داستان

فرمانروایی از آن خداست (داستانی واقعی و عبرت آموز)

داستان واقعی و عبرت آموز

ترجمه: حسن محمدی آذر

داستانی واقعی و عبرت آموز

یکی از پزشکان نقل می‌کند که تاجری اهل شهر دمشق مدت سی سال در دیار غربت زندگی می‌کرد او مدیر دفتری در دمشق داشت که کارهای او را ترتیب می‌داد و سود حاصله از کار تجارت را برایش سرمایه گذاری می‌نمود.
این تاجر اموالی را نیز برای مدیر دفترش در شام می‌فرستاد تا در منطقه جدیدی در اطراف دمشق کاخی برای او بسازد.

مدیر دفتر او نیز مشغول ساختن کاخ برای تاجر شد تا کاخی در سطح و اندازه کاخ‌های بلاد غرب برای تاجر بنا کند که دارای میدان اسب سواری ، استخرهای شنا برای فصل تابستان و زمستان ، پارکینگی با ظرفیت شانزده ماشین باشد، و ساختمانی سه طبقه هم برای اقامت ساخت که هر طبقه آن دارای دوازده اتاق بود  و در حیاط و زمین باقیمانده نیز انواع گلها و درختان میوه را کاشت.

پس از اتمام ساخت کاخ مدیر دفتر چند تصویر را از کاخ ساخته شده برای تاجر فرستاد.‌

پس از مدت طولانی تاجر تصمیم گرفت به وطن خود برگردد و در آن جا ماندگار شود‌‌.‌‌..

مدیر دفتر و خانواده‌اش در فرودگاه از او استقبال کردند تاجر به مدیر دفترش گفت می‌خواهم هر چه زودتر مرا به کاخ ببری!!!

می‌خواست ابتدا از کاخش دیدنی کند چون خیلی به آن علاقه داشت برای دیدنش لحظه شماری می‌کرد قصد داشت آن را با چشم خود از نزدیک ببیند..

لذا به طرف کاخ حرکت کردند ناگهان چشمش به کاخی مجلل افتاد که فضای بیرونی آن با سنگ ‌مرمر مزین‌ شده بود کاخی بسیار شگفت انگیز بود !!

ماشین را جلوی در ورودی کاخ پارک نمود و به همراه خانواده‌اش از ماشین پیاده شد و به سر در کاخ نگاهی کرد کتیبه ای سنگی ، کمانی شکل زیبایی را مشاهده کرد که یک جمله هنری و تربیتی که ریشه ایمانی داشت بر روی آن نوشته شده بود ” الملک لله ” ( فرمانروابی از آن خداست )

تاجر با تعجب به کتیبه نگاه کرد و از مدیر دفترش پرسید این نوشته چیست ؟
مدیر دفتر جواب داد : این یک سخنی است که حقیقت دارد و به ایمان و اعتقاد ارتباط پیدا می‌کند.

تاجر با تعجب گفت ” الملک لله ؟!
بعد گفت: من مدت سی سال آزگار در دیار غربت تلاش کرده‌ام خسته شده‌ام و به دنبال پول این همه ممالک را گشته‌ام تا مالک این کاخ شوم تو اکنون به من می گویی این ملک از آن خداست ؟!
پس جایگاه ذکاوت و اموال من کجاست ؟ این نوشته را از سر در کاخ من پایین بیاورید.
این کاخ متعلق به من و این مال از آن من است و بنویسید این کاخ ملک فلان تاجر است منظور او خودش بود.

پزشکی که این داستان را نقل کرده است می‌گوید که بعد از این سخن نا مربوط بلا فاصله تاجر در همان جا بیهوش شد و به زمین افتاد همه کسانی که در آن‌ جا حضور داشتند تعجب کردند او را صدا کردند و خیلی تلاش نمودند تا او را به هوش بیاورند اما هیچ فایده ای نداشت چرا که مرد تاجر مثل یک جسم بی‌جان بدون حرکت روی زمین افتاده بود لذا با عجله او را به بیمارستان انتقال دادند پزشکان متخصص یکی پس از دیگری او را معاینه کردند و چنین تشخیص دادند که دچار فلج چهار اندام (کوادری پلژی) شده است و قابل درمان نمی‌باشد.

سپس خانواده تاجر جهت مداوای او چند پزشک متخصص از اردن و دانشگاه آمریکا از بیروت آوردند آنها نیز همان بیماری را تشخیص دادند که مبتلا به بیماری فلج چهار عضو شده و قابل درمان نیست.

این پزشک می‌گوید: من دوست خانواده تاجر بودم لذا به ملاقات تاجر درمانده و بیچاره در بیمارستان رفتم او را در حالی دیدم که پزشکان از معالجه وی ناتوان بودند به فرزندانش گفتم : پدرتان فرمانروایی را در مملکتش از دست داد اگر می‌خواهید برای او کاری را انجام بدهید باید راهی را پیدا کنید که فرمانروای زمین و آسمان را راضی کنید و صاحب ملک حقیقی او را ببخشد گفتند : باید چه کاری را انجام دهیم ؟ گفتم باید به فقرا ،طالبان علم ، یتیمان و زنان بیوه صدقه بدهید خلاصه هر کاری رضایت خدای متعال را جلب می‌کند انجام دهید آن گاه خداوند از خطای پدرتان گذشت می‌کند.

گفت : که فرزندان تاجر رفتند تا به توصیه من عمل کنند اما از قرار معلوم تاجر هنوز بر این باور بود که این کاخ سهم و ملک او می‌باشد زیرا هر بار که اندکی حالش بهبود پیدا می‌کرد در خواست می‌نمود که به کاخش برود تا این که به جلوی در کاخ رسید دوباره حالش بد شد و بیهوش گردید برای بار دوم او را به بیمارستان آوردند !

بعد چند بار دیگر به دیدن کاخ رفت تا بالاخره برای بار سوم تاجر فوت کرد درحالی که هرگز وارد کاخش نشد.

فرمانروایی از آن کیست ؟
“؛متعلق به خدای واحد و صاحب قدرت است ” همان خدایی که می‌فرماید : ” از روزی خدا بخورید و بیاشامید “.
خدایی که به جز او هیچ معبودی وجود ندارد آن روزیی که به دست آوردید و آن خوراکی که در منزل دارید متعلق به شما نمی‌باشد بلکه از آن خدا است.

سوگند به خدا ا گر خداوند مانع ایجاد کند شما نمی‌توانید دانه زیتونی را به وجود بیاورید و به همسر و فرزندانتان تقدیم کنید و قطره‌ای باران از ابر پایین نمی آمد‌‌ .

و اگر لطف خدا نبود باید مردم آب گل آلود می‌نوشیدند.

بپرهیز از این که در مملکت خدا راجع به ملک خدا با او منازعه نمایی زیرا تو بنده و او مالک همه چیز است تو نیازمند و او بی‌نیاز می‌باشد تو محتاج هستی و او بخشنده است‌.

نویسنده دکتر خیر الشغال

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا