چند همسری از نگاهی دیگر (۲-۱)
واژه «چند همسری» باعث ایجاد نگرانی وچه بسا ترس ووحشت در دل بسیاری از زنان متاهل-و نه همهٔ آنان- میشود؛ بنابراین احساس درد زن نسبت به وجود یک زن مزاحم دیگر در کنار وی یک احساس طبیعی است که جلوگیری از چند همسری و اکتفا به یکی، آن را نمیزداید.
اما اگر مردی به زن دیگری احساس داشته باشد آنگاه همسر اولش دربرابر احساس بخشی به زن دیگر، چه واکنشی نشان میدهد؟
میتواند به همسرش خیانت کند و پنهانی با آن زن اراتباط داشته باشد و پنهانی با وی معاشرت کند وگاهی نیز از این مساله آگاه شود اما نمیتواند کاری انجام دهد این همان واقعیتی است که در سرزمینهای غربی وجود دارد و بسیاری از منحرفان کشورهای ما نیز به آن مشغولاند. اما آیا برای آن زن، و شوهرش و زن دیگر و حتی جامعه بهتر نیست که این ارتباط با آگاهی وی و رضایت او صورت گیرد تا طبق سنت خدا و رسولش مشرع نیز باشد؟
عشق وغیرت:
عشق همان طور که یگانه است اکراه واجبار را نیز نمیپذیرد. اگر همسری در کنار شوهری قرار گرفته که او را دوست ندارد؛ این را قضا و قدر تعیین نموده است وراهی برای زدودن این درد و عذاب روحی نیست؛ حال ممکن است با طلاق تمام زندگی را از دست دهد و یا هم ممکن است با همسر دوم نیمی از زندگی را از دست دهد. اما کدام یک از این دو مورد دردناکتر است؟!
غیرت در زمان ما پدیدهٔ تازهای نیست؛ پدیدهای است که همسران اشرف بشر و عادلترین آنان یعنی پیامبر (ص) نیز در معرض آن قرار گرفتند.ام سلمه به دلیل غیرت زیادی که داشت از ازدواج با رسول الله (ص) سر باز میزد؛ چراکه [میگفت] ایشان چند همسر دارد. پیامبر (ص) برایش دعا فرمود که این غیرت از وی زدوده شود. هم چنین غیرت حضرت عائشه نسبت به صفیه وخدیجه –رضی الله عنهن جمیعا- نیز قابل انکار نیست. اما غیرت زیادی باعث خشونت و آزار طرف دیگر میگردد و باعث تجاوز به حقوق دیگران میشود که شرعا حرام است. خداوند عزوجل همسران پیامبر (ص) را نسبت به آزاری که از غیرتشان به ایشان رسیده بود، در سورهٔ تحریم مورد سرزنش قرار میدهد.
اما خداوند بر این احساس به عنوان یک احساس درونی، مادامی که به دیگری آزار نرساند یا کسی را باطل نخواند، کسی را مواخذه نمیکند. دلیل این امر چیزی است که در مسالهٔ افک مطرح است زمانی که رسول الله (ص) از همسرانش برای پاکی همسرش عائشه طلب شهادت فرمود که زینب بنت جحش به عنوان یک مسلمان پاک در برابر ریختن آبروی خواهرش موضع گیری میکند-در حالی که میتوانست از آن بعنوان فرصتی برای خراب کردن آن همسر وجا کردن خود در دل شوهر استفاده کند اما نکرد- و تنها حقیقت را بازگو کرد.
با انجام عدالت و بیان خوبیهای همدیگر در زندگی و خانواده همسران میتوانند بایکدیگر کنار آمده و آتش غیرت خانمان سوز را خاموش کنند.
عدالت در شریعت اسلام
عدالت را شریعت اسلام وضع نموده و نگذاشته که شوهر آن را تغییر دهد وحتی آن را به عنوان یک قانون اساسی قرار داده است و سپس کشورهای فقه وسنت آن را تشریح کردهاند که به عنوان نوبت بندی [عدالت] میان همسران در کتابهای فقهی مطرح است. بنابر آنچه گفته شد هیچ شوهری مادامی که در دل ارادهٔ انجام عدالت در حد توانش را نداشته باشد، حق چند همسرگزینی ندارد.
اما چندین ایراد وجود دارد که قانونهای اساسی کشورهای عرب منع کننده از چند همسری بدان گرفتار شدهاند و آنان که از منع آن شرم دارند موانعی را بر سر راه آن میاندازند:
چند همسری از چه زمانی آغاز شد؟
دکتر سعید محمد الجلیدی-در کتاب احکام الاسره فی الزواج والطلاق وآثارهما- میگوید: «میان فقهای معاصر بر سر جواز صدور شرط عدالت و حسن معاشرت در چندهمسری و نیز تمکن مالی برای هزینههای همسر دوم به عنوان یک شرط قانونی اختلاف وجود دارد که تنها در صورتی اجازهٔ چندهمسری داده میشود که این شروط در فرد وجود داشته باشد. برخی با استناد به دلیل عدم وجود مانع شرعی از این دو شرط و نیز اینکه چندهمسری تبدیل به مشکلی سزاوار وضع شروط گشته و آسیبهایی به همسر اول میزند وکودکان آواره میسازد، آن دو شرط را جایز دانستهاند؛ چراکه در نتیجهٔ این آسیبها کینههایی بوجود میآید.»
این مورد در برخی از قوانین کشورهای عربی به نص قانون تبدیل شده و برخی به ممنوعیت آن وبرخی به مشروط بودن آن البته با نظر قاضی تمایل دارند و یا هم به اجازهٔ وی پس از تحقق این شروط مایلاند.
بسیاری از فقها بر این باوراند که نباید چندهمسرگزینی را مشروط به قوانین قضایی کرد وتنها به همان شروطی که شریعت اسلام آورده و فرد طالب ازدواج را بدان مقید ساخته، باید اکتفا کرد. خداوند متعال میفرماید:
{وَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُواْ فِی الْیَتَامَى فَانکِحُواْ مَا طَابَ لَکُم مِّنَ النِّسَاء مَثْنَى وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُواْ فَوَاحِدَهً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ ذَلِکَ أَدْنَى أَلاَّ تَعُولُواْ}:
اگر ترسیدید که درباره یتیمان نتوانید دادگری کنید با زنان دیگری که برای شما حلال هستند و دوست دارید، با دو یا سه یـا چهار تا، ازدواج کنید. اگر هم میترسید که نتوانید میان زنان دادگری را مراعات دارید، به یک زن اکتفاء کنید یا با کنیزان خود ازدواج نمائید. این سبب میشود که کمتر دچار کجروی و ستم شوید. [نساء: ۳]
مرجع ترس از ستم وظلم خود شخص است؛ زیرا وی از قاضی بهتر به احوال خویش آگاه است و کسی است که نیازها وشرایط خود را درک میکند و از دل ودین خویش آگاهی دارد. اگر قرار بود کسی دیگر در امور وی دخالت کند پیامبر (ص) واصحاب ایشان در زمان خودشان به این کار حرص میورزیدند اما میبینیم که هیچ کدام به این کار مبادرت نورزیدند و به چندهمسری کسی کاری نگرفتند. میان انسانها در هر زمانی عادل، ستمگر، توانا وناتوان وجود دارد با آگاهی به این مطلب برآورد نیاز به همسر دیگر و توانایی نفقه واجرای عدالت مسائل شخصی است که به خود شخص باز میگردد و درست نیست کسی دیگر در این باره برای وی تصمیم بگیرد؛ زیرا در این صورت عرصه بر وی تنگ میگردد و افراد سعی میکنند از این مساله به بهانههای مختلف و دروغین وعقدهای پنهانی، شانه خالی کنند… وچه بسا بسیاری از کارهای دیگری که آنان را به حرام افکند، صورت گیرد و آنگاه دوست زندگی به دوست دختر تبدیل گردد چنان که دربسیاری از ملتهای مانع چند همسری از نظر قانونی این اتفاقات درحال رخ دادن است و واضح وآشکار میان معشوقهها و دوستیهای پوشالی نمودار است.
آیا مقید کردن ازدواج به اجازهٔ قاضی هدف مورد نظر را محقق میکند؟
قاضی که به دنبال دلیل چندهمسرگزینی فرد است بدون شک از اسرار زندگی او آگاه میشود و شوهر مجبور به گفتن رازهایی از زندگی خود به وی میشود که صلاح نمیداند آن را بگوید. حال به فرض اینکه بتواند نیاز خود به چندهمسری را برآورد کند به عنوان مثال عقیم بودن یا بیماری همسر اولش… آنگاه قاضی چگونه بفهمد که وی عدالت خواهد نمود یا ستم؟! این حالتی است که نزدیکترین شخص به این ازدواج از آن آگاهی نخواهد داشت چه برسد به قاضی که باید براساس عمل حکم کند و ارتباط نزدیک وشخصی با شخص ندارد!!
به قول برخی از اندیشمندان: «میبینیم که قاضی در این مورد بیتاثیر است؛ زیرا قاضی از تعیین انگیزههای ازدواج مجدد شخص ناتوان است و نمیتواند حدی برای شروطی که ازدواج مجدد با آن ممکن است، تعیین کند. بنابراین دستور به ازدواج مجدد یا منع از آن توسط قاضی همیشه صحیح واقع نخواهد شد. پس موافقت قاضی به دلیل حلال بودن این امر چیزی را به مساله نمیافزاید؛ زیرا انجام آن به اجازه نیازی ندارد و ممانعت قاضی نیز دلیل عدم صحت ازدواج مجدد نیست مادامی که براساس شروط شرعی انجام شود».
ضامن عدالت ورزی
اساس این امر تقوی است و همان چیزی است که در ابتدای سورهٔ نساء جایی که چندهمسری مطرح میشود، بیان شده است. کار را با تقوی آغاز میکند و حکم چند همسری را در کنار سخن از اموال یتیمان وعدالت در آن بیان میفرماید. همگی خطر خوردن مال یتیم وستم به آنان را میدانیم. سید قطب در اینجا میگوید: «تقوا چیزی است که از ظلم وستم باز میدارد و احساس دل نسبت به ترس از خداست و آن را از خشم وغضب آن بیرون برده وبه سمت خوشی وخشنودی سوق میدهد. هیچ شریعت وقانونی بدون این رشتهٔ پیوند استوار وموفق نمیگردد و هیچ آشوبی بدون آن آرام نمیگیرد و سازماندهیهای خشک وبی روح را بس است وبلکه این حساس و ترس و حرص در نیرویی فراتر از نیروی انسان یعنی الله اجتناب ناپذیر است»
عدالت مطلوب
شیخ شعراوی در تفسیر سورهٔ نساء میگوید: «عدالت مطلوب عدالتی است که در حوزهٔ اختیار تو باشد؛ زیرا عدالتی که فراتر از توان تو باشد را خداوند تکلیف نمیکند؛ بنابراین تو در زمان ومکان و هزینهها عدالت بورز و در حالت خویش نزد هر کدام عدالت داشته باش اما خداوند از تو نمیخواهد که در محبت درونیات عدالت داشته باشی؛ زیرا این از اختیار تو خارج است».
در اینجا نکتهای ظریف نهفته است و آن اینکه منظور از عدالت این نیست که فقط کالاهای مادی را به زن اختصاص دهد بلکه هزینههایی که صرف خودش در کنار هرکدام از زنان میکند، نیز ملاک است. شیخ میگوید: «منظور از عدالت مطلوب تقسیم عادلانهٔ مکان است یعنی هر کدام از همسران مکانی برابر با مکان دیگری داشته باشد. از نظر مدت زمان نیز باید عدالت رعایت شود. از نظر وضع ظاهری نیز باید رعایت کند بنابراین نباید در معاشرت با یکی لباس فاخر بپوشد وبا مرکب فاخر رود و در کنار دیگری با لباس مندرس وکهنه و… حضور یابد بعنوان مثال در نزد یکی با لباس ورختخواب پشمینه بخوابد و در کنار دیگری با لباس و رختخواب کم ارزشتر از آن بماند. پس مساوات در وسایل زنان تنها نیست بلکه مساوات در وسایل شخصی مرد نیز در نزد زنان باید مراعات گردد. حتی برخی از مسلمانان صدر اسلام در کفشی که نزد هر کدام از زنان خود میپوشیدند مساوات داشتند. و کفش یک شکل و رنگ میپوشیدند تا یکی از زنان نگوید به عنوان مثال: «شوهر نزد من لباس فاخرتری دارد و شیک پوشتر است».
دو زن پارسا از بغداد
در کتاب صفوه الصفوه ابن جوزی آمده است: «در بغداد پارچه فروشی مشهور زندگی میکرد. هنگامی که در مغازهاش بود دختری به سویش رفت تا چیزی از وی بخرد و هنگامی که با او سخن میگفت نقاب از چهرهاش برداشت. وی گفت: «بخدا سوگند، از چیزی که دیدم شگفت زده شدم. دختر گفت: من نیامدهام چیزی بخرم؛ بلکه برخی از روزها در بازار رفت وآمد میکنم تا مهر کسی در دلم افتد و با من ازدواج کند و مهر تو در دل من افتاده است. من مال و ثروت هم دارم. با من ازدواج میکنی؟ مرد گفت: من دختر عمهای دارم که به عنوان همسرم با من است و به او قول دادم او رها نکنم و از او فرزند دارم». دختر گفت: «من راضیام که تو هفتهای دوبار نزد من بیایی». مرد راضی شد و با وی رفتند و عقد محرمیت خواندند و به خانهٔ دختر رفت و با وی معاشرت نمود».
سپس به خانهٔ خودش برگشت و به همسرش گفت: «یکی از دوستانم خواسته که امشب را نزد او باشم» و رفت و شب را نزد وی صبح نمود و هر روز بعد از ظهر نزد او میرفت.
این روال تا هشت ماه طول کشید. دختر عمهاش به او شک نمود و به خدمتکارش گفت: «هر وقت از خانه بیرون رفت دنبال او برو ببین کجا میرود؟ خدمتکار اطاعت کرد. مرد به دکان خویش رفت و هنگام ظهر برخواست ورفت. خدمتکار نیز به دنبال او به راه افتاد درحالی که وی نمیدانست تعقیب میشود تا آنگاه که وارد خانهٔ همسر دیگرش شد. خدمتکار از همسایهها پرسید: «این خانهٔ کیست؟» گفتند: «از آن دختری است که با یک تاجر پارچه فروش ازدواج کرده است». خدمتکار نزد سرور خود برگشت و ماجرا را تعریف نمود. و زن به خدمتکار گفت: «مبادا که این خبر را به کسی بگویی» و چیزی به شوهرش نیز نگفت.
مرد تمام آن سال را زندگی کرد وسپس بیمار شد و از دنیا رفت. هشت هزار دینار از خود به جا گذاشته بود. همسر اول (دختر عمهٔ وی) حقوق وارثان را که حدود هفت هزار دینار میشد جدا نمود و هزار دینار دیگر را به دو بخش تقسیم نمود و یک بخش آن را در کیسه گذاشت و به خدمتکار گفت: «این کیسه را بگیر و به خانهٔ آن زن برو و بگو که این مرد مرده است و هشت هزار دینار از خود به ارث گذاشته است و فرزند پسر هفت هزار دینار را به عنوان حق خویش برگرفته است و هزارتای دیگر باقی مانده که من میان خود و او تقسیم نمودهام واین سهم او است» و آن را به او بده.
خدمتکار رفت ودرب خانهٔ زن را کوبید و وارد شد وخبر مرگ مرد را به او داد و مساله را چنان که شنیده بود به وی گفت. زن گریست وگنجینهٔ خود را گشود و یک بسته را بیرون آورد و به خدمتکار گفت: «به سوی سرورت بازگرد وسلام مرا به او برسان و بگو آن مرد مرا طلاق داده و این طلاق نامه را هم برای من نوشته است و این مال را به او برگردان. من سهمی از میراث او نمیبرم» خدمتکار برگشت و ماجرا را برای سرور خود بیان نمود».
نجوایی با حواء
بنده تنها زمانی به خشنودی خداوند دست مییابد که به خاطر خداوند پا روی نفس خویش گذارد و در مقابل آن بخاطر خداوند مجاهده نماید و ارادهٔ خود را در راستای ارادهٔ الهی قرار دهد و چیزی را دوست بدارد که خداوند دوست دارد و ایمان را با ترجیح شریعت بر هوای نفس خود کامل نماید چنان که پیامبر (ص) میفرماید:
«لا یؤمن أحدکم حتى یکون هواه تبعاً لما جئت له»
«ایمان هیچ یک از شما کامل نمیشود تا اینکه هوای او تابع آنچه من آوردهام باشد»
اگر زن مسلمان از این دیدگاه شخصی کوته بین نسبت به چندهمسری بیرون آید قانون اسلامیای را مشاهده خواهد نمود که با کمک آن به تنهایی قادر خواهد بود زندگی سایر هم نوعان خود را نیز تضمین کند؛ بنابراین به همان چیزی دست پیدا خواهد کرد که زنان صالح گذشته بدان رسیدهاند که از جمله آن آرامش فکری و زندگی پرباری که خداوند اراده نموده و نیز ارتباط والا و احسان ولطف در ارتباط با خداوند عز وجل میباشد. علاوه بر این او شکافی را در جامعهٔ اسلامی ترمیم خواهد نمود و از دید شخصی عجولانه به مساله نگاه نخواهد کرد بلکه از دیدگاه بلندمرتبگی مصالح اجتماعی بدان خواهد نگریست و بیش از پیش به والایی رابطه با خدای خویش خواهد رسید.
ترجمه: احمد تیموری بازگری
ادامه دارد
سلام.من هم همسر پنهانی مردی هستم که نه تنها همسرش بلکه هیچکس جز من و اون و خدا از ماجرامون خبرنداره،من همسرم رو ده سالی میشه که میشناسم و دوستش دارم ولی بنا به دلایلی ما مدتی از هم جدا افتادیم بعداز پنج سال دوباره سرراه هم قرارگرفتیم با این تفاوت ک من ازدواج کردمو از همسرسابقم طلاق گرفته بودم و ی بچه هم از همسرسابقم داشتم.ما نتونستیم برای دومینبار ازهم دوربشیم بنابرین عهدکردیم کنارهم بمونیم بدون اینکه کسی رو ازاربدیم یا دیگری رو اذیت کنیم.من سه سال به طور پنهانی با همسرم زندگی کردم و همچنین دارم زندگی میکنم،اما چیزی ک ازارم میده اینه که اون خیلی دیر میاد پیشم،همیشه هم بهم میگه مجبورم نیام تا اون نفهمه اگر بفهمه ابروم میره بدبخت میشم.من هم زیاد پاپیچش نمیشم میگم بالاخره منم خدایی دارم نه دلم میخواد بخاطر حسودیم نسبت به اونا شوهرمو ازارم بدم نه که اونارو بخام از سر حسادت نفرین کنم یا کینه به دل بگیرم یا هرچیزی دیگه،فقط تنها چیزی که داره منو از پامیندازه همین طرز زندگیه که دارم.من تنها با ی بچه یتیم سعی در گذروندن زندگی دارم که به همه نشون بدم شوهردارم ولی درحالی که باوجود شوهرداشتن انگار یه بیوه ام.افسرده شدم و هرروز تحلیل میره چه بدنم چه افکارم.