هجرت پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ از مکه به مدینه (1)
هجرت پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ از مکه به مدینه (1)
تدبیر خداوند سبحان
جلسهٔ ویژه و حسّاس دارالندوهٔ قریش که در ارتباط با تصمیمگیری راجع به نحوهٔ برخورد با پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- تشکیل شد، طبیعی بود که به کلّی سرّی باشد، و در ظاهر هیچگونه حرکتی متفاوت با تحرکات روزمرّه و معمول همیشگی صورت نگیرد، تا کسی نتواند احساس توطئه و خطر کند، یا به ذهن کسی برسد که پیچیدگی خاصّی پیش آمده و دلالت بر شری دارد. این مکر قریش بود. امّا، از آنجا که خداوند سبحانه و تعالی را هدف اجرای مکر و نیرنگ خویش قرار داده بودند، از راهی که به هیچوجه قریشیان نتوانند به آن پی ببرند، دستشان را رو کرد!
جبرئیل -علیه السلام- وحی الهی را بر نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- فرود آورد، و آن حضرت را از توطئهٔ قریش با خبر ساخت، و به ایشان باز گفت که خداوند به ایشان اذن خروج از مکه را داده، و زمان هجرت را نیز برای آن حضرت مشخص گردانیده، و طرح پاتک زدن به قریش را نیز برای آن حضرت تبیین فرموده و گفته است: امشب بر بستری که هر شب در آن میخوابیدی نخواب(1
نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- در گرماگرم آفتاب نیمروز، هنگامی که مردم در خانههایشان استراحت میکنند، به سراغ ابوبکر -رضی الله عنه- رفتند تا با او ترتیب هجرت را بدهد.
عایشه -رضی الله عنها- گوید: در آن اثنا که ما در خانهٔ ابوبکر به هنگام گرمای شدید ظهر نشسته بودیم، کسی آمد و به ابوبکر گفت: رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- نقاب بر چهره آمدهاند! در وقت و ساعتی که معمولاً به سراغ ما نمیآمدند! ابوبکر گفت: پدر و مادرم به فدای ایشان باد! به خدا در این وقت و ساعت ایشان نیامدهاند مگر برای امری بسیار مهم! عایشه -رضی الله عنها- گوید: رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- آمدند و استیذان فرمودند ، ابوبکر به ایشان اذن دخول داد ،پس داخل شدند ، آنگاه به ابوبکر گفتند: «أخرج من عندَک» اطرافیانت را بیرون کن!
ابوبکر گفت: اینان خانوادهٔ خود شما هستند، پدرم فدای شما باد ای رسولخدا! گفتند: «فانّی أذن لی فی الخروج» حال که چنین میگویی، به من اذن خروج داده شده است! ابوبکر گفت: همسفری، پدرم فدای شما باد، رسول خدا؟ رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- فرمودند: آری!(2)
آنگاه با وی طرح هجرت را هماهنگ کردند و به منزل خودشان بازگشتند، و منتظر شدند تا شب فرا رسید ، در طول روز، مانند همیشه کارهای روزانهٔ خود را پی گرفتند، تا کسی پی نبرد به اینکه ایشان دارند برای هجرت یا هر مسئلهٔ خاصّ دیگری آماده میشوند، تا خودشان را از اجرای تصمیم قریش دور سازند.
محاصرهٔ خانهٔ پیامبر
تبهکاران بزرگ قریش نیز تمامی ساعات باقی مانده از روز را به طور سرّی سرگرم آماده شدن برای اجرای نقشهٔ طراحی شدهای بودند که صبح آن روز مورد تصویب پارلمان مکّه قرار گرفته بود، و برای این منظور یازده تن از سران و بزرگان قریش انتخاب شده بودند، که عبارت بودند از: 1 ) ابوجهل بن هشام؛ 2) حَکَم بن ابی العاص؛ 3) عُقبه بن ابی مُعیط؛ 4) نضربن حارث؛ 5) امیه بن خَلَف؛ 6) زَمعه بن اسود؛ 7) طعیمه بن عدی؛ 8) ابولهب؛ 9) اُبّی بن خَلَف؛ 10) نُبَیه بن حجّاج؛ 11) منبه بن حجاج [3)
عادت رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- چنان بود که اوائل شب پس از نماز عشا میخوابیدند، و پس از نیمه شب به مسجدالحرام میرفتند و در آنجا نماز شب میخواندند؛ آن شب، علی -رضی الله عنه- را فرمودند که در بستر ایشان بخوابد.
همینکه پاسی از شب گذشت، و همه جا آرام گرفت، و مردم در خانههایشان به خواب رفتند، آن یازده نفری که نامشان برده شد، پنهانی بسوی خانهٔ پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- آمدند، و بر در خانه کمین نشستند ؛ به گمان ایشان حضرت رسولاکرم -صلى الله علیه وسلم- در خانه خوابیده اند، و هنگامی که از خواب برخیزند و بخواهند از خانه خارج شوند، بر سر ایشان خواهند ریخت و نقشهٔ شوم خودشان را اجرا خواهند کرد!.
برگزیدگان قریش یقین و اطمینان کامل داشتند که توطئهٔ پست و زبونانهٔ ایشان موفقیتآمیز خواهد بود، تا جایی که ابوجهل، سرمست و مغرور، خطاب به یارانش که خانه را محاصره کرده بودند، از روی مسخره و استهزا میگفت: محمد ادعا میکند که اگر شما تابع دین و آئین او بشوید پادشاه عرب و عجم خواهید شد؛ وانگهی پس از آنکه مردید، برانگیخته خواهید شد، و برای شما باغهایی همانند باغهای اردن قرار خواهد داد؛ امّا اگر چنین نکردید، سرهای شما را از تن جدا خواهد کرد، وانگهی پس از آنکه مردید، برانگیخته خواهید شد، و برای شما آتشی فراهم خواهند کرد و شما را در آن خواهند سوزانید(4)
قرار اجرای توطئه قریش، پس از نیمه شب، هنگام خروج پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- از خانه بود ؛ آنان بیدار نشسته بودند و رسیدن ساعت صفر را انتظار میکشیدند ؛ اما خدا بر کار خویش چیره است، زمام امور آسمان و زمین در دست اوست؛ هر کار که بخواهد میکند؛ همگان را پناه میدهد، ولی هیپکس نمیتواند کسی را بر علیه او پناه دهد! خداوند همان کاری را کرد که بعدها برای رسولاکرم -صلى الله علیه وسلم- بازگفت:
{وَإِذْ یَمْكُرُ بِكَ الَّذِینَ كَفَرُواْ لِیُثْبِتُوكَ أَوْ یَقْتُلُوكَ أَوْ یُخْرِجُوكَ وَیَمْكُرُونَ وَیَمْكُرُ اللّهُ وَاللّهُ خَیْرُ الْمَاكِرِینَ}(5).
«و آن هنگام که کفّار مکه برای تو با هم توطئه میکردند که تو را دربند و زندانی کنند، یا به قتل برسانند، یا از مکه اخراج کنند، آنان توطئه مکارانه میکردند؛ خدا نیز با آنان مکر میکرد، و خداوند بهترین مکر کنندگان است»
عزیمت پیامبر اکرم
قریشیان، با آن همه آگاهی و بیداری و هوشیاری که در کارشان داشتند در مقام اجرای نقشهٔ شومشان شکست فاحشی خوردند.
رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- از خانه خارج شدند؛ حلقه محاصره آنان را شکستند، و مشتی سنگریزه برداشتند، و بر سر و روی آنان پاشیدند ؛ خداوند دیدگان آنان را نسبت به آن حضرت کور کرده بود، و آنان پیغمبراکرم -صلى الله علیه وسلم- را نمیدیدند و ایشان این آیهٔ شریفه را تلاوت میکردند:
{وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ}(6)
« و قرار دادیم روبروی ایشان سدّی و پشت سر ایشان سدّی ، و پردهای بر سر و روی ایشان افکندیم؛ از این رو آنان نمیبینند»
بر سر یکایک ایشان خاک ریختند، و راهی خانه ابوبکر شدند ، از آنجا نیز، از در اضطراری پشت خانه ابوبکر شبانه خارج شدند، و رفتند تا به غار ثور بر سر راه مکه به یمن رسیدند(7).
محاصره کنندگان همچنان منتظر رسیدن ساعت صفر بودند ، اندکی قبل از فرا رسیدن ساعت موردنظر، باخت و شکست خودشان را دریافتند ، مردی را که پیش از آن با آنان نبود، دیدند که بر درِ خانه ایستاده است ، گفت: منتظر چه هستید؟ گفتند: محمد! گفت: باختید و زیان کردید! به خدا وی از کنار شما گذشت، و بر سر و رویتان خاک و سنگریزه پاشید، و به دنبال کار خودش رفت! گفتند: به خدا او را ندیدیم! از جای خود برخاستند در حالی که خاکها و سنگریزهها را از سر و رویشان میتکانیدند!.
در عین حال، از سوراخ در خانه سرک کشیدند و علی را دیدند ؛ گفتند: به خدا، این محمد است که خوابیده است! بُرد – عبا- مخصوص او هم روی پیکر و سر و صورت او کشیده شده است! از آنجا تکان نخوردند تا صبح شد ، علی از بستر آن حضرت برخاست ، کار از کار گذشته بود!
سراغ رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- را از او گرفتند ؛ گفت: اطلاعی از ایشان ندارم!
مسیر هجرت پیامبر (صلی الله علیه وسلم) و ابوبکر صدیق
در غار ثور
رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- خانهٔ خود را در مکّه در شب بیست و هفتم ماه صفر سال چهاردهم بعثت- مطابق با 12 یا 13 سپتامبر 622 میلادی[8]- ترک کردند، و به خانهٔ رفیقشان ابوبکر -رضی الله عنه- که بیش از هرکس دیگر امین آنحضرت و محرم راز ایشان در امور مالی و غیره بود، رفتند ، خانهٔ وی را نیز از در پشت خانه ترک کردند، و شتابان پیش از طلوع فجر از مکه خارج شدند.
پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- میدانستند که قریشیان با جدیت هرچه تمامتر در پی ایشان خواهند آمد ؛ به همین جهت، راه اصلی مدینه را که به سمت شمال بود، و در وهلهٔ اول به نظر هر کسی میرسید، وانهادند، و راهی را که درست نقطهٔ مقابل آن در سمت جنوب مکه بود در پیش گرفتند، که به سوی یمن میرفت ، این راه را تا حدود پنج میل طی کردند تا به کوهی معروف به کوه ثور رسیدند که کوه بلندی بود، و راه ناهمواری داشت و صعبالعبور و سنگلاخ بود؛ چنانکه پاهای رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- را مجروح ساخت!.
بعضی نیز گفتهاند که ایشان در این مسیر بر روی کنارهٔ پاهایشان راه میرفتند، تا ردّ پای خودشان را گم کنند، و درنتیجه پاهای ایشان زخمی شد. به هر حال، در بالای کوه، ابوبکر ایشان را بر دوش خود حمل کرد، و پیوسته ایشان را به خود میچسبانید، تا به غاری در قلّهٔ کوه رسیدند که درتاریخ به «غار ثور» شهرت یافته است((9)
دو یار غار
وقتی به غار رسیدند، ابوبکر گفت: به خدا شما داخل نمیشوید تا من پیش از شما داخل شوم، و اگر خطری در غار پیش آید به من اصابت کند نه به شما!
داخل غار شد، و غار را رُفت و روب کرد، در کنار غار سوراخی را مشاهده کرد؛ پیراهن خود را درید و آن سوراخ را پر کرد، دو سوراخ دیگر باقی ماند ، دو پای خویش را در آنها قرار داد؛ آنگاه به رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- گفت: داخل شوید! رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- داخل شدند و سرشان را در آغوش ابوبکر نهادند و خوابیدند.
پای ابوبکر را جانوری از داخل آن سوراخ گزید ؛ اما وی از جای خود حرکت نکرد، مبادا رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- بیدار شوند. اشک های وی بر صورت رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- چکید ؛ پس گفتند: «مالک یا ابابکر؟» ابوبکر چه خبرت است، ؟ گفت: مرا گزیدهاند، پدرم به فدای شما باد! رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- آب دهان زدند و از آسیب آن جانور رهایی یافت (10)
سه شب در آن غار مخفی شدند؛ شب جمعه و شب شنبه و شب یکشنبه [11]. عبدالله پسر ابوبکر نیز با آنان درون غار به سر میبرد.
عایشه گوید: عبدالله که جوانی با معرفت وخوش برخورد بود؛ سحرگاه از نزد آنان به بیرون میخزید و به هنگام صبح همراه دیگر قریشیان در مکه از خواب بیدار میشد؛ چنانکه گویی شب را در مکه به صبح رسانیده است، و هر خبر و اثری از نقشهها و نیرنگهای قریش پیدا میکرد به ذهن میسپرد، و شب هنگام وقتی تاریکی همه جا را فرا میگرفت، برای رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- و ابوبکر خبر را میآورد.
عامربن فُهَیره- بردهٔ آزاد شده ابوبکر- نیز گلهٔ گوسفندی را که داشت در اطراف غار میچرانید، و چون ساعتی از وقت عشاء میگذشت، آن گوسفندان را به طرف غار میبرد ، از شیر آن گوسفندان که در واقع از آن خودشان بودند مینوشیدند و شب را به آرامش سپری میکردند؛ تا وقتی که سحرگاه میشد و عامربن فهیره گوسفندانش را به جای دیگری می برد، وی این کار را در این سه شب مرتباً انجام داد [12].
وقتی که سحرگاهان عبداللهبنابیبکر راهی مکه میشد، عامر نیز گوسفندانش را به دنبال عامر روی ردّ پاهای او میچرانید تا کسی متوجه رد پای وی نشود(13)
از سوی دیگر، قریشیان، وقتی بامداد فردای آن شب از اجرای توطئه یقین پیدا کردند که رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- از مکه بیرون رفتهاند، به یکباره دیوانه شدند.
نخستین کاری که در این ارتباط انجام دادند آن بود که علی را کتک زدند و او را بسوی کعبه کشانیدند، و ساعتی بازداشت کردند، شاید از طریق وی خبری از آن دو نفر- محمد و ابوبکر- پیدا کنند (14)
از طریق علی به نتیجهای نرسیدند ؛ پس بسوی خانهٔ ابوبکر رفتند و دقالباب کردند ، اسماء بنت ابیبکر در را باز کرد ، به او گفتند: پدرت کجاست؟ گفت: نمیدانم به خدا پدرم کجاست! ابوجهل که مرد بدخوی و پلیدی بود دست بلند کرد و آن چنان به صورت اسماء سیلی زد که گوشواره از گوش وی افتاد (15)
رؤسای طوایف قریش در یک جلسهٔ فوقالعاده فوری تصویب کردند که تمامی وسائل ممکن را برای دستگیری آن دو مرد به کار گیرند؛ همهٔ راه های اطراف مکه را به شدت تحت مراقبت مسلحانه قرار دادند، و جایزهٔ سنگینی به میزان یکصد شتر در ازای تحویل هر یک از آن دو نفر به قبیله قریش زنده یا مرده قرار دادند؛ آورنده هر که خواهد باشد (16)
سوارکاران و بیابانگردان پیاده و ردّ پا شناسان بطور جدی در پی یافتن آن دو نفر از هر سوی به راه افتادند، و در کوهها و درهها و پستیها و بلندیهای اطراف مکه به جستجو پرداختند، ولی هیچ نتیجهای عایدشان نشد، حتی تعقیبکنندگان تا در غار نیز رفتند؛ اما خدا کاردان کار خویش است!
* بخاری از اَنَس از ابوبکر روایت میکند که گفت: من با پیامبر در غار بودم ، سرم را بلند کردم؛ پاهای آنان را کنار در غار مشاهده کردم ، گفتم: ای پیامبرخدا، اگر یکی از اینان چشمش را به این سوی و آن سوی بیندازد، ما را میبیند! فرمودند:
«ما ظنک یا أبابکر باثنین، الله ثالثهما؟»
«گمان تو راجع به دو تن که سومی آن دو خداوند باشد، چیست؟(17)
این معجزهای بود که خداوند به واسطهٔ آن پیامبرش را گرامی داشت ، تعقیبکنندگان، درست زمانی که چند گام بیشتر با این دو یار غار فاصله داشتند، بازگشتند.
در راه مدینه
سه روز بعد، دیگر شعلههای تعقیب و جستجو فروکش کرد، و گروههای کاوش و ردیابی کارشان را متوقف کردند ، قریشیان که با همه خباثت و بیرحمی آن دو را تعقیب کرده بودند، اینک آرام گرفته بودند؛ و رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- با همسفرشان آمادهٔ عزیمت به مدینه شدند.
ابوبکر و پیامبر قبلاً عبدالله بن اُریقِط لیثی را اجیر کرده بودند ، وی راهشناس ماهری بود، و با اینکه بر دین و آیین کفّار قریش بود، او را امین خود قرار داده بودند و شترهایشان را به او سپرده بودند، و قرار گذاشته بودند که پس از سه شب مرکبهایشان را به غار ثور بیاورد ، شب دوشنبه آغاز ماه ربیعالاول سال یکم هجرت 16 سپتامبر 622 میلادی، عبدالله بن اُریقط آن دو مرکب را برایشان آورد.
ابوبکر به هنگام مشورت و هماهنگی در خانهٔ خودش به نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- گفته بود: پدرم به قربانتان، ای رسولخدا، یکی از این دو مرکب مرا برگیرید! و آن یکی را که بهتر از دیگری بود به آن حضرت پیشکش کرده بود ، رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- گفته بودند: «بالثمن» به شرط آنکه بهایش را از من بگیری!
اسماء دختر ابوبکر -رضی الله عنها- انبان غذایشان را آورد؛ اما فراموش کرده بود برای آن بندی درست کند ؛ وقتی آمادهٔ سفر شدند، خواست انبان را به پشت شتر ببندد، مشاهده کرد که بند ندارد ، کمربندش را باز کرد و آن را به دو نیم کرد؛ با یکی انبان غذا را بست و دیگر را به کمرش بست؛ از این رو، وی را اَسماء ذات النَّطاقین- دارای دو کمربند- نامیدند (18)
رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- با ابوبکر -رضی الله عنه- عازم سفر شدند ، عامربن فُهیره نیز همراه آن دو به راه افتاد ، راهدارشان، عبدالله بن اُریقط، آنان را به سمت سواحل بحراحمر هدایت کرد.
وقتی از غار بیرون آمدند، نخست مدتی در جهت جنوب به سمت یمن پیش رفت، آنگاه آهنگ غرب کرد و به سمت سواحل بحر احمر پیش رفت، تا به جادهای رسید که مردم با آن آشنایی نداشتند ، وی به سمت شمال روی آورد و در نزدیکی ساحل دریای احمر به جادهای روانه شد که به ندرت کسانی از آن راه به سمت مدینه میرفتند.
ابن اسحاق مواضعی را که رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- در این جادهٔ نامأنوس از آن گذشتهاند، نام برده است ؛ گوید: راهدار آن دو را ابتدا به سمت پایین مکه راهنمایی کرد، سپس آن دو را به ساحل برد، تا به جادهای پایینتر از عُسفان، برخوردند، آنگاه آن دو را از سمت پایین اَمَج برد؛ سپس آن دو را از آنجا گذرانید تا پس از گذشتن او قُدَید جاده اصلی را قطع کردند، از آنجا آن دو را به خَرّار برد، و از آنجا به ثنیهالمره، و از آنجا به لِقف برد؛ سپس به سوی بیابان لقف رفتند، و از آنجا پیچیدند و به طرف بیابان مِجاح رفتند، آنگاه صحرای مِجاح را زیر پای گذاردند، و از آنجا به طرف سرازیری ذیالغضوین به راهشان ادامه دادند، و به وادی ذیکَشْر رسیدند ، ازآنجا به جداجد، و سپس به اجرد، و از آنجا به سمت ذیسلم از راه بیابان تِعهِن روی آوردند، از آنجا به عبابید رفتند، و از فاجه گذشتند و به صحرای عرج فرود آمدند، پس از آن از تنیهالعائر، از سمت راست رکوبه به سفر خویش ادامه دادند تا به وادی رِئم فرود آمدند، و از آنجا بسوی قُباء رهسپار شدند (19)
منابع
1) سیرهٔ ابنهشام، ج 1، ص 482؛ زاد المعاد، ج 2، ص 52.
[2]- صحیح البخاری، «باب هجرة النبی و أصحابه»، ج 1، ص 553، نیز: ح 476، 2138، 2263، 2264، 2297، 3905، 4093، 5807، 6079.
[3]- زاد المعاد، ج 2، ص 52.
[4]- سیرهٔ ابنهشام، ج 1، ص 482-483.
[5]- سوره انفال، آیه 30.
[6]- سوره یاسین، آیه 9.
[7]- سیرهٔ ابنهشام، ج 1، ص 483؛ زاد المعاد، ج 2، ص 52.
[8]- رحمة للعالمین، ج 1، ص 95، این ماه صفر، اگر بنا را بر این بگذاریم که سال از ماه محرم شروع شده باشد، جزء سال چهاردهم محسوب میشود؛ اما اگر شمارش سنوات را از آن ماهی که خداوند رسولاکرم -صلى الله علیه وسلم- را به کرامت نبوت تکریم فرمود آغاز کنیم، این ماه صفر قطعاً جزء سال سیزدهم محسوب میشود. غالب سیرهنویسان گاه این مبنا را میگیرند و گاه آن مبنای دیگر را میگیرند، و در نتیجه در ترتیب حوادث و وقایع به اشتباه میافتند و دچار سردرگمی میشوند. از این رو، ما بنا را همه جا بر این نهادیم که آغاز سالها را ماه محرم بگیریم.
[9]- مختصرالسیرة، ص 167.
[10]- این داستان را رزین از عمربن خطاب -رضی الله عنه- نقل کرده است. در ذیل این روایات آمده است که در آخر عمر اثر زهر این جانور به اندام ابوبکر بازگشت و موجب مرگ او گردید؛ نک: مشکاة المصابیح، «باب مناقب ابیبکر»، ج 2، ص 556.
[11]- نک: فتح الباری، ج 7، ص 336.
[12]- صحیح البخاری، ج 1، ص 553، 554.
[13]- سیرهٔ ابنهشام، ج 1، ص 486.
[14]- تاریخ الطبری، ج 2، ص 374.
[15]- سیرهٔ ابنهشام، ج 1، ص 487.
[16]- نکـ: صحیح البخاری، ج 1، ص 554.
[17]- همان، ج 1، ص 516؛ 558؛ قریب به مضمون آن: مسندالاماماحمد، ج 1، ص 4 که متن آن چنین است: در آن اثنا که پیامبر -صلى الله علیه وسلم- در غار بودند- یا: ما در غار بودیم- به ایشان گفتم: اگر یکی از اینان به پاهای خودش نگاه کند ما را میبیند! فرمودند: یا ابابکر، ماظنک باثنین الله ثالثهما؟! ابوبکر از ترس جان خویش به وحشت نیفتاده بود؛ تنها علت اضطراب و وحشت او همان چیزی است که روایت کردهاند حاکی از اینکه ابوبکر وقتی قیافه شناسان (ردپاشناسان) را دید، غم و اندوهش برای رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- شدت گرفت و گفت: اگر من کشته شوم من یک مرد بیشتر نیستم؛ اما اگر تو کشته شوی یک امت کشته شدهاند! اینجا بود که رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- فرمودند: لا تحزن ان الله معنا! نکـ: مختصر سیرة الرسول، ص 168.
[18]- صحیح البخاری، ج 1، ص 553، 555؛ سیرهٔابنهشام، ج 1، ص 486.
[19]- سیرهٔ ابنهشام، ج 1، ص 491-492.
منبع : اهل سنت جاسک
عامر نیز گوسفندانش را به دنبال عامر درست نیست بلکه به دنبال عبدالله ابن ابی بکر درست است .بدین وسیله اصلاح می گردد