داستان

ای وای قلبم (داستانی از عبدالله بن مبارک)

داستان موفق پینه‌دوز

ترجمه: #یوسف_ساجدی

عبدالله بن مبارک می‌گوید: به نیت حج در بیت الله الحرام بودم؛ یکی از شب‌ها که در منی خواب بودم در خواب دو شخص را دیدم که کنارم نشسته بودند و با یک‌دیگر سخن می‌گفتند؛ یکی از آن دو به دیگری گفت: آیا می‌دانی زیارت چه تعداد از حاجیان امسال مقبول خدا واقع شده است؟!
پاسخ داد: خیر… نمی‌دانم!
گفت: اگر چه تنها حج عده اندکی پذیرفتنی بود ولی خداوند از آنان چشمپوشی کرد و بخاطر «موفق پینه‌دوز شامی» که در خانه اش می‌باشد و به حج نیامده است حج همه را قبول کرد!
عبدالله بن مبارک می‌گوید: از خواب که بیدار شدم دغدغه‌ای بالاتر از دیدن موفق نداشتم تا بفهمم که چگونه ممکن است خداوند حج حاجیانی را بخاطر شخصی بپذیرد که خودش موفق به زیارت خانه خدا نشده است؟!
ابن مبارک می افزاید: به قصد شام از مکه خارج شدم، وقتی بدانجا رسیدم جویای موفق پینه‌دوز شدم و بالاخره پس از پرس و جوی زیاد موفق به ملاقات او شدم، از او پرسیدم: آیا امسال مشرف به حج شدی؟ پاسخ داد: خیر؛ پرسدم: چرا به حج نرفتی؟ گفت: چرا می‌پرسی؟! گفتم: اخبار مربوط به خود را به من بگو تا من هم اخبار خودم را برایت بیان کنم!!
موفق گفت: همانطور که می بینی من یک پینه‌دوز هستم، وقتی تصمیم گرفتم به حج بروم شروع کردم به پس انداز درآمد مازاد بر نیازهای روزانه‌ام تا بتوانم امسال یا سال بعد عازم حج شوم؛ زمان حج که فرا رسید پول کافی برای زیارت خانه خدا ذخیره کرده بودم؛ پس تصمیم گرفتم راهی بیت‌الله شوم و مشغول بستن بار و بنه برای این سفر مبارک بودم..
در یکی از روزها که به خانه برگشتم خانمم که باردار بود در حالی که بشقابی در دست داشت در را باز کرد و از من خواست که به خانه همسایه امان بروم تا مقداری از گوشتی که کباب کرده اند را برایش بیاورم چرا که بوی آن به مشامش رسیده و اشتهای آن کرده است!
موفق می‌گوید: به خانه همسایه امان که یک بیوه زن بود و کفالت چند دختر یتیم را عهده دار بود رفتم، به وی گفتم؛ این ظرف را بگیر و مقداری از گوشتی که کباب کرده اید را برای خانم باردارم در آن بگذارید، که اشتهای کباب کرده است!
بیوه زن گفت: آن گوشت فقط برای ما حلال است و برای تو و خانواده‌ات حلال نیست ای موفق!
پرسیدم: چرا؟! پاسخ داد: آن گوشت مردار است، گوسفند یکی از مردان محله تلف شده بود و آن را در کناری دور ریخته بودند؛ در حالی که من و فرزندانم چند روزی بود هیچی نخورده بودیم و نگران سلامتی آنان بودم متوجه آن گوسفند مردار کنار جاده شدم؛ پس بخشی از گوشت آن را جدا کرده و برای فرزندانم به خانه بردم و کبابش کردم!
موفق می‌گوید: با شنیدن سخنان بیوه زن دنیا در چشمانم تاریک شد؛ به خانه برگشتم و با خود گفتم: واویلا بر تو ای موفق، پول پس انداز می‌کنی تا به حج بروی در حالی که همسایه ات و فرزندانش گوشت مردار می‌خورند؟!
پس رفتم سراغ پول پس اندازی و همه را به آن خانم دادم!!
عبدالله می‌گوید: در پاسخ توضیحات موفق گفتم: بدان که خداوند بخاطر این کار تو حج تمام حاجیان امسال را پذیرفته است!
سپس وی را ترک کرده و پیش خانواده ام در عراق برگشتم!

😢😢😢😢😢😢😢😢😢

چرا مسلمانان باید بی تفاوت باشند نسبت به برادران و خواهران خود که اکنون از گرسنگی و تشنگی و بیماری در غزه می میرند و هیچ گونه درمان، دارو، لباس، غذا، آب و سرپناهی ندارند؟!
خدا پشت و پناهت باد ای غزه سربلند.. سوگند به خدا ما در حق تو کوتاهی کرده ایم؛ زیرا در حالی در اوج خوش‌گذرانی به سر می‌بریم که تو و فرزندانت گوشت مردار و خاک می‌خورید 😢
هیچ تلاش و نیرویی مؤثر نیست جز به وسیله خدا.
خداوند ما را بس است که او بهترین مدافعان است.

🔺به نقل از کانال تلگرامی دکتر وصفی ابوزید

نمایش بیشتر

یوسف ساجدی

نویسنده و مترجم و مدرس دانشگاه

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا