عقلشناسی فلسفی از منظر وحی و دین (بخش نخست)
محمد ملازاده
اشاره:
بر هیچ اندیشمند دینداری پوشیده نیست که در این ایام جریانات و اشخاص دارای تمایلات سکولار و شیفتهی «عقلگرایی منهای دین و وحی»، به عناوین گوناگون و روشهای مختلف درصدد حذف دین از فرایندهای اجتماعی و زدودن آثار آن از تمامی محورها و ابعاد زندگی، یا حداقل تحدید نقش و رسالت آن در ایجاد ارتباط روحی شخصی میان خدا و انسان- آنهم در داخل مسجد و معبد- هستند.
آنچه در این حرکت خزندهی دینستیزی و الحادپروری جای تأمل و در عین حال شگفتی است اینکه: برخی از منادیان این تفکر داعیهی دینداری داشته و سنگ دفاع از آنرا برسینه میزنند! و به قول خودشان با این ایدهی که برگزیده و روشی که در پیش گرفتهاند میخواهند دامن دین را از آلودگیهای که اطراف آنرا احاطه کرده است پاک نموده، قداست، پاکی، طهارت و معنویت آنرا بار دیگر بر قامت رعنایش بیاویزند تا از آلودگیها و بدعتها پاک گردد و بار دیگر صورت و چهرهی قدسی و خداییاش را بازیابد و از دایرهی محدود ایدئولوژی تنگنظرانه بیرون آمده پا به عرصهی «نسبیت» نهد و برای اینکه از «جزمیت» و «مطلقاندیشی ارتجاعی» رها گردد و به فضای تجربهی مدام تجدیدپذیر زادهی دانش «هرمنوتیک» قدم گذارد و در نهایت کسوت مقدس خدایی و ثابت و وحیانی بودن را برای همیشه از تن خود برکنده و دور اندازد و عبای انسانی و تجربی و عقلانی بودن را زینتبخش قامت همیشه تازه و نو خود گرداند و… عقلانی و انسانی کردن آن لازم و ضروری است، تا به قول این منادیان تحریر و تجدید دینی، دین با دنیای مدرن و سکولار منطبق گشته و از قافلهی کاروان تمدن و تکنولوژی عقب نماند!!؟ و اگر این آقایان به اصطلاح دیندار، در جمع ماتریالیستهای ملحد و سایر منکران خدا و رسالت و دین و وحی قرار گرفتند انگ ارتجاع نخورند و در جمع رفقا بگویند «دیانت ما عین الحاد شما است.»
به دیگر تعبیر: «اگر شما جدّیت و شهامت ابراز الحاد و تصریح به انکار دین را دارید، ما از باب اظهار تدین و ابطان کفر (نفاق) دنبالهرو نحله و طریقهی شما هستیم منتها از باب مصلحت این روش را برای دینستیزی خود بر میگزینیم و….»
آنچه در این حرکت خزندهی دینستیزی جای نگرانی و ملال است اینکه: گروهی از سر ناآگاهی از مبانی و ثوابت دین از سویی، و عدم آشنایی با کید و نیرنگهای اهل کفر و نفاق از دیگرسو، به این وادی در افتاده و در این دره سرگردان گشتهاند.
از آنجا که، در این روزها شاهد پخش و نشر کتب و مقالات گوناگون در زمینهی مورد بحث هستیم، که محتوای بیشتر این مقالات و نوشتارها نشخوار افکار فلاسفهی غربی است نه ابتکار و نوآوری در دانش و علوم بشری. از باب ادای دَین در قبال دین و اعتقادات اسلامیام، اقدام به تحریر این مطالب نمودم. هرچند نگارنده اذعان دارد ادای حقّ وافی و کافی این مطلب از توان حقیر خارج است، لیکن طبق مثل عربی «ما لایدرک کلّه لا یترک کلّه».
در این مقالهی مختصر، ابتدا؛ تعریفی از واژهی «عقل» و «عقلگرایی» ارائه میدهم. بعد به تبیین «جایگاه عقل در دین» میپردازم. سپس به، «نقد گرایش عقلگرا و اثرات منفی آن بر دین» ـ تا آنجا که خداوند توفیق دهد ـ همت میگمارم.
والله من وراء القصد وهو یهدی السّبیل.
نحلهی عقلگرایی:
عقلگرایی عبارت از نحله و طرز تفکری است که یافتهها و معارف عقلی را، اساس همهی معلومات انسانی میداند و بهجز عقل به هیچ منبع و وسیلهی دیگری برای معرفت ارزش قائل نیست. لذا فرد عقلگرا، عقل را مقدم بر هر وسیلهی دیگر معرفتی میداند، یا اصولاً به دیگر منابع معرفتی اعتقاد ندارد و وقعی نمینهد.
اسپینوزا (۱۶۳۲-۱۶۷۷) میگوید: ” لاهوت (خداوندی: علم لاهوت علمی است که در بارهی عقاید متعلق بخدا یی وخداشناسی بحث میکند) خادم عقل نیست، عقل نیز خادم لاهوت نیست، بلکه هرکدام دارای مملکت ویژهی خود هستند مملکت حکمت و حقیقت از آن عقل است. و مملکت تقوا و خضوع از آن لاهوت”.[۱]
طرفداران عقلگرایی، «حقیقت را امری مزدَوَج میدانند، بدین معنا که ممکن است چیزی از منظر فلسفی صادق باشد اما از منظر لاهوتی خطا و نادرست و بالعکس، بدین وسیله فرد فیلسوف در تجاهر به آراء و نتایج تحقیقات فلسفی خود آزاد تلقی میشود، آنهم به حجت اینکه فیلسوف است».[۲]
این طرز تفکر همواره پیروان و طرفدارانی داشته است. منتها بعداز رنسانس و انقلاب اندیشمندان علمگرا علیه تفکر ارتجاعی کلیسا در اروپا، این فرایند به طرز چشمگیری رشد کرد و شرارههای آن به همهی ممالک جهان رسید و همهی آنها را تحت تأثیر خود قرار داد و مکاتب فکری و فلسفی متعدد مبتنی بر این اندیشه، در غرب و سایر نقاط جهان سر بر افراشتند. که اثرات سوء آنها بر اندیشه و عقاید افراد ناآگاه از دین، تا همکنون نیز محسوس و هویدا است.
تعریف عقل:
ابتدا ذکر این نکته لازم است که ارائهی یک تعریف دقیق از عقل غیر ممکن، یا دشوار است.
زیرا: زرکشی در البحر المحیط گوید: ” بیش از هزار تعریف برای عقل نقل شده است “.
امام محمد غزّالی در المستصفی گوید: “امکان ارائهی یک تعریف جامع برای عقل وجود ندارد”.[۳]
مع الوصف ـ به منظور توضیح و تبیین ولو به مقدار اندک آن ـ به ذکر چند تعریف از عقل میپردازم. هر چند اذعان دارم با توجه به کثرت تعاریف، هیچ یک از آنها تعریف جامع و مانع نیست.
راغب اصفهانی«رحمه الله» در تعریف عقل گوید: “العقل یقال للقوّه المتهیّئه لقبول العلم، ویقال للعلم الّذی یستفیده الانسان بتلک القوّه، عقلٌ ” (مفردات القرآن ماده العقل.)
عقل عبارت از قوّه و نیرویی است که برای قبول و پذیرش علم آماده گردیده است و به علمی که انسان از طریق این نیرو آنرا استفاده میکند “عقل” میگویند.
ابن منظور در لسان العرب گوید: “العقل: الحِجر والنهُّی، ضد الحمق والجمع عقول….مأخوذ من عقلتُ البعیر اذا جمعتُ قوائمه”
عقل، معادل حِجر و نهی، ضد حمق و جمع آن عقول…. بر گرفته از “عقلت البعیر ” (شتر را به چهار بند کشیدم)آنگاه که هر چهار پایش با هم جمع شوند، است.
در کتاب «الموسوعه الإسلامیه» نوشتهی جمعی از محققان، واژهی عقل این چنین تعریف شده است:
«عقل» در لغت برگرفته از “عقال البعیر” ـ اگر صاحبش او را با ریسمان ببندد تا او را از سیر و حرکت باز دارد ـ است. در واژهی عقل معنای منع وجود دارد چون صاحبش را از عدول از راه راست باز میدارد، در قرآن حِجر و لُبّ و نُهی نیز نام نهاده شده است. پس ذوالحجر یعنی ذو العقل، و همچنین اولوا الالباب: اصحاب عقول، و اولوا النهی یعنی صاحبان عقل.
تعریف اصطلاحی عقل:
عقل در اصطلاح: نزد فلاسفه، بر معانی فراوانی اطلاق میگردد از جمله: “عقل جوهری است بسیط که حقایق اشیاء را درک میکند و جوهری است مفارق ماده در ذات، اما مقارن آن در فعل، عقل همان نفس ناطقهی موجود در انسان است که به صیغهی “من” بدان اشاره میشود”.[۴]
علاوه برسه تعریف فوق، دانشمندان، تعاریف فراوان دیگری از واژهی عقل ارائه دادهاند که به جهت رعایت اختصار از ذکر آنها خود داری میشود.
اما ذکر یک نکته در اینجا خالی از فایده نیست و آن اینکه: “آنچه از تعاریف فوق استفاده میشود این است که تعریف عقل در فرهنگ لغتشناسی مشیر به صفت و قوّه بودن آن است که استقلال ندارد و قائم به غیر (صاحب آن) است در حالیکه در تعریف فلسفی آن، عقل یک جوهر مستقل و منفرد از صاحبش عنوان شده است و این به خودی خود بیانگر وجود تفاوت اساسی و جوهری میان تعاریف لغوی و فلسفی برای اشیاء – از جمله عقل ـ است “.
عقلگرایی: عقلگرایی یابه دیگر تعبیر، مذهب عقلی: “قول به این مطلب است که معرفت تنها از مبادی عقلی ابتدایی و ضروری نشأت میگیرد نه از تجارب حسی، چون این تجارب به طور کلی مفید علم نیستند”.[۵]
مرحوم استاد عبدالرحمن حسن حبنکه المیدانی، در تعریف عقلگرایی گوید: «عقلگرایی یا مذهب عقلی: “رویکردی است برای تمجید عقل و اعتماد بر احکام عقلی خواه درست باشد یا نادرست، در مقابل اتجاه دینی هر چند آن دین حق باشد و آنچه بدان نسبت داده میشود صواب، آنچه در این اتجاه به داوری مینشیند عقل است نه غیر آن”».[۶]
استاد محمد قطب هم در تفسیر عقلگرایی گوید:
«عقلگرایی یعنی: “تفسیر عقلی برای هر چیز و هر شیئ در این کائنات، از کانال عقل. برای اثبات یا نفی آن، یا تحدید خصایص و ویژگیهایش”».[۷]
ماحصل ولُبّ این تعاریف میرساند که: در مکاتب مبتنی بر عقلگرایی آنچه اساس و پایهی معرفت و شناخت تلقی میشود عقل است و بس، و دیگر اسباب و منابع معرفتی چون تجربه، وحی و فطرت، در واقع ارزش مبنای معرفت بودن را ندارند و ابزاری در خدمت عقل هستند و بس.
اما اشاره به این نکته خالی از فایده نیست که عقلگرایی هم انواع گوناگون و متعددی دارد، همچون عقلگرایی مادی ماتریالیستی، عقلگرایی فلسفی کانتی و دکارتی، عقلگرایی یونانی افلاطونی و ارسطویی، عقلگرایی مادی فلاسفهی رومانی و پیروان مادی امروزین آنها، عقلگرایی الحادی نیچهیی و فرویدی و دورکیمی، و عقلگرایی متألهانی چون پوپر و جان هیک و شلایرماخر و غیرهم، که مدعی خداپرستی و دینداری تکثرگرا پلورالیستی هستند.
اینک بعد از ارائهی این تعریف مختصر، وقت آن فرا رسیده است ارزش این دیدگاه و مقدار صحت و سقم آن را مورد کنکاش قرار دهیم ولی قبل از آن، اشاره به خاستگاه این اندیشه خالی از فایده نیست.
خاستگاه عقلگرایی:
جا دارد به این مطلب اشاره شود که عقلگرایی غربی ریشه در فلسفهی یونانی و رومانی دارد که در یک مقطع خاص تاریخی با وحی تحریف شدهی مسیحی آمیخته گردید و در واقع وحی تحریفی بر عقلگرایی فلسفی مسلط و مسیطر گشت و از تلفیق میان این دو معجونی به وجود آمد که دیانت و سیاست کلیسا و امپراطوری را با هم آمیزش داد و در نتیجه وضعیت و شرایطی به وجود آمد که بعدها دوران تاریک و جاهلی قرون وسطایی نام گرفت و این دوران بیش از ده قرن بر اروپا حکمرانی کرد سرانجام از بطن آن، حرکتهای سیاسی و نهضتهای فکری متجلی در ” رنسانسیسم” متکی بر علوم تجربی مادی گری به منظور گریز از کلیسا و دین، سر برافراشتند. که یا دنبالهرو مادیگری الحادی رومانی بودند و بعدها در مکاتب الحادی ماتریالیستی متجلی شدند و منادیان آن از هرچه دیانت و معنویت بود رو برتافتند و مکاتب مختلف الحادی یکی پس از دیگری همچون قارچ سر برافراشتند که بازگوئی تاریخ آن، از حوصلهی این مختصر خارج است و یا در عقلگرایی مبتنی بر منطق و فلسفهی یونان سر بر افراشتند، که مکاتب فلسفی چون لیبرال دمکراسی غربی با همهی شاخههایش چون، سکولاریسم اومانیسم و اگزیستانسیالیسم و غیره، از بطن آن سر در آوردند. و امروزه بعد از فروپاشی پایگاه مکتب ماتریالیسم یکهتاز قدرت سیاسی و اقتصادی جهان شدهاند.
اما اشاره به این نکته نیز خالی از فایده نیست که در نتیجهی این اتحاد نامیمون میان دین و دولت، پاپ و امپراطور گردانندگان این دو نهاد، با استفادهی ابزاری از قدرت و دین، دست در دست هم، مأموریت پرستش هوا و نفس سرکش و استثمار و به بردگی گرفتن تودههای محروم را تا به امروز انجام دادهاند و میدهند.
دیدگاه عقلگرایی فلسفی در عرض وحی و نبوّت:
قبل از هر چیز ذکر و تبیین این نکته لازم است که عقلگرایی منهای وحی ـ که اساس و مبنای تفکر فلسفی بشمار میآیدـ نظریه و دیدگاهی است که در نقطهی مقابل و خط عرضی نظریهی وحیانی و دیدگاه پیغمبران قرار دارد. به دیگر تعبیر: دیدگاه عقلگرایانه، انسانی است و دیدگاه وحیانی خدایی. و این دو دیدگاه ـاز این جهت که اولی مطلق و دومی مقید، اولی کامل و دومی ناقص، اولی معصوم و دومی غیر معصوم است ـ در طول تاریخ در عرض همدیگر قرار داشتهاند.
البته این مطلب ـ که میگوییم این دو دیدگاه در عرض همدیگرندـ هرگز به این معنا نیست که میان وحی و عقل تضاد و تعارض وجود دارد و امکان تفاهم و اتحاد میان این دو وجود ندارد. بلکه منظور ما این است که نظریهی عقلگرایی مدعی است که، عقل به تنهایی و بدون استمداد از وحی و بدون نیاز به آن میتواند از همهی حقایق هستی سر در بیاورد و آنها را کشف کند و چون عقل بهصورت مستقل کاشف حق است و میتواند بشر را به سر منزل مقصد برساند و انسان در سایهی آن میتواند به همهی نیازهای مادی و معنوی خود برسد، نیازی به بعثت پیغمبران و فرستادن کتب آسمانی و دخالت خدا در زندگی انسانها و تعیین تکالیف از سوی او برای انسان و… وجود ندارد.
منتهی این دیدگاه از نظر منطق عقلی و تجربی و شواهد تاریخی فاسد است چون مأموریت و مسئولیتی بر دوش عقل قرار میدهد که توان حمل آنرا ندارد و پای او را در وادیی قرار میدهد که در آن سر گردان و گمراه میشود و بهجز تحیر و تخبط، نتیجهی دیگری برای عقل در پی ندارد چون عقل آدمی همچون ذات آدمی محدود است و نمیتواند سر از کنه بسیاری از اشیاء و موجودات در آورد.
این درحالی است که در دیدگاه وحیانی عقل مناط تکلیف، و از ارزش و اعتبار ویژهای برخوردار است و در آیات و احادیث فراوان مورد ستایش و تمجید قرار گرفته است اما قرار نیست که مطلقالعنان باشد و پا در هر وادیی که بخواهد بنهد زیرا، اشیاء بسیار وجود دارند که عقل به تنهایی و به خودی خود راهی به آنها نمیبرد و سر از سر و حقیقت آنها در نمیآورد، مانند غیبیات: چون آخرت و بعثت پس از مرگ، و ملائک و جن، و علم به آنچه که در آینده رخ میدهد و برزخ و عالم ارواح و….که پای استدلال عقلی در این میادین چوبین و لنگان است و در این عرصهها جز سرگردانی چیزی دیگری نصیب عقل تنهای انسانی (عقل منهای وحی) نمیشود. واضحترین گواهی بر این مدعا سرگردانی و تشتت فلاسفه و عقلگرایان در این موضوعات است که ادنی تأملی در میراث فکری آنها، ما را از هرگونه دلیلی بینیاز میگرداند.
جایگاه و مقام عقل در دین اسلام:
در دین اسلام هر چند عقل تابع وحی است و وحی مرشد و هادی و نجاتدهندهی آن از گمراهی و سرگردانی، معالوصف عقل از قدر و منزلت ویژهای بر خوردار است و مفسر وحی و مناط تکلیف تلقی میشود، در قرآن کریم، ارزش ویژهای به عقل داده شده است و افراد عاقل و خردورز مورد ستایش و تکریم قرار گرفتهاند، و عقل برترین نعمت و هدیهی خدا به انسان است.
در قرآن ” تعقل” (خردورزی) یکی از اوصافی است که مسلمانان بدان ستوده و مدح میشوند و کافران و گمراهان از این جهت مورد نکوهش قرار میگیرند که تعقل و خردورزی را از خود سلب کرده و راه تقلید از دیگران (ارباب و آباء و اجداد) را در پیش گرفته، و از اجتهاد و خلّاقیت و نوآوری و تدبّردر آیات و نشانههای خدا، در آفاق و انفس رویگردان شدهاند.
خداوند در مقام ستایش مؤمنان میگوید: «وما یعقلها الا العالمون» عنکبوت /۲۹
جز دانشمندان این(آیات) را نمیفهمند و در نمییابند.
و میفرماید: «انّ فی ذلک لعبره لاولی النهی» طه/۲۰
همانا در این، نشانههای است برای خردمندان
و در مقام مذمّت و نکوهش کافران آیات فراوانی از قرآن به (افلا تعقلون) (افلا یعقلون) و (لاتعقلون) و (لایعقلون) ختم میشوند که در همهی آنها، کافران، بدلیل اینکه از مشاهدهی آیات خدا درس و عبرت نمیگیرند و آیات خدا در آنها اثرگذار نیست و… مورد نکوهش واقع شدهاند.
استاد محمد قطب میگوید:
” اسلام عقل را از تفکّر در سه چیز باز میدارد، تفکّر در ذات خدا، تفکّر در قَدَر، تفکر در تشریع (قانونگذاری) از سوی انسان بدون دخالت الله”.[۸]
این سه موضوع، مناطق محرمهی عقل هستند که بدون راهنمایی و ارشاد وحی حق قدم نهادن در آنها را ندارد.
این موضوع هم توهین به عقل نیست بلکه صیانت و حفظ آن از قدم نهادن در حوزهای است که قدم نهادنش در آن فایدهی برای عقل و صاحبانش در برندارد.
نقش عقل در قضیهی ایمان و هدایت:
عقل در قضیهی هدایت و ایمان جز به مثابهی یک ابزار گیرنده، نقشی ندارد بلکه این وحی است که در این میدان نقش اساسی و اول را ایفا میکند، شهید سید قطب در این زمینه بیان جذّابی دارد که خلاصهی آنرا باز گو میکنم.
او”رحمه الله” گوید: ” اگر خداوند میدانست ـ و او به هر چیزی داناتر است ـ که عقل بشری ـ برای رسیدن به هدایت ـ برای انسان کافی است، انسان را حوالهی آن میکرد تا در پرتو آن دربارهی دلایل هدایت و… به تحقیق بپردازد. و در طول تاریخ پیغمبران را مبعوث نمیکرد و رسالت را بر مردم حجّت قرار نمیداد.
«رسلا مبشرین ومنذرین لئلا یکون للناس علی الله حجه بعد الرسل وکان الله عزیزا حکیما»[۹]
ما پیغمبران را فرستادیم تا (مؤمنان ر ا به ثواب) مژدهرسان و (کافران را به عقاب) بیمدهنده باشند و بعد از آمدن پیغمبران حجت و دلیلی بر خدا برای مردمان باقی نماند و خداوند غالب در کار خویش و فرزانه است.
«ویوم نبعث فی کل امّه شهیداعلیهم من انفسهم وجئنا بک شهیدا علی هؤلاءونزّلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شیئ وهدی ورحمه وبشری للمؤمنین»[۱۰]
و آن روز که در میان هر ملتی گواهی از خودشان بر آنان میگماریم و تو را بر اینان گواه میگیریم و ما این کتاب را بر تو نازل کردهایم که بیانگر همه چیز و وسیلهی هدایت و مایهی رحمت و مژدهرسان مؤمنان است.
«وما کنا معذّبین حتی نبعث رسولا»[۱۱]
و ما هیچ قومی را مجازات نخواهیم کرد مگر اینکه پیغمبری را (مبعوث و برای آنان) روان سازیم.
با این وصف، نقش عقل و رسالت آن این است که راه خود را از وحی و نبوت بگیرد و آنچه را که رسول القا میکند فهم کند، نقش او این نیست که بر دین و مقرراتش ـ از حیث صحت و بطلان ـ حاکم باشد.
این رسالت، عقل را مخاطب خود قرار میدهد…. بدین معنی که آنرا آگاه و بیدار میگرداند و منهج صحیح را فرا روی او قرار میدهد…نه اینکه عقل حکم به صحت یا بطلان، قبول یا رد وحی نماید.
و هرگاه نصی به ثبوت رسید حکم حکم او است و بر عقل لازم است از آن پیروی نماید.. بنا براین، دور و نقش عقل فهم مدلول نص است و مدلول صحیح نص به حکم عقل قابل صحت یا بطلان نیست.”[۱۲]
و در جای دیگری، در تفسیر آیهی ۵۰ سورهی انعام میفرماید:
«قل لا اقول لکم عندی خزائن الله ولا اعلم الغیب ولا اقول لکم انّی ملک ان اتبع الا ما یوحی الیّ قل هل یستوی الأعمی والبصیر افلا تتفکرون»[۱۳]
ترجمه: بگو: من نمیگویم گنجینههای یزدان در تصرف من است و من نمیگویم که من غیب میدانم، و من به شما نمیگویم که من فرشتهام من جز از آنچه به من وحی شده پیروی نمیکنم. بگو: آیا نابینا و بینا یکسانند؟ مگر نمیاندیشید.
” پس شأن و منزلت عقل در این مجال و میدان چیست”؟
جواب: “عقلی که خداوند به انسان بخشیده است میتواند این وحی را دریابد و مدلولات آنرا درک کند و این وظیفهی اوست… اما زمانی که عقل بشری مستقل از وحی عمل کند در معرض گمراهی و انحراف قرار میگیرد.
و کسانی که گمان میبرند عقل انسان برای کشف و درک حقیقت دارای مکانت و جایگاهی است که همچون درجهی وحی است، به این اعتبار که هر دو مصنوع خدا هستند. اینها به تقاریری دال بر اصالت و ارزش عقل استناد میکتند که برخی از فلاسفه این جایگاه را به عقل دادهاند نه خدای تعالی و کسانی که میگویند عقل میتواند انسان را از وحی بینیاز کند. سخنی بر زبان میآورند که الله تعالی آنرا نگفته است. زیرا خدای تعالی وحی را بر بندگانش حجت قرار داده است نه عقل بشری را. و کسانی که گمان میبرند فلسفه میتواند جای دین را بگیرد و عقل را از دین بینیاز کند. در واقع سخنی بر زبان میآورند که سندی از حقیقت و واقع بر آن نیست.
خلاصه: عقل در معیّت و مصاحبت وحی خدا بصیر است و با ترک و رهائی آن گمراه و کور میشود. و «قل هل یستوی الأعمی والبصیر».[۱۴]
و بگو آیا، نابینا و بینا مساوی هستند”.[۱۵]
حسن و قبح در اشیاء:
علمای مسلمان در تعریف حسن و قبح گویند: ” حَسَن آن است که مدح وثواب نسبت به آن اعمال گردد وقبیح آنچه ذم وعقاب بر آن مترتب شود”.[۱۶]
سؤال این است: آیا این مطلب که فلان چیز حسن است یا قبیح، توسط عقل درک میشود یا توسط نقل؟
در رابطه با حسن و قبح اشیاء در میان علمای مسلمان به طور مجمل سه دیدگاه ارائه شده است.
دیدگاه اول: دیدگاه معتزله و بسیاری از یاران ابوحنیفه است که میگویند حسن و قبح اشیاء عقلی است و معرفت آنها به هیچ وجه متوقف بر دلیل نقلی نیست در نتیجه حسن و قبح برای فعل، ذاتی و ملازم آن است و کار شرع فقط کشف این صفات است و بس.
دیدگاه دوم: قول اشعریها و جهمیها و منتسبین آنها از اهل سنت و یاران امام مالک و شافعی و احمد، چون قاضی ابو یعلی و ابو الولید باجی و جوینی و غیرهم است.
حاصل سخن آنها این است که افعال متصف به صفات حسن و قبح نمیشوند بلکه حسن یا قبیح بودن فعلی در گرو مأمور به، یا منهی عنه بودن آن است و این هم صفتی است اضافی که جز از طریق شرع ثابت نمیشود و …
و اما دیدگاه سوم: دیدگاه اهل سنت و جماعت است که حد وسط میان این دو نظریه است. حاصل سخن آنها این است که: حسن و قبح به واسطهی عقل قابل درک است اما این امر مستلزم هیچ حکمی در فعل عبد نخواهد شد بلکه فعل بهخاطر استحقاق امر و نهی، و ثواب و عقاب، از سوی حکیمی که امر به نقیض چیزی که عقل حسن آنرا درک کرده باشد نمیکند، یا از نقیض چیزی که عقل قبح آنرا درک کرده باشد نهی نمیکند، حسن تلقی میشود چون هرچه عقل حسن یا قبح آنرا درک کرده باشد راجح، و نقیض آن مرجوح است.[۱۷]
علاوه بر توضیح فوق در کتاب «الرد الشاملعلی عمر کامل» آمده است:
“اهل سنت عقیده دارند که زیبا و قبیح پنداشتن اشیاء عقلی محض نیست چنانچه معتزله میپندارند، و شرعی محض هم نیست چنانچه اشعریها میپندارند، بلکه عقل گاهی اوقات حسن و قبح برخی از اشیاء را درک میکند، ولی آنچه بر آنها مترتب میشود از ثواب و عقاب، تعیین آن از جانب شرع است نه عقل. بدین ترتیب فهم علمای سلف در این زمینه فهمی است وسط در میان این دو نظریه.”[۱۸]
موضوع دیگری که در رابطه با حسن و قبح افعال مطرح است مسئلهی ذاتی یا عرضی بودن آن است در این زمینه نیز دیدگاه اهل سنت و جماعت این است که حسن و قبح در افعال ذاتی نیست بدین معنا که نشأت گرفته از ذات آنها باشد بلکه حسن و قبح در آنها عرضی و اعتباری بوده و شرع خدا بر اساس ترتّب ثواب و عقاب، و مدح و ذم، برخی از افعال آدمی را حسن و برخی را قبیح معرفی مینماید و افعال بهذات خود از این توصیف تهی هستند و اگر عقل بذات خود حسن و قبح در بعضی اشیاء را درک مینماید نمیتوان این حکم را به همهی افعال تعمیم داد، تجارب فراوان بشری در گذشته و حال نیر این واقعیت را تأیید مینماید. و همهی علما بر این امر متفقاند که هرچه موافق طبع باشد چون لذًّت و حلاوت درک حسن آن عقلی است و هرچه منافی و مخالف طبع باشد چون الم و مرارت قبح آن عقلی است. و این امر از راه حس و عقل و شرع معلوم است و اولین و آخرین ـ حتی بهائم نیزـ آنرا میدانند.
عقل در مسائل شرعی تابع نقل است:
امام ابو اسحاق شاطبی (رحمه الله) در کتاب ارجدار «الموافقات فی اصول الشریعه» بیان مهمی در زمینهی تقدم نقل بر عقل در مسائل شریعت دارد که خلاصهی آنرا در اینجا نقل مینمایم.
“هرگاه عقل ونقل در مسائل شرعی با هم گلاویز شدند، زمانی حق این گلاویز شدن برای عقل پیدا میشود که نقل بر آن مقدم داشته شود و متبوع واقع گردد. و عقل مؤخر واقع شود و تابع گردد، بنابراین، عقل در میدان نظر دادن آزاد نیست مگر به آن اندازه که نقل به او آزادی میدهد. این هم به سه دلیل:
اول: اگر برای عقل جایز باشد که از سرچشمهی نقل تخطّی کند آنگاه حدّی که نقل برای آن تعیین کرده است بیفایده خواهد شد، چون فرض بر این است که نقل، حدّی برای عقل تعیین مینماید اگر تخطّی از آن جایز باشد این حدّ بدون استفاده خواهد گشت و این هم در شریعت باطل است. لذا آنچه این تخطی منجر به آن میشود نیز باطل است.
دوم: آنچه در علم کلام تبیین گشته که تحسین وتقبیح کار عقل نیست (در ست وصحیح است) واگر فرض کنیم عقل میتواند از حد نقل تجاوز کند عقل تحسینگر و تقبیحگر از آب در میآید، این هم خلاف فرضیهی ما است.
سوم: اگر ابطال شرع توسط عقل جایز باشد ـ واین قطعا محال است ـ زیرا معنای شریعت این است که در افعال و اقوال و اعتقادات مکلفین حدود تعیین مینماید، و هسته و لبّ شریعت همین است، اگر برای عقل جایز باشد از یکی از حدود شریعت تخطی کند این تخطّی مستلزم این است که بتواند از تمامی حدود آن تخطّی کند زیرا آنچه برای شیئ ثابت باشد برای مثل آن نیز ثابت است و تنها یک تخطّی بمنزلهی ابطال آن است، یعنی اینکه این حد درست نیست و از ابطال آن،ابطال بقیهی حدود لازم میآید، و هیچ احدی قائل به این نیست که عقل بتواند همهی حدود شریعت را ابطال کند.[۱۹]
گرایش عقلگرا و اثرات منفی آن بر دین:
اگر عقل به صورت صحیح بکار گرفته شود یکی از قویترین ابزارهای تفسیر وحی و تبیین مبانی آن است و دستآوردهای آن هر گز متعارض با وحی و نقل صحیح نخواهد بود زیرا امکان ندارد دو راه منتهی به یک مقصد متناقض و متعارض باشند و لذا اگر مقصد نیل به حقیقت است عقل سالم و نقل صحیح هردو بدان منتهی میشوند و این امر مورداجماع و اتفاق علمای مسلما ن واقع شده است.
اما عقل و نقل زمانی به یک نتیجه منتهی میشوند که اولا نقل و فهمی که از آن ارائه میشود درست باشد، و ثانیا در رابطه با عقل نیز همهی معارضهای فاسد عقلی سد راه حقیقت و فهم مراد رسول از میان برداشته شوند زیرا تا زمانیکه این معارضهای فاسد موجود باشند مراد رسولان درک نخواهد شد. مثلاً اگر کسی با استناد به شبهات واهی عقلی منکر صفات خدا میشود زمانی میتوانیم فرد گرفتار این شبهات عقلی را به وجود صفات خدا قانع کنیم که شبهات موجوده در درون او را رفع کرده باشیم.
اما اگر عقل بهصورت مستقل از نقل، به میدان آید و رابطهاش را با آن بهکلی قطع کند در گرداب شبهات غرق میشود و فساد بهبار میآورد چون عقلها متفاوت هستند و در تعیین نیک و بد، خیر و شر، حلال و حرام، به یک نتیجه نمیرسند. از اینجا است که مکاتب فلسفی عقلگرا همواره در تنوع و تعدد و تکثر هستند و هر تفکر و فلسفهی که امروز سر در میآورد تفکرات قبل از خود را نقد و رد مینماید و این تسلسل همواره ادامه دارد.
و به قول استاد محمد قطب: “در عقلگرایی غربی، که اساس مکاتب عقلگرا تلقی میشود، و سایر جریانات عقلگرا از آن تبعیت مینمایند سه انحراف اصلی وجود دارد که جای تأمل و درخور توجهاند:
۱ – عقل، پا در میدانی مینهد که ابداً شایستهی آن نیست در آن قدم گذارد تاچه رسد به اینکه سر از کنه آن در آورد، مانند ذات پاک و مقدس خداوند. چون عقل محدود است و «الله» نامحدود، و محدود را حق احاطه به نا محدود نباشد. این امر بدین معنی نیست که عقل حق تفحص در بارهی شناخت ذات خدا از کانال تحقیق و تفحص در آیات آفاق و انفس، و اسماء و صفات جمال و جلال خدا را ندارد بلکه باید عقل از کانالی وارد تحقیق در ذات الله شود که وحی برای آن ترسیم مینماید.
۲ -عقل موضوع خداشناسی را به یک قضیهی فلسفی خالص تبدیل مینماید در حالیکه این موضوع، موضوعی است عقیدتی و ایمانی و فرق بین این دو در این است که: فلسفه تنها ذهن را مخاطب خود قرار میدهد و بس… در حالیکه عقیده تمامی کیان و وجود انسان را از جمله عقل انسان، سلوک انسان، وجدان انسان، ذهن انسان و….انسان را مورد خطاب قرار میدهد.
ضعف و فتور در قالب گناه و انحراف، به عقیده رو میآورند، با این وصف در بدترین شرایط شأن عقیده، از شأن فلسفه جدا است.
رابطهی عقیده با کیان بشری یک رابطهی مستحکم است که ضعف بر آن عارض میشود. اما به طور کلی نابود نمیگردد، در حالیکه میان کیان بشری و فلسفه هیچ رابطهی آنچنان قوی وجود ندارد.
موضوع الوهیت، یک موضوع عقیدتی مربوط به قلب است نه یک مطلب ذهنی مرتبط با ذهن و عقل و بس، اما اشکال کار فلسفه در این است که تنها از کانال ذهنی تجریدی به عقیده میپردازد که انحراف از خط اصیل تحقیق در بارهی آن تلقی میشود.
۳- در میان فلاسفه تعارض و اختلاف فراوان دیده میشود و این امری است طبیعی، چون در جای که عقل معیار سنجش و قضاوت است، آیا عقل چه کسی معیار و مبنا قرار داده شود؟
علاوه بر اختلاف در الوهیت، در منهج و برنامهی زندگی نیز ـ که بشریت باید بر آن سیر و حرکت کند ـ میان وحی و فلسفه اختلاف وجود دارد “.[۲۰]
با وجود این تفاوت، میان میدان عمل کرد دین و فلسفه به دیگر تعبیر وحی و عقل، عقلانیت فلسفی، غیر مسئولانه و متجاسرانه قدم در میادین و وادیهای مینهد که در واقع بدون استمداد از وحی حق قدم نهادن در آنها را ندارد چون جز سرگردانی چیزی عایدش نمیشود علاوه بر این، اگر عقل به شیوهی مستقل به موشکافی دین بپردازد پاکی و عصمت را از آن میزداید و آنرا از عرش خدای بودن به حضیض انسانی بودن پایین میآورد. آنرا ازقداست تهی کرده لباس ناتمام و قاصر عرفی را به قامت آن میآویزد. آنرا از دخالت در امور معیشت و زندگی انسانها منع نموده مأموریت آنرا به رابطهی روحی بین بنده و الله، تقلیل میدهد. نبی آورنده رسالت را به یک نابغهی زمان خودش تبدیل مینماید. دین را هم یک تجربه حاصله برای فرد مدعی نبوت معرفی میکند. کلام الله وحیانی (قرآن) را به زادهی اندیشه و تفکر عرب دوران جاهلیت تبدیل مینماید. شریعت را یک قانون انسانی متناسب با شرایط قبیلثای و عشیرتی دوران ظهور اسلام تلقی میکند که احکام و آموزههای آن به درد دنیای متمدن امروز نمیخورند. و در اوج گستاخی اعلام مینمایند که دوران حاکمیت دین به سر رفته است. و در جهان مدرن جای برای خدا وجود ندارد پس خدا مرده است و دوران آن به سر رفته چه رسد به این که: “دین در حوزهی تقنین مداخله ورزد، لذاست که یکی از این متجاسران میگوید: این روزها خدا حق ندارد ـالبته به فرض وجود ـ که حکم مجازات زنا و سرقت و قصاص و ربا و….را صادر نماید”. بلکه این خود انسان است که برای این احکام، بر اساس دستآورد و تجارب خود قانون صادر مینماید و حکم حلال یا حرام را برای آنها صادر میکند. در این ایام دین حق دخالت در امور سیاسی را ندارد. حتی مدعی میشود که حکومت رسول الله و خلفای راشدین نیر عرفی بوده و ریشه در تدین آنها نداشته است و….. خلاصه و در یک عبارت کوتاه هر آنچه که در دنیای غرب بر سر دین تحریف شده و کلیسازدهی مسیحیت آورده شد باید بعینه و مو به مو بر اسلام آورده شود؛ زیرا دین هرچه باشد دین است و جای تدبر و دقت است که در این میان هیچ فرقی میان دین وحیانی و انسانی، دین تحریف شده و سالم وجود ندارد و همه را باید به یک پیمانه کشید و یک حکم واحد را بر همهی آنها صادر نمود ووو…دهها مطالب از این قبیل.
متأسفانه منادیان این تفکر، این افکار انحرافی ـ بگو ارتجاعی ـ خود را، قرائت و خوانش جدید از دین مینامند و وانمود میکنند که با این تقلید میمونوار از فلاسفه ـ ملاحدهی کلیسا گریز، تفکر و اندیشهی تازهای به ارمغان آوردهاند. غافل از اینکه بیش از هزار سال قبل نیز کسانی تحت تأثیر منطق و فلسفهی یونان و روم باستان این چرندیات را بر زبان آورده و به رشتهی تحریر در آوردهاند که شبهاتشان با قوت تمام دحض و دفع گردید و خود آنها و اندیشهشان مدفون گشت لیکن اسلام و پرچم آن کماکان سربلند و بر افراشته ماند.
جریاناتی چون فلاسفهی اشراق و مشاء که به رنگ اسلامی رنگآمیزی شدند. عقلگرایی معتزله و متکلمین، اندیشهی قدریه و متصوفین معتقد به اتحاد و حلول، ووو… همگی نمونه و نمادهای از این تفکرات عقلگرا بودند با کم و بیش تفاوت. ولی با گذشت زمان همگی همراه با صاحبانشان تحت التراب دفن شدند و با نقد قوی و کمرشکن مردانی چون ابنتیمیه و ابنالقیم و غزالی و شاطبی و غیرهم ضربات آن چنانی بر پیکر شان فرود آمد که پس از سپری شدن چندین قرن یارای سر بر آوردن مجدد را پیدا نکردهاند.
لیکن همکنون با توجیه و تأیید مطلق ابر استکبار عالم امریکای جهانخوار و معونتهای مادّی بیشمارش، گروهی فریبخورده دارند تحت عنوان تجدد دینی این افکار شکستخوردهی مندرس را در یک ثوب و قالب جدید زنده مینمایند تا در پرتو آنها اسلامی به دنیا آورند که مورد تأیید امریکا، و مولود فلسفه و عقلگرایی آنها باشد و آن اسلام امریکایی را عملاً به صحنه آورند که شهیدسید قطب رحمه الله نیم قرن قبل نسبت به خطر آن هشدار داده است.
با توجه به اینکه مبنای این مقاله بر اختصار است از نقد تفصیلی این اندیشه صرف نظر میکنیم تنها با طرح چند سؤال ذهن خوانندگان را برای پاسخ این شبهات آماده میسازیم و اگر خداوند توفیق عنایت کند در قسمت دوم این سلسله مقالات به پاسخ آنها خواهم پرداخت انشاء الله.
و اما سؤالات:
آیا خدا وجود دارد یا خیر؟ اگر گویند وجود ندارد این سخن، سخن دهریون قدیم و ماتریالیستهای جدید است و از نظر عقل و منطق و علوم تجربی و نصوص دین تفنید شده است.
و اگر گویند وجود دارد سؤال میکنیم: آیا خالق است یا خیر؟ اگر گویند خیر، گوییم وجود مخلوقات و دلایل عقلی و نقلی فراوان و… این ادعا را رد میکنند.
پس نظریهی وجود خالق مسلم است. و در این صورت: آیا این خدای خالق، بعد آفرینش این مخلوقات و افضل آنها (انسان)، آنها را بهحال خود رها کرده است بدون اینکه هدایت خودرا بر آنها عرضه و ارائه کند یا اینکه به همهی آنها بر اساس امر تکوینی و تشریعی (لازم به توضیح است که هدایت تکوینی چون مبتنی بر اجبار است تکلیفآفرین نیست اما هدایت تشریعی مبتنی بر انتخاب و اختیار است و تکلیفآفرین) خود، امر کرده از هدایت او طوعاً و کرهاً پیروی کنند، عقل گزینهی دوم را میپسندد پس خدای خالق، آمر هم هست.
در صورت آمر بودن او، آیا امر او عبث و بیهوده است ـ که این از خدایی خدا بعید بلکه محال است ـ یا واجب الاطاعه؟ بیشک عقل سالم گزینهی دوم را انتخاب میکند
چون در غیر این صورت وجود خدای خالق و اثبات خالق بودن برای او بیفایده خواهد گشت در این صورت: آیا خداوند امر خود را توسط چه کسانی به انسانها رسانیده است؟ از طریق عقل تنهای خود آنها یا از طریق انبیا؟
فرض اول بنا به شوهد و ادلهی بیشمار صادق نیست پس ناگزیر به اعتراف به فرض دوم هستیم. در این صورت: آیا در وحی که توسط انبیا به انسانها ابلاغ شده، فقط موضوع چگونگی انجام طقوس (مراسم عبادی) آمده و بقیهی امور به خود انسانها واگذار شده است یا امر وحی شامل همهی ابعاد زندگی میشود؟
آنچه از تاریخ ادیان و انبیا فهم میشود این است که شریعت انبیا شمولی و دربرگیرندهی همهی ابعاد زندگی است نه فقط بعد عبادت به معنای اخص آن. در این صورت: آیا شرایع انبیا عرفی و انسانی است؟ یا خدایی و وحیانی؟
پاسخ طبیعی گزینهی دوم است چون هیچ پیغمبری ادعا نکرده که آنچه میگوید از خود میگوید بلکه همگی به اتفاق گفتهاند ما از جانب خدا مأمور معذور و بندهی مبلغ هستیم.
در این صورت: آیا انسانها حق تغییر و حذف ثوابت دین و شریعت را دارند یا ندارند؟ و هرچه زمان جلو رود و علم گسترش یابد ثوابت دینی به حال خود باقی خواهند ماند؟
پاسخ این است که مداخله در ثوابت دینی کار انسانها نیست و از حوزهی اختیار آنها خارج است بلکه کار آنها اجتهاد در نصوص و ثوابت وحی، و استخراج احکام فرعی به تناسب نیازمکان و زمان از قواعد و اصول ثابت آن است. که عقل سالم قطعاً حکم به این گزینه مینماید.
نتیجه: عقل بدون استمداد از وحی نمیتواند انسان را به سر منزل سعادت برساند بلکه در پرتو هدایت وحی از افتادن در ورطهی گمراهی و سرگردانی نجات پیدا میکند و خود و صاحبش ـ به اذن خداـ به حق میرسند.
والسّلام علینا وعلی جمیع عباد الله الصّالحین
۲۲/۳/ ۱۳۸۸
—————————————————–
منابع و ارجاعات
—————————————————–
[۱] – اسپینوزا، لاهوت و سیاست ص۳۷۰-۳۷۱
[۲] – د. احمد ادریس الطعّان، العلمانیون والقرآن الکریم؛ ص۴۱
[۳] – الإمام محمد الغزالی، المستصفی؛ ج۱، ص۲۰
[۴] – الموسوعه الإسلامیه العامه
[۵] – الألفاظ والمباحث المتعلقه
[۶] – کواشف الزیوف؛ ص۱۵۹
[۷] – محمد قطب، مذاهب فکریه معاصره
[۸] – اقتباس از محمد قطب؛ مذاهب فکریه معاصره
[۹] – النساء/۱۶۵
[۱۰] – نحل/۸۹
[۱۱] – اسراء/۱۵
[۱۲] – سید قطب، فی ظلال القرآن:ج۲، ص۸۰۶
[۱۳] – انعام/۵۰
[۱۴] – انعام/۵۰
[۱۵] – سید قطب، فی ظلال القرآن: ج ۲
[۱۶] – شیخالإسلام تقیالدین إبنتیمیه الحرانی، درأ تعارض العقل والنقل؛ ج۴، ص۱۱۳
[۱۷] – اقتباس از حاشیهی الاعتصام،ج۱ ص
[۱۸] – د.عبدالله بن حسین الموجان، الرد الشامل علی عمر کامل؛ ج۱ ص۲۵
[۱۹] – الإمام الشاطبی، الموافقات؛ ج۱ ص۵۶ مقدمهی دهم
[۲۰] – محمد قطب، مذاهب فکریه معاصره، العقلانیه