُردها وقتی از تصمیم گیرندگان بین المللی نا امید شدند، برای رسیدن به حقوق خود، شروع به مبارزه مسلحانه با کشورهای تازه بنیاد دست نشانده استعمارگران اروپایی کردند. در این زمان در روسیه تزاری انقلاب بلشویکی پیروز شده. کشور شوراها تحت نام اتحاد جماهیر شوروی به رهبری لنین جای روسیهتزاری را گرفته بود.
کشورِ تازه تأسیس شوروی مبتنی بر ایدئولوژی مارکسیستی بود. شوروی بعد از چند دهه تبدیل به ابر قدرتی جهانی شده و وارد بازیهای بین المللی گردید. بعد از پایان جنگ جهانی دوم، جهان گرفتار جنگ سرد ابرقدرتها شد. در یک طرف جنگ سرد، جهان کمونیست و کارگری قرار داشت و در طرف دیگرش جهان آزاد و سرمایه داری. جنبشهای کُردی در منطقه توسط حکومتهای جدیدِ تاسیس شده، با پشتیبانی قاطع جهان سرمایه داری، سرکوب شدند. در آن جنگِ سردِ ابرقدرتها، جغرافیای کردستان هم در امان نبود. یک طرف جبهه کشورها بودند. آنها همگی در جناح سرمایه داری قرار داشتند. جناح کمونیستی به سوی طرف دیگر یعنی گروهها و رهبران جنبش کُردی که همگی مذهبی و معتقد به مبانی اسلامی بودند، اقبال نشان داد. این اقبال نشان دادن، محدود به دادن سلاح، یا کمکهای مالی و مادی نبود. جنگ سرد قبل از آنکه جنگی جغرافیایی یا سیاسی باشد، جنگی ایدئولوژیک بود. ایدئولوژیهای مارکسیسم و لیبرالیسم بودند، که با هم میجنگیدند. کمکهای تسلیحاتی و مالی جناح کمونیستی بدون تبلیغات ایدئولوژیک ممکن نبود. متفکرین روسی با کمک عملگرایان تازه نفس کوبایی و چینی، همراه با آموزش نظامی جنبشهای کُردی و سایر جنبشهای حق طلبانه جهان و خاورمیانه، آموزشهای ایدئولوژیک خود را در فلسفه و اندیشه و سازماندهی و اقتصاد و سیاست نیز ارائه میکردند. دهها اتاق فکر، سازمان و نهاد و ارگان برای فعالیت و جنگ ایدئولوژیک توسط کمونیستهای حاکم شوروی سابق تاسیس شده بود. کمینترن یکی از آنها بود. میلیونها نشریه و مقاله و کتاب ایدئولوژیک همراه با جعبههای سلاح وارد مناطق میشد. انبوه جوانان به مناطق و کشورهای جناح چپ جنگ سرد اعزام میشدند، و همراه با آموزش جنگ چریکی، آموزش ایدئولوژیکِ مارکسیست لنینیستی یا مائوئیستی میدیدند. در نتیجه جنبشهای چریکی جهان عموماً و خاورمیانه خصوصاً، به جناح کمونیستی جنگ سرد متمایل شدند. جنبشهای ملّیگرایی کُردی نیز از این قاعده مستثنا نبودند. احزابِ فعّال منطقه، تغییر فکر و ایدئولوژی و سیاست دادند. رهبران دینی کنار گذاشته شدند. رهبران جدید جانشین آنها شدند. اصطلاحات سوسیالیسم و استالینیسم و مائوئیسم و طبقه کارگر و غیره..شیوع پیدا کردند. شاعران شروع به سرودن اشعار در تعریف استالین کردند.
هنوز در منطقه مکریان افراد سالمند زیادی در قید حیات هستند که در دوران جوانی شعاری بر زبانشان جریان داده شده بود:«استالین پێشەوایە، بۆ کوردان وەک باب وایە – استالین رهبر است، برای کردها مثل پدر است». یا در دیوان اشعار آن دوران هنوز اشعار فراوانی در تمجید لنین و استالین و سوسیالیسم و ارتش سرخ وجود دارند. آموزش دهندگان روسی، که هنوز کینهی برخوردها و نبردهای دوران مسلمین عثمانی و مسیحیان را فراموش نکرده بودند، با مجهز شدن به ایدئولوژی مارکسیسم به شدت هرچه تمامتر، در مقابل اسلام و ایدئولوژی اسلامی قرار گرفتند. با مقاومت ایدئولوژیک مسلمانان در برابر آنها، جناح مارکسیستی و مائوئیستی تندروتر شد. و از تمام توان و امکاناتش برای مقابله با اسلام استفاده کرد. حتی وارد فاز حذف فیزیکی اندیشمندان و متفکران مسلمان شدند. آنها در مبارزهاشان علیه اسلام و مسلمانان، تمام مرزهای منطقی و انسانی را گسستند. وقتی به آن میدان نبرد نگاه کرده میشود، و قدرت مالی و لجستیکی جناح ایدئولوژیک مارکسیستی، در مقابل ضعف شدید جناح اسلامی مشاهده میشود، دوام و برقراری اسلام، تعجب آور میشود. قدرت فکری و اندیشه اسلام در مقابل مارکسیسم تنها دلیل و عامل پیروزی و ماندگاری مسلمانان، و شکست مارکسیستها میباشد. آنها حتی در مناطق و کشورهای زیر سلطه خود، مثل کشورهای آسیای میانه، نتوانستند اسلام را نابود کنند. بعداز هشتاد سال شکنجه و آزار و تبلیغ مارکسیسم، وقتی شوروی سقوط کرد، جنبشهای اسلامی در آن مناطق با قدرت تمام نمایان شدند. اما در کردستان، مسلمانان مرتکب اشتباه بزرگی شدند. آن هم واگذاری مبارزات و جنبشهای ملی به جناح مقابل بود. در حالی که مسئله ملّی و ناسیونالیسم در اندیشه مارکسیستی از گناهان نابخشودنی بود، و در حالی که این مسئله به عنوان حقوق و دفاع از مظلوم و مقابله با ظالم از شاخههای مهم اندیشه اسلامی بود، و بنیانگذاری و رهبری آن جنبشها در اختیار کُردهای مسلمان و رهبران اسلامی قرار داشت، با ورود مارکسیستها و شروع جنگ ایدئولوژیک میدان ملّیگرایی را واگذاشتند. تسلیم جناح مقابل کردند. مسئله ملّی از تمامی آموزشها و فعالیتهای جناح اسلامی کُردها کنار گذاشته شد. اینکار اسلامیهای کُرد، ابتدا به جنبش ملی گرایی و حق طلبی کُردها، و سپس به عقیده و باور اسلامی و خودشان لطمه زد.
جالب توجه این است که علیرغم آن همه اقدامات و فعالیت و تبلیغات که جناح ایدئولوژی مارکسیستی علیه اسلام انجام داد، نتوانست کارِ چندان زیادی به پیش ببرد. نتوانست اسلام را در میان کردها نابود، یا حتی ضعیف گرداند. همینجا یادآوری میکنم، تبلیغ اینکه اسلام به زور و با شمشیر کُردها را مسلمان کرده است و زنان کُرد را به کنیزی و پسرانشان را به بردگی گرفته است! یکی از تبلیغات ابداع شده همین دوران است. جالب است که هرچند طرفین جنگ سرد، جهان کمونیستی و جهان سرمایه داری، در میدانهای جغرافیایی و سیاسی و اقتصادی با هم دشمن بودند، اما در میدان مقابله و جنگ با اسلام و باورهای اسلام همسو بودند.
به دنبال شکست و نابودی جناح چپ جنگ سرد، ایدئولوژی مارکسیسم هم نابود شد، به دنبال آن مطالب و موضوعاتی مثل کمونیسم و سوسیالیسم و ماتریالیسم و غیره.. به عقب نشینی افتادهاند. اما باقی مانده آن تفکر و معدود افراد دنبالهرو آن تفکر، هنوز در میان جنبش ملّی کُردها باقیماندهاند. بیشتر آنها افراد دلسوز برای کسب حقوق ملّی هستند. امّا از نظر فکری و ایدئولوژیک در گذشته و اشتباه باقی ماندهاند. برای این اشتباهی ماندنشان، دلایل و عوامل متفاوت وجود دارد. که اینجا مجال پرداختن به آنها نیست. به گمانم چنانچه در سوال آمده است، کردستان کانون داغ اسلامستیزی نیست. اگر به اقلیم کردستان عراق توجه شود، آشکار میشود که اسلامگرایی چگونه دارد جایگاه اصلی خود را پیدا میکند. صاحبان آن اندیشه اشتباهی در کردستان ایران، به تعداد نماز جمعه روندگان یک مسجد هم نمیرسند. آیندهی این شرایط و اینکه چگونه خواهد شد، به اسلامگرایان بستگی دارد. اکنون تعیین کننده واقعی و اصلی آنها هستند. اگر بر اشتباهِ شش دهه گذشته خود باقی بمانند، و نسبت به جنبشها و حقوق ملّی و ناسیونالیستی بیتفاوت باشند، همین آش و همین کاسه است. لطمه شدیدی به خود و جنبش ملی کُردها خواهند زد. اما اگر متوجه اشتباه خود شوند، و دوران اول جنبش ملی گرایی کُردی را بازیابی کنند، هم به نفع خودشان است هم به نفع جنبش کوردایه تی.
وضعیت پیش آمده و موجودی، که در سوالتان اشاره فرموده اید، در واقع تقصیر اسلامگرایان کُرد است. بی تفاوتی و بی سوادی اسلام گرایان نسبت به فرهنگ و تاریخ و دین کُردها، هنوز هم ادامه دارد. هنوز این مباحث جایی در منابع مطالعاتی و تحقیقاتی آنها ندارد. هنوز هم، بیشتر آنها، دید منفی نسبت به جنبشِ حق طلبانه ملیگرایی کُردی دارند.
آنها در واقع اسلام گرایی را در مقابل ملی گرایی قرار دادهاند. غافل از اینکه جنبش کوردایتی ریشه در اسلام دارد. غافل از اینکه این جنبش توسط باورمندان به اسلام و با نمایش آیات قرآن و نام خدا آغاز شده است. غافل از اینکه این جنبش پشتگرم به وصیت نامه است که در ابتدایش توصیه به پیروی از قرآن و سنت شده است. اسلام گرایان کرد فاقد برنامه مدون برای تحقیق در تاریخ و ادبیات و فرهنگ ملت خود هستند. درحالی که دفاع از حقوق ملی اقوام و ملّتها و دفاع از مظلومان در مقابل ظالمان و دفاع از عشیرت و نزدیکان، از وظایف ابتدایی و اصلی هر مسلمانِ هویتی یا عقیدهای است.
سوال ۱۹
۱۹- از نظر مهندس عباسی چرا مساجد و روحانیت، جایگاه و پایگاه سابق خود را از دست داده است. مگر جاذبههای مساجد در قدیم چه بود که در عصر تکنولوژی از دست داده است؟!
قبل از هرچیز عرض کنم، این مساجد پایگاه سابق خود را از دست ندادهاند، وقتی به نیمه پر لیوان، یعنی به جمعیت جوانانی که اهل دین و عبادات هستند، نگاه کنیم، متوجه خواهیم شد که خوشبختانه دین جایگاه مناسبی در میان جوانان و مردم دارد. وقتی روزهای جمعه، انبوه جوانانی دیده میشوند که چندین کیلومتر دورتر از محل سکونتشان را طی کرده و به روستایی مجاور یا حاشیه شهرستان میروند تا در نماز جمعه شرکت کنند، نشان از رونق دینی جوانان دارد. اما با توجه به رُشد جمعیت، طبیعی است که تعداد جوانان خارج از مسجد هم کم نیستند. اما این جوانان از روی مخالفت یا دشمنی با دین نیست، که در مساجد حضور نمییابند، بلکه مساجد جاذبه مورد نظر آنها را ندارد. این هم دلایل خاص خود را دارد. چنانچه میدانیم تولیت دین و مساجد، در کشور ما به دست حاکمیت و دولت افتاده است. بیکاری و شرایط و اوضاع سیاسی واقتصادی بدی که برای جوانان وجود دارد، میتوانند از عوامل دوری آن جوانان از مساجد باشد.
عامل دوم: روحانیون مساجد هستند، روحانیت ما درباره این موضوع باید بیاندیشند. حاصل اندیشههای خود را باهم به مباحثه و شراکت بگذارند. در اندیشههای فردی و مباحثههای جمعی، ضمن غافل نبودن از عوامل خارجی، به عواملی که به خودشان برمیگردد، یعنی تقصیرات خودرا باید عمده و مطرح کنند. تاکنون کدام روحانی به میان جوانان رفته و از آنها سوال کرده است: شما چرا به مساجد رفت و آمد ندارید. من گمان میکنم این پدیده مهم، تاکنون دغدغه روحانیون هم نشده است. برای ایشان نگرانی ایجاد نکرده است. البته هر از گاهی این موضوع عدم حضور جوانان در مساجد، از طرف بعضی از روحانیون مطرح میشود. چنین طرح کردنهایی از باب لطمه به دین جوانان نیست، از باب کم بازاری و کمبود گوش شنوا برای مطالبشان است. شکی در آن نیست که روحانیت ما در جذب جوانان ضعیف است. چرا که در این مورد آموزش ندیده است. چرا که سواد کافی و به روز در جذب جوانان را ندارند. چرا که جوانان جسارت لازم و مورد نظر خود را در روحانیون مشاهده نمیکنند.
عامل سوم نیروهای باور دار و تشکلهای اسلامی موجود هستند. این عامل هم ضعفهای خاص خود را دارد. که اینجا مجال پرداختن به آنها نیست. عامل سوم کار را به جایی رساندهاند، که جوانان به خانقاهها و تکیهها بیش از مساجد جذب میشوند. البته تمام این موارد به تحقیقات علمی و میدانی نیاز دارند. تا دلیل یا دلایل غایب بودن جوانان در مساجد روشن شود. چنین تحقیقی در کردستان تاکنون انجام نشده است. همین جا پیشنهاد میکنم موضوع سوال شما موضوع پایان نامه یا تحقیقات آماری جامعه شناسی شود. تا علل این پدیده واکاوی شود. در کنار سه مورد فوق الذکر به فضای خارج از مساجد هم باید دقت شود. که برای جوانان بسیار جذاب است. در گذشته فضاهای ورزشی و باشگاهی و تفریحی و مجازی و رسانهای مثل این دوران نبوده است. شکی در این نیست فضاهای فوق برای فرد نوجوان و جوان بسیار جذابتر از فضای مساجد و محافل دینی است. این تضاد بسیار پیچیده است و به همین دلیل است عرض کردم نیاز به بررسی علمی و میدانی دارد. روحانیون و تشکلهای اسلامی، مسئول وضع موجود هستند. حتی اگر یک جوان شهر یا روستا جذب مسجد نشود، باید خود را مسئول بدانند. چاره اندیشی کنند. اکنون که جمعیت جوانان و نوجوانان خارج از مساجد،چشمگیر است، بیشتر باید به فکر باشند. آنها که نمیتوانند عوامل موجود در جوانان و فضای غیر مسجدی را تغییر یا دستکاری نمایند. اما میتوانند عوامل موجود در جانب خود، که باعث به وجود آمدن این اوضاع شده است، را بررسی و اصلاح و تغییر دهند. فاصله جذابیت فضای مساجد و خارج مسجد را کمتر کنند. خود را به مقام و حدی برسانند که جوانان به آنها احساس نیاز کنند منظور از این (خود) تنها روحانیون نیستند. ایمان داران و فعالان دینی غیر روحانی و تشکلهای اسلامی نیز شامل این (خود) میشوند.
در این عصر جدید، جناح مسجد و باور و روحانیت و تشکلهای اسلامی، چند تیم ورزشی در رشتههای مختلف دارند. کدام فیلم یا سریال سینمایی یا تلویزیونی تهیه کردهاند. هر جوان و نوجوانی شبانه روز یک دستگاه گوشی به همراه دارد. جناحهای مسجدی چند درصد در این گوشی حضور دارند. سخنان و کلیپ های زیبا و تفکر برانگیز و شاد مطرح میکنند. کدام ترانه یا گروه موسیقی را معرفی کردهاند. نام دو قهرمان و الگو و شخصیت کاریزما را بیاورید که توسط این جناح به جوانان معرفی شده باشد. اگر هم گاه گاهی این جناح را در گوشیها مشاهده می کنیم، در حالت ضد تبلیغ نمایان میشوند. چنان ترانه یا آوازی یا موسیقی را ارائه میکنند، که جذابیت ندارد.
در فضای مدرن و شاد و رنگین رسانهای و مجازی از فضاهای سیاه و سفیدی و غصهدار یک قرن پیش سخن میگویند. از نمازهای سنت شب و فضای خیالی جهنم و عذاب قبر و لحظات قبض روح و احادیث و روایات نامانوس سخن می گویند. آن هم برای کسانی که هنوز نماز و روزه واجبشان را ادا نمیکنند. جبهه مقابل نه تنها در ایجاد فضای جذاب برای جوانان موفق بوده است، بلکه توانسته است در فضای واقعی و مجازی از مسلمانان و اسلام چهره ای مشمئز کننده و بیزارگر به نمایش بگذارد. دقت کنیم و بدانیم که عامل موفقیتشان در این نبرد میدانی، خود ما هستیم.
سوال ۲۰
۲۰- استاد فرزانه به نظر شما اسلام و اسلام گرایی، بیشتر از افراط گرایی ضربه دیده و میبیند؟ یا از سهلانگاری و تفریط؟
اسلام از نظر تاریخی و جغرافیایی دارای عمق و وسعت زیادی است. بیش از ۱۴۰۰ سال تاریخ دارد. در این تاریخ طولانی دشمنان فراوان دینی و سیاسی و اقتصادی و مذهبی داشته است. همراه با آن همه دشمنان دانا، دوستان نادان فراوانی هم دارا بوده است. اکنون ۵۱ کشور مسلمان در سه قاره آسیا و آفریقا و اروپا وجود دارد. گمان نمیکنم کشوری در جهان وجود داشته باشد که دارای اقلیتی مسلمان نباشد. هم اکنون مساحت کشورهای اسلامی حدود ۲۷ میلیون متر مربع است. زمانی این مساحت بیش از سی میلیون کیلومتر مربع بوده است. متاسفانه سه میلیون کیلومتر مربع را از دست داده ایم. یعنی منطقه ای دوبرابر جغرافیای ایران. در حال حاضر بالغ بر ۲ میلیارد انسان مسلمان در جهان وجود دارد. اگر به آبراهها و منابع آبی و انرژی و معدنی و تولیدات کشاورزی دقت کنیم، متوجه خواهیم شد، که استثناییترین منطقه حوزه تمدنی را دارا هستیم. مسلمانان عامل انتقال و ترجمه میراث نوشتاری تمدنهای یونان و روم و ایران و هند و بودا و کنفوسیوس و یهودیت و مسیحیت بودهاند. این مسایل در کنار عوامل خارجی، ایجاد کننده یا تشویق کنندهِ ظهور افکار افراطگرایی یا سهل انگارگرایی است. اما از میان این دو ، اسلام از کدام یک بیشتر ضرب میبیند؟! با مطالعه تاریخ اسلام باید عرض کنم، که اسلام از افراط گرایی بسیار بیشتر از تفریط گرایی ضربه خورده است. افراط گرایی نه تنها دشمنان مسلمانان را افزون بخشیده، و آنها را وادار به عکس العمل افراطی کرده است، در داخل جامعه مسلمانان نیز خسارات فراوانی به بار آورده است. ما خود معاصر دورانی بودهایم که عملاً این موضوع را تجربه کردهایم. از دوران سقوط خلافت عثمانی تا دو دهه پیش به دلیل شرایط فکری و سیاسی جهان، مسلمانان دورانی متاثر از سهلانگاری و تفریط را سپری کردهاند. در این دوران مسلمانان نه تنها ضرر کلانی را به خود ندیدهاند، بلکه فرصت رشد و ارتقاء فکری به دست آوردهاند. هزاران جلد کتاب در این دوران تالیف و ترجمه شد. متفکران و اندیشمندان فراوانی پا به عرصه وجود گذاشتند. شخصیتهای مثل محمد عبده و محمد غزالی و حسن البنا و برادران قطب و عبدالباسط و منشاوی و عقادهای نویسنده و فیلم ساز و علی شریعتی و جمال الدین افغانی و قرضاوی و مظفرپرتوما و .. و .. و .. در این برهه ظهور پیدا کرده اند. اما در یک دهه ظهور تندروی در قالب های قاعده و داعش، از هر نظر خساراتِ جبرانناپذیری به اندیشه و پیکرِ اسلام و مسلمانان وارد کردند. هزاران جوان پاک با اعتقاد به فنا داده شدند. اسلام هراسی شدت پیدا کرد. عکس العملهای فکری و فیزیکی علیه اسلام شدت گرفت. خرابی و ویرانی جای آبادانی و رفاه را گرفت. میلیونها انسان مسلمان از زادگاه خود آواره شدند. نا اهلان به جایشان سکونت گزیدند. تفرقه در صفوف مسلمین بیش بود و بیشتر شد و به خون آغشته شد. جمعیت اکراه گرایی از اسلام در میان خود مسلمانان و در میان غیر مسلمانان فزونی یافت. منحنی انتقاد از اسلام سیر صعودی پیدا کرد. منحنی گرایش به مسلمان شدن سیر نزولی یافت. سینه خواهد شرحه شرحه، تا بلایی را که افراط گرایی بر سر اسلام و مسلمان آورد، بیان نماید. برای بیان بزرگی لطمه ای که افراط گرایی و اندیشه تکفیری به اسلام زد همین بس که بیشتر مسلمانان این پدیده را ساخته دشمنان اسلام، برای نابودیش، قلمداد می کنند.
سوال ۲۱
۲۱- استاد عزیز درباره درگیریهای جوانان مسلمان و نیروهای مسلح ملّی، در روزهای آغازین انقلاب چه میگویید؟ ریشه این دگر ناپذیریها چه بود؟
قاطعانه عرض کنم که هیچ گونه درگیری میان جوانان مسلمان با نیروهای مسلح ملی در ابتدای انقلاب وجود نداشت. در مناطقی که حزب دموکرات قدرت داشتند، از جمله در مهاباد، ما نه تنها از سیاسیون یا مسلحین یا حتی از هواداران آنها فشار احساس نمیکردیم، بلکه ارتباطی مسالمتآمیز هم داشتیم. این ارتباط دارای شرایط و پیچیدگی خاص آن دورانِ بحران دار و لرزان و تنش دار بود. امید است در زمان مناسب بتوانم به آن دوران بپردازم. اما جوانان مسلمان تحت فشار نیروهای مسلح افراد و تشکلهای تندرو و ایدئولوژیک بودند. در آن زمان تمام افراد و گروههای تندرو و چپِ غیر کُرد، به کردستان روی آورده بودند. متاسفانه ما کُردها هم به آنها میدان تمام، حتی بیش از گروههای ملی و مذهبی خود، در بعضی مناطق داده بودیم. آنگونه که گروههای تندروی مثل «پیکار در راه آزادی طبقه کارگر»، یا «شفق سرخ»، یا «اتحادیه کمونیستها»، در شهرهای مثل سنندج و مریوان توانایی حضور داشتند، حزب دمکرات نداشت. افراد حزب دموکرات، حتی در سطح دبیرکلی، مورد سوء قصد از طرف این گروهها قرار میگرفتند. افراد تندرو مارکسیست غیر کُرد در تعدادی از احزاب و تشکلهای کُردی، تا سطح رهبری نفوذ کرده بودند. چنانچه بعدها آشکار شد همینها به جنبش ملی، بزرگترین خسارات وارد کردند. از جمله جنگِ برادر کُشی راه انداختند. دهها انسان صادق را کشتند. وقتی این افراد با حزب قدرتمند و مسلح و تاریخی مثل دموکرات چنان برخوردی داشته باشند، طبیعی بود با مسلمانان و اسلام گرایان چه باید بکنند. باید عرض کنم دراوایل انقلاب رهبری تظاهرات و جنبشهای مردمی مهاباد و بیشتر شهرهای کردستان در دست نیروهای متدین بود. عکسهای برجای مانده از پلاکاردها اثبات کننده این ادعا است. گروههای چپ بر توانایی و پایگاه مردمی افراد و روحانیون و تشکلهای دینی آگاهی داشتند. نگران آن پایگاه مردمی بودند. پس به نابودی و حذف روحانیون و افراد متدین، با استفاده از ترور شخصیت و ترور فیزیکی پرداختند. در هیچ شهرِ کردستان ایران نبود که یک یا چند نفر جوان مسلمان پاک، یا روحانی نخبه و دلسوز و باسواد ترور نشده باشد. در سردشت جوانِ مسلمانی را سر کلاس درس و پیش چشم بیش از ۳۰ دانش آموز به رگبار بستند، و شهید کردند. او قهرمان شطرنج غرب کشور و نفر برتر کنکور و دانشجوی نخبه و برجسته دانشگاه صنعتی آریامهر ((شریف)) فعلی بود. اگر او میماند،
و بعد از انقلاب فرهنگی، به درسش ادامه میداد، یکی از نخبگان و دانشمندان کُرد در سطح جهان میشد. آنها باعث شدند مرحوم مفتی زاده برای پرهیز از برافروخته شدن جنگ برادرکشی در میان کُردها، از شهر و دیار آباء و اجدادش سنندج، به کرمانشاه مهاجرت کند. دهها نفر از جوانان پاک را در سنندج و مریوان به شهادت رساندند. در حالی که مذهبیها مسلح نبودند. در همین مهابادِ خودمان، شخصیتی مثل استاد ملا کریم شهریکندی را ترور کردند. آنها به ترور فیزیکی اکتفا نکردند. به ترور شخصیتی مسلمانان نیز می پرداختند. با زدن اتهام مزدوری و جاش جمهوری اسلامی، جامعه کُردی را نسبت به رهبران و روحانیون و جوانان مسلمان بدبین میکردند. در همان دوران که آقای مفتی زاده با بسیاری از هوادارانش با جمهوری اسلامی زاویه باز پیدا کرده بود، به ایشان تهمت تشکیل سازمان پیشمرگان زدند، که هنوز هم معدود افراد ناآگاه یا رهرو آنها، چنین اتهاماتی را تکرار میکنند. آنها در حالیکه ملی گرایی را انحراف و به کمترین حقوق ملی کُردها، باور نداشتند، مسلمانان را با اتهام ضد ملی و ضد کُرد بودن، ترور شخصیتی میکردند. جالب توجه است بیشتر اعضا و پیروان چنان تفکری، وقتی به زندان می افتادند، تواب و نادم شده و حتی در زندان ها به بازجو تبدیل شده بودند. اما حتی یک نفر تواب هم از میان رهروان مرحوم احمد مفتی زاده پیدا نشد. در این میان برای شخص خودم پیش آمد که یک بار توسط دو نفر مسلح که یکی از آنها از پیشمرگان اتحادیه میهنی کردستان عراق بود، دستگیر و به مقرشان در خیابان جام جم برده شدم. فردی که از من بیش از دو ساعت بازجویی کرد، بعدها به مقام فرمانداری یکی از شهرهای کردنشین در جمهوری اسلامی نائل گردید. در هر حال من ریشه آن برخوردها را در تندروی چپ گرایانه و تمامیت خواهی یا توتالیتری مارکسیستی و مائوئیستی میبینم و میدانم.
سوال۲۲
۲۲- ترور ناجوانمردانه امام جمعه وقتِ مهاباد ماموستا شهریکندی را چگونه تحلیل میکنید. آیا ادبیات افراطی مرحوم ماموستا باعث حذف فیزیکی وی شد یا کج فهمی تروریستها؟!
قبل از هر چیز، عرض کنم ماموستا شهریکندی هیچ وقت امام جمعه مهاباد نبوده است. بعد از ماموستا شیخ عزالدین حسینی، ماموستا عبدالله احمدیان امام جمعه مهاباد شد. ماموستا حسینی به دلیل مشغولیت به امور سیاسی، فرصت نداشت به نماز جمعه بپردازد. شاید هم در شأن خود نمی دانست. پس ماموستا احمدیان را در قایم مقامی خود گذاشته بود. با آمدن حکومت جمهوری اسلامی، ماموستا رشید قرنی زاده به جای ماموستا احمدیان منصوب شد. ایشان با مسئولین جدید زیاد هماهنگی نداشت. لذا به جای او ماموستا قادر سهرابی امام جمعه منصوب شدند. شهید شهریکندی در مقابل گروهها و احزاب ملی، ادبیات تندرو و افراطی نداشت، اتفاقاً در هنگام سخنرانی وقتی به مسائل اختلافی شیعه و سنی ورود میکرد ادبیاتش به سوی عصبانیت و افراط مایل میشد. نسبت به نقد ماتریالیسم هم از منطق قوی و قدرتمندی برخوردار بود. در سالهای ۵۹ و ۶۰ و ۶۱ اقداماتی در مورد ترور روحانیون کُرد در کردستان ایران انجام شد. هرچند زوایای پنهان آن اقدام کثیف هنوز پنهان و ناشناخته است. اما من ریشه آنها را در تندروی و تندروان چپگرای نفوذ کرده در چند تشکل کُردی میبینم. احتمال هم دارد حسادت ها و بیماری های نفسانی و کیش شخصیتی نیز در این پدیده دخالت داشته است. قابل توجه است بیشتر آن روحانیون، که مورد تعرض واقع شدند، از افراد خوشنام و برجسته روحانیت شهرستان و منطقه خود بودند. مثلاً در شهر مهاباد ماموستا شهریکندی به شهادت رسید. مرحوم ماموستا رشید قرنی زاده زخمی شد. مرحوم ماموستا سلیم عباسی ربوده و به مدت یک ماه در بدترین شرایط زندانی بود. در حالی که زندانی کردنش را کتمان و از دادن هرگونه اطلاعاتی خودداری میکردند. ماموستا کریم شهریکندی شخصیت برجسته و کم نظیر بود. به دلیل هم حجره بودن و دوستی دوران طلبگی، با مرحوم پدرم رفت و آمد بسیاری داشت. بسیار باهوش، و با سواد بود. حافظهاش بی نظیر بود. کتابهای وی در کتابخانه مسجد حاج احمد محفوظ ماندهاند. کیفیت این کتابها آن هم در آن زمان می تواند بیانگر سطح معلومات و تفکرات او باشد. در حالی که ایشان نامه تایید برای زندانیان امضا میکرد، تا آزاد شوند و در آن دوران تایید روحانیون در آزاد شدن زندانیان تاثیر بسزایی داشتند، ایشان برای آزاد کردن بزرگترین پسر خود کمترین اقدامی نکرد. عزت نفس خود را در اوج نگه داشت. تا این که پسرش اعدام شد. در ملی گرایی و عشق به ملتش و نگرانی آینده و سرنوشت تمام پارچه های کردستان، مشابهش در سراسر کردستان ایران یافت نمیشد. عشق و علاقه به کردستان و کُردها در تمام سخنان و رفتارهایش موج میزد. در مقام دفاع از حقوق کردها از شجاعت بی همتایی برخوردار بود. اهل مماشات نبود. در انتقاد و زیر سوال بردن مسئولین بی پروا بود.
تروریستها تنها او را مورد هدف قرار نداده اند که حالا گفته شود، دلیل ترورش گفتار و اعمالش بوده است. چنانچه اشاره شد، آنها برای چنین ترورهای برنامهریزی شده اقدام می کردند. به گمانشان با حذف روحانیون یا افراد مذهبی، مذهب و آیین را تضعیف می کنند. ترور در نهاد و ایده آنها قرار داشت. اما شرکت بی نظیر مردمی در تشییع جنازه ماموستا ملا کریم نشان داد که نتیجه این ترورها بر عکس بود. با ترور هر روحانی یا شخصیتی دیگر، مردم از آنها بیشتر فاصله می گرفتند.
سوال۲۳
۲۳- شنیدهها حاکی از آن است که احزاب سیاسی و ملّی کُرد، میانشان شکر آب بوده و حتی گاهی در برخی مناطق به جان هم افتادهاند؟ جریان از چه قرار بود؟
در آن زمان، یعنی سه سال اول انقلاب، کردستان ایران میدان حضور گروههای زیادی بود. به دلیل عدم حاکمیت دولت مرکزی هر گروهی که در سایر نقاط ایران برایش امکان فعالیت نبود، به کردستان آمده بود. دفتر کاری و دکه ی برای فروش نشریاتشان باز می کردند. شهرها میدان فروش اسلحه بودند. خرید و فروش سلاح ممنوعیت نداشت. همه گروهها با سلاح در داخل شهر رفت و آمد میکردند. گروههایی هم بودند مثل حزب توده، که معتقد به مشی مسلحانه نبودند. در هر شهری محل خاصی پیدا شده بود، که اعضا و هواداران این گروهها در آنجا جمع شده، و میدانِ بحث و مجادله گرم بود. در مهاباد چهارراه آزادی محلی برای چنین مجادلاتی شده بود. بیشتر اوقات این بحثها به دعوا و کتک کاری بین طرفین تبدیل میشد. چرا که این گروهها دارای اختلافات ایدئولوژیک و سیاسی بودند. کومله مائوئیست بود و مشی مسلحانه داشت. پیکاریها برانداز بودند. چریکهای اکثریت، مسلح بودند اما برانداز نبودند. تودە ایها نه مسلح بودند نه برانداز. مارکسیست لنینیست بودند، اما نشریه شان به نام مردم پر بود از عکسهای روحانیون به قدرت رسیده. یکی از انورخوجه آلبانی دفاع می کرد یکی از چائوشیسکوی رومانی و یکی هم از مائو و چین. دعواها کم کم به دعوای گروهی و آتش زدن بارگاه و کیوسکهای فروش نشریات کشیده شد. حتی در چند مورد به کشته شدن طرفین نیز هم انجامیده بود. در این میان حزب دموکرات و کومله دو تشکل منطقهای موجود بودند. این دو اولاً: برخواسته از محیط کُردی بودند، ثانیاً: دو قدرت اصلی و قدرتمند در کردستان بودند. حزب دموکرات بیشتر در شمال کردستان ایران، یعنی از سقز تا ماکو، قدرت بیشتر داشت. هر چند در شهرهای جنوب نیز حضور داشت. اما کومله بیشتر در جنوب کردستان ایران، یعنی از دیواندره تا مریوان، قدرت بیشتری داشت. هر چند در شمال کردستان نیز حضور داشت. اولین برخورد مسلحانه بین حزب دمکرات کردستان عراق که به قیاده موقت مشهور بودند، با حزب دموکرات کردستان ایران رُخ داد. سپس جنگهایی بین حزب دمکرات و کومله برافروخته شد. بدون شک دستهای خارجی در شعله ور شدن این جنگها دخالت داشت. اما نبود تساهل و تسامح، تمامیت خواهی تشکلها، اختلافات ایدئولوژیک و سیاسی، پایگاه طبقاتی متفاوت و تقابل منافع را میتوان از دلایل برافروخته شدن این جنگها برشمرد. اکنون چهل سال بعد از آن وقایع، هنوز آن گروهها به تحلیل آن برخوردها نپرداختهاند و ریشه یابی نکردهاند. هنوز هم هر یک دیگری را متهم به شعله ور کردن جنگ میکند.
سوال۲۴
۲۴- درباره چرخش اعتقادی و فکری ماموستا شیخ عزالدین حسینی به سمت احزاب ملی کمونیستی چه میگویید؟
در وهله اول عرض کنم با اصطلاح احزاب ملی کمونیستی در سوالتان موافق نیستم. در آن دوران ما یک حزب ملی داشتیم به نام حزب دموکرات، و یک حزب با مشی مائوئیستی داشتیم به نام کومله. اما در ارتباط با ماموستا عزالدین باید عرض کنم مطالب گفتنی و نگفتنی زیاد است. در اینجا به بعضی از آنها می توانم اشاره میکنم. من سالها قبل از انقلاب، در خدمت ماموستا بودم. به منزل وی در کوچه خانقاه شمزین، رفت و آمد زیاد داشتم. گاهی بعضی کارهای خانه ایشان را مثل خرید میوه و غیره را انجام میدادم. تقریباً در تمام جلسات عمومی که روزهای سه شنبه در مسجد ایشان در محله میدان منگوران برگزار می شد، حضور داشتم. بین حاضرین که به صد نفر نمیرسیدند، آبوچایی پخش میکردم.
ماموستا از دوران جوانی با خانواده مهتدیها خصوصاً با کاک صلاح الدین مهتدی، از ایدئولوگها و پیشتازان اندیشه و احزاب مارکسیستی، دوستی و رفت و آمد داشت. این روحانی خوش سیما و جذاب و خوش سخن و باسواد، یکی از رهبران جنگ فکری طریقت و شریعت، مقبول خانواده حاجی بایزاقا بود. خانواده حاجی بایزاقا و مهتدیها را باید شناخت. اینجا مجال این بحث نیست اما آنها خانواده ای خاص و بسیار تأثیرگذار در جریانات سیاسی مکریان بودند و هنوز هم هستند. به طبع، توان مالی و سخاوت بالا و حاتم بخشیهای کاک صلاح مهتدی، کمک مالی خوبی برای ماموستای کم در آمد بود. بعد از پیروزی انقلاب، مدارکی از آرشیو ساواک توسط دانشجویان دانشگاه تبریز مبنی بر همکاری آنان با ساواک منتشر شد. بعدها سایر احزاب و گروههای مخالف شان از این اسناد بسیار بهره برداری و تبلیغ کردند. بارها به نشر آنها پرداختند.
حزب دموکرات با سابقه تاریخی و پایگاه مردمی، و رهبری کاریزمایی که داشت، جایی برای حضور داشتن ماموستا در صفوف خود باز نکرد. چرا که خود رهبری آکادمیک و شناخته شده در سطح بین المللی داشت و دهها روحانی در تشکیلاتش عضو بودند. بنیانگذارش هم که خود روحانی و نسل اندر نسل روحانیزاده بود. اما کومله تشکلی با ایدئولوژی مارکسیستی، و گرایشات مائوییستی بود. در میان مردم شناخته شده نبود. فاقد سابقه فعالیت شناخته شده در میان مردم بود. رهبرانش عمدتا از خانواده های فئودال و طبقه بورژوا بودند. دغدغه اصلیشان کسب مشروعیت مردمی بود. در مقابل چنان رقیب قدری که داشتند. از طرف دیگر، با توجه به ماهیت اسلامی بودن انقلاب و شعار اصلی آن ، استقلال آزادی جمهوری اسلامی، روحانیون حضور اجتماعی بسیار بالایی داشتند. نه فقط در مناطق شیعه نشین، در کردستان هم عکسهای موجود از تظاهرات ماههای اول انقلاب گویای برافراشته بودن عمدتا شعارهای اسلامی است. طبیعی بود گروهی مائوئیست جایی در میان مردم نمی توانست داشته باشد. چنین تفکری امکان حضور فعال در سطح اجتماعی و جامعه مذهبی کردستان نداشت. بیشتر روحانیون با حزب دموکرات در رفت و آمد بودند. حتی در مقامهای دفتر سیاسی و کمیته مرکزی آن نیز حضور داشتند. بقیه روحانیون هم در حال رفت و آمد فکری و سیاسی با کاک احمد مفتی زاده بودند. در این میان کومله به حاشیه افتاده بود. با اتخاذ سیاستهای پوپولیستی و دادن شعارهای ملی و در راستای کوردایەتی، کە مغایر با ایدیولوژیش بود، باز هم از اقبال چندانی برخوردار نبود. به گمان من تیزهوشی و دوراندیشی کاک صلاح الدین مهتدی و مام جلال طالبانی دبیرکل اتحادیه میهنی کردستان عراق، که در آن زمان ساپورت کننده و پدر خواندهای کومله بود، لابی گری کردند و ماموستا را به اتخاذ سیاست دفاع تمام قد از کومله کشاند. خوش آمد گویی نکردن حزب دمکرات از ماموستا شیخ عزالدین و لابی گری کاک صلاح و مام جلال باعث شد که شعار رهبری خلق کرد ایشان پررنگ شود. با پشتیبانی شاخه های اقلیت و اکثریت چریکهای فدایی خلق ازین سیاست آن شعار خصوصا در جنوب کردستان ایران پررنگتر هم شد. اما هم ماموستا هم ایدئولوگهای کومله هوشمند تر از آن بودند، که چنان رفتار کنند که ماموستا عضوی از آنها است. در واقع این امر ممکن نبود. چرا که ماموستا علیرغم مواضع سیاسی، روحانی خداپرست و معتقد به اسلام بود. پس مشکل را با تاسیس تشکلی به نام «دفتر ماموستا» حل کردند. با این کار هم تضاد فکری ماموستا و سایر روحانیون و افراد متدین با کومله حل شد. هم محلی برای حضور و متشکل شدن تعداد زیادی از روحانیون و معتقدین مقام دینی و شرعی ماموستا پیدا شد. چنین بود که دیوار مقرها و پایگاههای گروهی چپ مائوئیستی، به عکس فردی روحانی، به عنوان رهبر کردستان، مزین شد. روحانی که مدرس و فقیه و رهبر جناح شریعت طلب در مقابل جناح طریقت خواه بود، به این ترتیب به باتلاق سیاست افتاد.
روزگار او را که در علوم اسلامی تفسیر و فقه، سر آمد روزگارش بود و دهها روحانی بزرگ کردستان ایران از حجرههای او خارج و مجیز شده بودند، از مسجد و حجره و جامعه مذهبی بُرید. بعد از ۳،۲ سال فعالیت در میدان سیاسی و نظامی و تشکیلاتی کردستان، با تحمل کردن عنوان رهبر خلق کرد، از طرف هوادارانش در جریانهای چپ، به سوئد رفت. عنوانی که هیچگاه از طرف ملیگرایان کُرد، خصوصاً از طرف حزب دموکرات کردستان، به رسمیت شناخته نشد. پنج سال بعدش، این روحانی که زمانی هزاران نفر به پیشوازش می رفتند و پشت سرش شعار می دادند، رهبر راستەقینە مەلا شێخ عیزەدینە، هنگامیکه در سوئد از نزدیکترین پیروان شیرین سخن و رک گویش پرسید ملا ع.ع از هوادارانمان چه خبر؟ پاسخ شنید: قربان مطمانم در آسمان کسی با ما نیست. در زمین هم فقط من مانده ام، که به همین زودیها من هم خواهم رفت. انزوا و تنهایی و غربت و تفکر بر عمر رفته در اروپای سرد، از او شخصیتی استثنایی ساخته بود. او پرورش یافته حجره و فضای مجادلات دینی و مجالس روحانیون و ماموستایان کُرد بود. او عادت داشت همیشه حلقه ای از روحانیون در اطرافش حضور داشته باشند. مجادله کنند. قیل و قال پیش بکشند. در اوج مباحثات و قیل و قالها با بیان چند جمله کوتاه و متین ختم کلام نماید.آنگاه با آن تبسم جذاب و شیرینش حاضرین را مستفیض نماید. او با محیط غربتش هیچ سنخیتی نداشت. این محیط و آن اوضاع، او را تغییر داده بود. با رفتنش، بدنه روحانیت شریعتمدار، خسارت بسیار دید. هرچند خسرالدنیا شد، باید دعا کرد خسرالاخره نشده باشد. امیدوارم در آینده شاهد انتشار مطالب واقعی و تحلیل گرایانه در مورد ایشان باشیم. من گمان می کنم جای او در جنبش ناسیونالیستی خلق کرد خالی نیست. او وصله مناسبی در مقام سیاسیش نبود. اما جای او و ملا کریم شهریکندی در میان روحانیت کنونی، بیش از هر زمانی خالی است.
سوال ۲۵
۲۵- آیا مایلید برای دوستان توضیح دهید چرا استاد عباسی دو بار ازدواج کرده است. آیا اکنون به ساحل آرامش قدم نهاد است؟
تنها دلیل ازدواج مجدد من رسیدن به اساسیترین هدف آن، یعنی داشتن فرزند بود. من در سال ۶۲ ازدواجی ایدئولوژیک کردم. علارغم حدود ۲۰سال اختلاف سن، از زندگی مشترک ناراضی نبودم. اما بر اساس نظر پزشکها متاسفانه بالا بودن سن همسرم، مانع بچه دار شدن ما بود. لذا بعد از ۷سال سپری شدن از ازدواجمان، تصمیم به ازدواج دوم گرفتم. متاسفانه این موضوع از طرف همسرم غیر قابل قبول بود. دو سال دیگر هم به امید کسب قناعت و جلب موافقت ایشان، از طریق مباحثات دونفری یا توصیهها و توضیحات بزرگان روحانی و غیر روحانی، که با ما ارتباط خانوادگی و فکری داشتند، سپری شد. اما متاسفانه مورد پذیرش ایشان واقع نشد. من در میان دو راهی گیر کرده بودم. تداوم زندگی فعلی بدون فرزند یا ازدواج مجدد و داشتن فرزند. انتخاب یکی ازین دو راه مشکل بود. اندیشیدن در این باره بیشتر از هرچیزی فکرم را مشغول کرده بود. تداوم حیات در چنین برزخی مشکل بود. بعداز تفکر زیاد و مشورت فراوان با دوستان و افراد آگاه، تصمیم بر ازدواج مجدد گرفتم. چرا که خودم فلسفه و هدف عمده ازدواج را، تولید نسل و داشتن اولاد می دانستم. اساس زوج گیری در طبیعت هم تولید مثل است. تلاشی که حیوانات و نباتات برای تولید مثل می کنند، اعجاب انگیز است. انگار تنها هدف بودنشان تولید مثل است. هرچند در انسان به عنوان موجود خردمند این موضوع پیچیده تر می شود. اهداف متنوع دیگری نیز در ازدواج و تشکیل خانواده انسانها وجود دارد. هدف دیگر ازدواج ایجاد محیطی است که زن و مرد در آن آرامش و راحتی داشته باشند. محیط خانوادگی ما بدلیل نبود فرزند، آرامشش را هم از دست داده بود. بعد از ۹ سال و نیم زندگی مشترک، با اصرار خانوادهاش و خودش، و علیرغم میل باطنی من، از همدیگر جدا شدیم. به دنبال جدائی، ازدواج مجدد کردم. ثمره آن یک دختر تحصیل کرده با یک پسر است. اکنون پسرم پزشک عمومی است. در حال آماده شدن برای شرکت در امتحانات تخصصی است. مهمتر از آنها برای من، یک نوه دختر زیباست. او را از همه گلها زیباتر، از همه میوه ها لذیذتر و از همه بچه های حیوانات و جوجه های پرندگان دلرباتر و جذابتر می دانم. لارا هر چند از من بسیار دور است.اما او و مادرش و پسرم، از امیدها و دلخوشیهای زندگیم هستند. با تشکیل خانواده جدید و تولد فرزندان، زندگیام دگرگون شد. زیباتر و امید بخشتر گردید. دیگر از حضور کودکان در جلسات و مباحثات ناراحت و عصبانی نمیشوم. حدود سی سال از ازدواج دوم سپری شده است. خدای تعالی همسر اولم را قرین رحمتش فرماید. به تمام جوانان معتقد و باورمند توصیه به زندگی مشترک و داشتن اولاد می کنم. زندگی زیبا است. با ازدواج و داشتن فرزند زیباتر و زیباتر می شود.
سوال ۲۶
۲۶- مهندس عزیز، مهاباد را با توجه به حضور شخصیتهایی چون ماموستایان شاعر، هیمن و هژار و دیگر شخصیتهای سرشناس ملی از یک سو و مرحومان شهریکندی و خرم دل که در اردوی دین داران قرار دارند، چگونه شهری ارزیابی میکنید؟
این از زیباییهای جامعه انسانی است. هرچند هنوز تجربه نکردهام، اما به گمانم جامعه شهری یا روستایی که همه باشندگانش مثل هم بیاندیشند و معلوماتشان در یک سطح باشد، ممکن نباشد. جامعهای پلشت و غیرقابل تحمل خواهد شد. مثل جامعه «کتاب کوری» خواهد شد. مهاباد هم شهری جالب توجه است. شیوه تاسیس این شهر با همه شهرهای دیگرمتفاوت است. میر نشینی کُرد، مورد تهاجم قسیالقلب ترین حاکم تاریخ قرار میگیرد. برادر و فرزند حاکم میرنشین، در اسارت آن حاکم سفاک، زنده در دیگ بر آتش پخته میشوند. آن شاه مهاجم، بلایی بر سر شهرهایی چون ری و تبریز و اصفهان آورده بود، که با اعتماد به نفس هر شهر دیگری را نابود میکرد. در چنین اوضاعی صارم الدین بیک میرِ مکریان، تصمیم به مقابله میگیرد. مقاومت میکند. طعم تلخ اولین شکست را به آن شاه خونریز و سپاهیان سفاک قزلباش می چشاند. یکی از بزرگترین فرماندهان شاه اسماعیل اول در این جنگ کشته می شود. شاه زخمی تصمیم به حملهای انتقامی و همه جانبه به پایتخت میر نشین کُردها میگیرد. آنها ناچار به ترک مرکز خود شده و به میان کوههای صعب العبور و دارای چشمههای سرد پناه می برند. محل مناسبی را برای تاسیس مرکزی جدید انتخاب می کنند. آن محل روستایی کوچک هفت خانواری بود. با مسجدی که اکنون مسجد داروغه نامیده می شود. به دلیل داشتن چشمه آب سرد، سویوخ بولاخ یا سابلاغ نام داشت. ساوجبلاغ قبلی و مهاباد فعلی چنین به مرکزیت میرنشین مکریان انتخاب شد. بعدها نوادگان صارم بیگ این پایتخت را به فرهنگ و کتاب و درس و آبادانی میآرایند. در مرکز شهر اقدام به تاسیس مدرسه ای بزرگ با تمام امکانات میکنند. در کنار آن مسجدی بزرگ و زیبا با آجرهای سرخ رنگ ساخته می شود. سنگ نوشتهای که از بدو تاسیس بر سر درب آن مسجد نصب گشته است، اعلام میدارد که در اصل اینجا مدرسه است. اصولاً در گذشته مساجد و مدارس باهم و در کنار هم بودند. دیانت مغز دانش بود. اسلام چنان اهمیتی به علم و دانش و سواد داده بود که کمتر مسجدی بدون داشتن مدرسه ای امکان وجود داشت. گوشه ای از آن اهمیت دادن در اشعار شاعران مسلمان، در وصف و اهمیت دانش و عالم، بازتاب دارد. کتاب و قلم و دوات و کاغذ و هر آنچه مربوط به دانایی و علم بود، تقدس پیدا کرده بود. پا بر صفحه کاغذی گذاشتن، قلمی را شکستن و دواتی را به عمد ریختن گناه پنداشته می شد. هم زمان در شمال غرب شهر و بر روی رودخانه خروشان، با همین آجرهای سرخ رنگ پلی ارتباطی احداث میکنند. به دلیل رنگ آجرها آن مسجد و این پل صفت «سور»، به معنای سرخ، با خود یدک میکشند. آن مسجد و مدرسه، شهر را به مرکز علمی منطقه تبدیل کرد. این پل هم از نظر اقتصادی در شهر تحول بزرگی ایجاد نمود. مدرسه و مسجد سرخ مهاباد قرنها دارالعلوم بوده است. علمای بزرگی به جامعه کُردها و حوزه تمدن اسلامی تقدیم کرده است. علمای آن در مراکز علمی بغداد و قاهره و دمشق حضور داشته اند. تالیفات آنها به عنوان منابع درسی آن مراکز استفاده شده است. ساکنین ساوجبلاغ قدیم و مهاباد فعلی از این مدرسه به خوبی نگهداری کردهاند. حجرههای آن همیشه پر از طلاب بوده و مدرسین و طلاب از مناطق دور و نزدیک به حضور در این مدرسه افتخار کردهاند. متاسفانه از سالهای پس از پیروزی انقلاب تاکنون، این مدرسه تعطیل گشته است. اگر در برههای از زمان یکی از روحانیون مسجد سور چند طلبه داشته است، به معنای بازگشایی و فعالیت آن مدرسه تاریخی نباید قلمداد شود. من در دهه ۹۰ خیلی تلاش کردم، از هر ترفندی استفاده کردم، تا هیاتامنایی برای بازگشایی و فعالیت مجدد این مدرسه تشکیل شود. برنامهای برای زنده کردن این مدرسه تاریخی ریخته شود. به همه روحانیون تأثیرگذار و امامان جمعه مراجعه کردم ماهها، خود را به آب و آتش زدم. اما نشد که نشد! علارغم همکاری و همراهی تعدادی از روحانیون شهر و روستا، کیش شخصیت و کج فهمی تعدادی از روحانیون شهر، مانع به نتیجه رسیدن کوششها شد. هر کوششی را بیهوده کردند. همین جا تذکر میدهم، توسعه و رشد شهرستان مهاباد به بازگشایی مجدد این مدرسه تاریخی وابسته است. بدون این مدرسه، شهرستان مهاباد سیر قهقرایی را که در آن افتاده است، تا سقوط کامل ادامه خواهد داد.سکوت روحانیون و علما و معتمدین و دلسوزان شهرستان در این موضوع، ترسناک و بهت انگیز است.
اما بزرگانی را که در سوال اشاره فرمودهاید، در یک سطح نیستند. تقسیم آنها را به شخصیتهای ملی و دینی اشتباه میدانم. ماموستا هیمن از سواد آنچنانی برخوردار نبود. و ماموستا هژار هم تنها یک پله بالاتر از ماموستا هیمن بود. آنها در شعر و نثر و گوشه هایی از ادبیات کردی کم نظیر بودند. جبر روزگار و زندگی، هرچند مانع حضور آنها در مراکز آکادمیک و علمی شده بود، چیزهای زیادی در سطح تجربی به آنها آموخته بود. ماموستا هژار را به استادی در لغت و زبان دانی تجربی تبدیل کرده بود. اما فاقد دانش آکادمیک و توانایی علمی به معنی امروزی بودند. جایگاه والای علمی آنها مدیون نحوه سیاسی بودن آنها است. امیدوارم به روزگاری برسیم که اشعار و ادبیات آنها با دیدگاهی منتقدانه مورد بررسی قرار گیرند. این دو بزرگوار و استاد در فن خود شاعران ملی شناخته میشوند. اما افراد متدینی هم بودند و در حد معمول خود، باورمند به خدا و اسلام بودهاند. بزرگترین افتخار ماموستا هژار، که بارها از زبان خودش نقل کرده اند، ترجمه قرآن کریم در آخر عمرش بوده است. اگر اجل مهلت می داد بعید نبود همین ترجمه توسط ماموستا هیمن به زبان شعر در می آمد.
اما کسانی مثل شهریکندی و دکتر خرمدل و دکتر ابراهیمی، اساتیدی آکادمیک در رشته و شغل خود بودند. هر یک توانایی ساعتها بحث و مجادله علمی در علوم مربوط به خود را داشتند. در همان حال مرحوم شهریکندی و ابراهیمی کمتر از مرحومین حضرات ههژار و هیمن در باب ملیگرایی نبوده است. در اینجا ضرورت دارد به شخصیت دیگری نیز اشاره کرد. استاد ملا عبدالله احمدیان، که با تالیفات متنوع و فراوان خود چون چراغ لاله در جمع علمای مهاباد می درخشد. همو هم در دلسوزی ملی کم از دیگرانی که نامبرده شدند،نبود.
در هر حال، فضای فرهنگی مهاباد، در سپهر آن مدرسه تاریخی، و مدارس دیگری چون خانقاه برهان، همیشه قدرتمند و قوی و زیبا بوده است. این فضای موزاییکی، که علمایی در فقه و تفسیر و حدیث و طب و تاریخ و جغرافیا و سیاست و شعر و رمان و تألیف و ترجمه را در خود دارد، مهاباد را به گوهری درخشان در مکریان و کردستان و بخش وسیعی از خاورمیانه تبدیل کرده است. قدر این گوهر باید نگه داشته شود. چنانچه گفتم این امر منوط به بازگشایی مدرسه بداق سلطان است. تا بار دیگر محمد و احمد قاضیها و هیمن و هژارها وشهریکندیها و خرمدلها و ابراهیمیها و احمدیانها و .. و.. و.. در این خاک پاک رشد نمایند.
سوال۲۷
۲۷- سخن و پیام ناگفته شما را با دل و جان می شنویم؟
سخن دیگری ندارم. هر چند همه چیز را نگفتم. مشتی بود از خرواری. امیدوارم خواننده دقیق و منتقد، برای مطالبی که در قالب پاسخ به سوالات مطرح کردهام، به تعداد کافی پیدا شود. امیدوارم و آرزومندم فرصتی پیش بیاید تا به ناگفتههای متن و حاشیه این مطالب در آینده بپردازم. که حجم این دومی بسی بیش از آن اولی است.
جای آن دارد در همین جا، از سایت «سوزی محراب» و تمامی دست اندرکاران آن برای راه انداختن این مصاحبه تشکر و قدردانی نمایم.
زمستان ۱۴۰۱ تهران.